eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
176 دنبال‌کننده
64 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 برو به راه خودت ، می‌روم به راه خودم ازين تک اجازه ندادی که انتخاب کنم مسير زندگی‌ام را به دلبخواه خودم تو در برابر آيينه می‌نشستی و من چه لحظه‌‌ها که سَرم گرم شد به آه خودم بنا نبود که همخانه‌‌ی عقاب شوم کبوترم که فرو می‌روم به چاه خودم شبيه آينه‌‌ی دق شدی مقابل من که انتخاب خودم بودی و گناه خودم من از نبودن تو رنج می‌برم اما فراق توست ، مجازات اشتباه خودم خودم به دست خودم ساختم جهانی را که شد جهنم نفرينی و سياه خودم من از نگاه تو ديدم تو را ، ولی بگذار که بنگرم به تو اين بار، از نگاه خودم جفا نکرده‌‌ام و مستحق سرزنشم که راه ، راه خودم بود و چاه ، چاه خودم @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 ای درين درّه ی تاريک ، چراغ ماهم! عشق کامی‌ست که من، از تو فقط می‌خواهم ته اين دره به تنهایی من می‌نگری گرچه شايد خبری نيست در آن بالا هم بی‌خبر نيستم از "جای" تو ای ماه! ولی پشت اين فاصله از "حال" تو نا آگاهم منِ مغرورم ، از عشق گريزان شده بود تو گلاويز شدی با منِ خاطرخواهم هر نسيمی که ازين دره ی خاموش گذشت بوی خونابه گرفت از نفس جانکاهم پنجه بر پنجره ی خواب کشيدم هرشب تا مگر لحظه‌ای از خانه درآيد ماهم مثل يک دلوِ به گِل مانده ی از آب تهی چه اميدی‌ست که بيرون بکشی از چاهم حاصل بارش ابری که منم چيزی نيست فقط از بار دل سوخته‌ام ، می‌کاهم @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 سنگ بردار و بزن این شب آویزان را تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را سنگ «قانون» دهان کوب زمین است بزن! آه! موسیقی خشم تو همین است بزن! زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است رقص شیطان وسطِ مسجدالاقصی سخت است باز کن دفتر این پنجره‌ ی نارس را خط بزن فصل کبوتر کُشی کرکس را چیست در کام هیولا؟ -‌ قطرات خونت‌-‌ طعم والتّینت یا شاخه‌ ی والزّیتونت باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت تیرباران شده آواز پرستوهایت ناگهان راه بر این نغمه ‌ی جاری بستند ناگهان پنجره‌ای را که نداری بستند پنجه انداخته این بار هیولا در تو تا که خاموش شود لیلة‌الاسری در تو وای اگر نور تو بر روزنه ‌ی شب نزد این تبر نیست اگر بر تنه‌ ی شب نزند یا که خاکی کند از دغدغه رگ‌هایش را این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را شب در انداخته با پنجه‌ی گرگت ای شهر! شانه خالی نکن از بار بزرگت از شهر! معجزات تو همین بود، رهایت کردند باز در آتش نمرود ، رهایت کردند شب مضاعف شد و فانوس حیاتت می‌سوخت زیر شلاق ، ستون فقراتت می‌سوخت چند وقت است که ویران شده‌ای اما من... طعمه ‌ی گردنه گیران شده‌ای اما من... پای این قبله که در آتش و دود افتاده‌ست چند وقت است که شیطان به سجود افتاده‌ست آب در کاسه‌ی خشم است که خون خواهد شد چشم اگر باز کنی «کن فیکون» خواهد شد با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد کوه در حافظه‌ی خاک تکان خواهد شد نفسِ ویران شده در حنجره‌ی من ای قدس! اولین خانه ی بی‌پنجره‌ ی من ای قدس! شبِ آواره از آغوش تو بالا نرود خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند استخوان‌های تو را طعمه‌ی سگ‌ها نکنند چنگ در گیسوی افروخته‌ی باد بزن! درد آوارگی‌ات را همه جا داد بزن کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل پر است آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد سنگ، خون جگر توست که جریان دارد آخرین بار که گیسوی تو پرپر می‌شد سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر می‌شد تیغ در دست خطرناک‌ترین دژخیم است نوبتی باشد اگر ، نوبت ابراهیم است @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 ساحل چقدر دور ، كرانه چقدر دور قيد زمان چقدر ، زمانه چقدر دور كشتی دكل كشيده ی باد موافق است لنگر به گل نشسته ی موج منافق است اين انتظار تلخ به جايی نمی‌رسد اين ناخدا به هيچ خدايی نمی‌رسد تا چشم كار می‌كند، اينجا فقط غم است اينجا جهنّم است برايم جهنم است خون غروب ريخته در شيشه ی طلوع خورشيد ناپديد ، بر انديشه ی طلوع دنيا عجيب در نظرم گيج می‌رود طوفان گرفته است سرم گيج می‌رود اين روزها مرا به خودم واگذاشتی در حلقه ی محاصره ، تنها گذاشتی اي قهرمان واقعی قصّه های من بگذار چند لحظه خودت را به جای من با پاره های درد كلنجار می‌روم طوفان به دوش و تكيه بر ديوار می‌روم قيد زمان ، بزرگترينِ موانع است دنيا به درک غيبت خورشيد قانع است ما عاشقان بی سر و بی دست كيستيم هرگز رفيق راه قيام تو نيستيم اينجا گذاشتيم همه ـ دست روی دست حتی خدای اشک در اين بين ساكت ست دنيای ننگ پر شده از دشنه ی ستيز هشدار می‌دهم كه درين عصر برنخيز امروز سنگ عشق تو بر سينه های‌مان فردا تو می‌شوی هدف كينه های‌مان بوی خيانت از در و ديوار می‌رسد اين كربلاست اين‌كه به تكرار می‌سد ای مرد ، ای برادر اكنون آفتاب در كربلا نريخت مگر خون آفتاب فردا تو را به عرصه ی شطرنج می‌بريم با اين كه از نبودن تو رنج می‌بريم بوی نبود می‌دهد اينجا سلاممان خنجر كشيده ايم برايت تمام مان در گير و دار معركه حاضر نی‌شويم امثال من براي تو شاعر نمی‌شويم ای غايب از نظر به خدايت سپرده‌ايم ما تاجران شعر ، تو را سود برده‌ايم ما ظاهراً فراق تو را زار می‌زنيم اندوه و اشتياق تو را زار می‌زنيم امّا مرام گردنه گيران فراق نيست اينجا برای آمدنت ، اشتياق نيست اي مرد ای برادر هابيل! دور باش از تيغ های اين همه قابيل دور باش گفتی كه می‌رسی، ولی از راه آسمان با سفره ی عدالت و با كيسه های نان تا كی به اين اميد به پايت بايستند مردم گرسنه اند ، به ياد تو نيستند وامانده است در تب اين راه پايشان سر باز كرده است همه زخم هايشان بگذار تا بنالمت ای درد بی امان ای دشنه ی برهنه و ای مرد بی امان ای حسرت رها شده در كيسه های شهر رؤيای آسمانی قدّيسه های شهر آن حسرت و حماسه به جايی رسيد؟ نه دستان استغاثه به جایی رسيد؟ نه ديگر برای آمدنت دير شد نيا اين دست ها به قيضهٔ شمشير شد نيا ساحل چقدر دور ، كرانه چقدر دور قيد زمان چقدر ، زمانه چقدر دور "ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت" امّا هنوز ، منتظرم دوست دارمت @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 من صخره‌ام که درد مرا خرد کرده است این باد هرزه گرد مرا خرد کرده است در بر کشیده اند پریشانی مرا خط می‌زنند صفحه‌ی پیشانی مرا ساحل چقدر دور کرانه چقدر دور قید زمان چقدر ؟ زمانه چقدر دور قید زمان بزرگترین موانع است دنیا به درک غیبت خورشید قانع است بامن بگو که چشم تو دریای من کجاست؟ در موج‌کوب ساحل توجای من کجاست؟ این انتظار تلخ به جایی نمی‌رسد این ناخدا به هیچ خدایی نمی‌رسد تا چشم کار میکند اینجا فقط غم است اینجا جهنم است برایم جهنم است دنیای ننگ پر شده از دشنه‌ی ستیز اصرار می‌کنم که درین عصر برنخیز ما ظاهراً فراق تو را زار می‌زنیم اندوه و اشتیاق تو را زار می‌زنیم اما مرام گردنه گیران فراق نیست دیگر برای آمدنت اشتیاق نیست ما شاعران بی سر و بی‌دست کیستیم؟ هرگز رفیق راه قیام تو نیستیم ما تاجران شعر تو را سود برده‌‌ایم "ای غایب از نظر به خدایت سپرده‌ایم" خون غروب ریخته در شیشه‌ی طلوع خورشید ناپدید در اندیشه‌ی طلوع در این شب فراق به راهت نشسته‌ایم در کوچه‌ی چراغ به راهت نشسته‌ایم دیگر کسی به رد عبورت نمی‌رسد این ظلمت شبانه به نورت نمی‌رسد ما بی تو آه ! جان و جهان را نخواستیم این شهر خالی از هیجان را نخواستیم بوی خیانت از در و دیوار می‌رسد این کربلاست اینکه به تکرار می‌رسد ای مرد - ای برادر اکنون آفتاب - در کربلا نریخت مگر خون آفتاب ؟ بوی فریب می‌دهد اینجا سلاممان خنجر کشیده‌ایم برایت تماممان ای مرد سال‌هاست غریبانه می‌روی با کوله بار دغدغه بر شانه می‌روی ای مرد ای برادر هابیل دور باش از دشنه های این‌همه قابیل دور باش ای حسرت رها شده در کیسه‌های شهر رؤیای آسمانی قدیسه‌های شهر گفتی که می‌رسی ولی از راه آسمان با سفره‌ای عدالت و با کیسه‌های نان تا کی به این امید به پایت بایستند ؟ مردم گرسنه‌اند به یاد تو نیستند وا مانده است در تب این راه پایشان سر باز کرده است همه زخم هایشان این حسرت و حماسه به جایی نمی‌رسد دستان استغاثه به جایی نمی‌رسد این دست‌ها به قبضه‌ی شمشیر شد نیا ! دیگر برای آمدنت دیر شد نیا ! دنیای ننگ پر شده از دشنه‌ی ستیز اصرارمیکنم که دراین عصربرنخیز! @ashareamirhosienhedayati
🌹 من مرتکب قتل شدم، قتلِ وجودم در خون تنم غلت زده بود و نبودم آرام و عجیبم همه گفتند خودش بود این قاتل و مقتول که درهم شده بودم صدها گره از بند کفن وا شده دیدم تابوت معمّای دلم را که گشودم رفتم سرِ تابوت و از آن دست کشیدم دیدم چه کسی بودم و ای کاش نبودم سرهای زیادی پی‌ام افتاده کجایم در شیشه‌‌ی نشکسته‌ی ابزار وجودم یک سرنخ پنهان شده در چند کلافم یک شعله‌ی خود کُشته‌ی پیچیده به دودم شیطان نگهبان مرا راه ندادند از پنجره‌ی بسته به دالان ورودم مقتول فراری شده از درزِ حیاتم با نام و نشانی که خود از خویش ربودم قاضی به مفتّش تشری می‌‌زد و دیدم ارکان جنایات خودم بوده به سودم با یک دهنِ بسته به چیزی که بگویم مشغول تماشای همین گفت‌و‌شنودم هر کس خبری داد از آنی که نمی‌یافت هر جا اثری یافت از آنی که زدودم با صورتکِ جانی‌ام از خلق نهانم پس با گلِ پرپر شده ام چهره نُمودم روزی که دل سنگ مرا هم بگشایند فواره زنان می‌زنم از کوه به رودم یا باد بیابان شده‌ام یا کفِ دریا آن قاتل پنهان شده یا هر چه که بودم @ashareamirhosienhedayati
✅کانال اشعار امیر حسین هدایتی از اساتید شعر و ادب 🌹اینجا در کنار خوانش شعر، معرفت می آموزیم. @Benvic @ashareamirhosienhedayati
🌹 کجا کار بالا گرفته چه کاری اگر خیمه شب‌بازی‌ات بوده آری مرا تا کجای جهان می‌کشانی پیِ دستلافی برای قماری کجا می‌پری از سرِ کُشتگانی که یک زخم‌شان را به پیکر نداری از این مرز و آن مرز پا پس کشیدی تو را می‌شناسم عجب شهسواری! نشان رفتنت را نشانم ندادی شکاری بینداز روی شکاری تو روحی اگر در تنِ شاعرانی اسیر که، تنها به فکر فراری تو در پیکرم جانی و خسته‌جانی تو بر شانه‌ام باری و کهنه‌باری تو با هر ده انگشت ساقی پریدی به مستی به مِی در سرِ میگساری تو با هر ده انگشت صوفی نشستی به تحریر، اسرار حلاج و داری تو با هر ده انگشت لیلی دریدی نقاب از رخ دلبر جان‌شکاری تو با هر ده انگشت مجنون بریدی نخی نازک از تیره‌ی ریشه‌داری تو با هر ده انگشت حوا گرفتی چنان زهرِ افسونی از چشمِ ماری تو با هر ده انگشت مریم نشاندی عقیق سفیدی سرِ تاج خارداری تو با هر ده انگشت بودا زُدودی از آئینه‌ی سنگ زنگ غباری تو با هر ده انگشت مُطرب کشیدی به هر پرده چنگی به هر گوشه تاری تو با هر ده انگشت عاشق گشودی سرِ بحثِ زلفی در آغوش یاری تو با هر ده انگشت شاعر گرفتی غبار زر از کِلک زیبا نگاری به شرطی که با چشم‌بازی نبندی هوای کسی که داری نداری سرِ نعشِ چاکیده حلقومِ طفلی که خون گریه می‌کرد تیغ تتاری @ashareamirhosienhedayati
🌹 به هر جا تو باشی چرا دیگران تو مولا کجا و کجا دیگران شما عشق و باقی سراپا هوس شما داعی و ادعا دیگران شما را خدا خواست ما را شما چه کاری‌ست ما را که با دیگران شما اقتدار و شما مقتدا به خط گشته‌ی بی‌قوا دیگران تو هنگامه‌ی نطع ترفند و فن میاندار زور‌آزما دیگران بتازان به ناز ای قلم‌دار متن که لک‌اند و جوهرنما دیگران شما سربلند و شما سرفراز سرافکندگان خفا دیگران چنین دست می‌آورد جفت‌جفت نظر کرده‌ی راه یا دیگران شما هر چه خوب و شما هر چه پاک چه‌ها دیگران و چه‌ها دیگران @ashareamirhosienhedayati
🌹 بر پلکان دفترت از پا درآمدم در خون خود به خط تو زیبا درآمدم بر خطی از مقدمه‌ات جنگ درگرفت محشر ورود کردی و غوغا درآمدم آن دست و پنجه‌ها که تو را نرم کرده‌اند من هم طفیلِ هستی آن‌ها درآمدم شخصیتی که ته بکشد قهرمان کیست افتاده روی جلد و مقوا درآمدم این قصه‌ی تو بود که با من نساختی آماده آمدم من و از پا درآمدم از آب و گِل درآمده بود این مجسمه اما کجا و کِی به تماشا درآمدم شطرنجی‌ام نکرده تو را مات می‌کنم در کوه ناقه بودم و عنقا درآمدم در قصه‌ی خودت همه‌ی نقش‌ها تویی بی‌خود به راه آمده بی‌جا درآمدم یک قهرمان بی‌حرکت، تیر بی‌هدف تنها برای حذف به انشا درآمدم @ashareamirhosienhedayati
🌹 یک پا به ساحل می‌کشی صد قل هوالله صد دل به دریا می‌زنی الحمدلله داری سرِ بحثِ جدیدی می‌گشایی حرف از رگِ ما می‌زنی الحمدلله @ashareamirhosienhedayati
🌹 من معتقدم اگر به غم فکر کنم باید به نجات خویش هم فکر کنم کو راهزنِ گردنه‌گیری که نخواست با هر قدمی به آن قدم فکر کنم @ashareamirhosienhedayati
🌹 ادامه می‌دهم این چند واژه تا ته خط را نفس نفس زده بر خاک مرده ماهی شط را ادامه می‌دهم این راه‌بندِ جوهر و خون را به آن خطای نگهبان که راه داده قشون را ادامه می‌دهم این در من و تو دیو و پری را خطوط درهمِ عمری تماس و بی‌خبری را ادامه می‌دهم این روحِ رفتنی به درک را کمان و شیطنت و شیشه خرده و پسرک را تکیدن پسرانِ در قیافه‌ی پدران را ادامه می‌دهم این را ادامه می‌دهم آن را ادامه می‌دهم این زنگِ بی‌صدای خطر را گذارِ پوستِ افتاده‌ام به مار دوسر را ادامه می‌دهم این دوره را و این دَوَران را تکینه را و تکان را و ناگهان فوران را ادامه می‌دهم این بر کرانه لاف زدن را سرودِ رود به تحریک ماهیان لجن را ادامه می‌دهم از زخم تا سیاه شدن را قیافه‌ای که گرفتم در اشتباه شدن را ادامه می‌دهم این در ادامه پیچِ دوسو را مسیرِ گم شدنم در پیِ کجاوه‌ی او را ادامه می‌دهم این ضرب و زنگ و شتم و شَتَک را میان ظنّ وزیران غزنوی حسنک را ادامه می‌دهم این از الف رسیده به یا را حنای حجب و حیا در نگاه رنگ و ریا را خلاصه می‌کنم این در ادامه بحث عبث را ادامه می‌دهم اما نه عشق را نه هوس را @ashareamirhosienhedayati
🌹 روضه‌ی دعوت به شام، خانه‌ی خواهر حاضر و آماده نیست شیعه که باشی محض سلامت مدام آب بنوشی مساله‌ها ساده نیست شیعه که باشی @ashareamirhosienhedayati
🌹 چه کربلاست همین‌جا که پهنه‌ی غم توست چه پر بلاست همین دم که خالی از دمِ توست اگر صدای تو را می‌شناخت می‌دانست که ریزش دل کوه از طنین محکم توست صدا اگر به صدا می‌رسید و کوه به کوه چه خاطرات که از لرزه‌‌های ماتم توست میان آن دو صدا در فضای بین دو کوه همین که دست تو افتاد خاک عالم توست عطش عطش دمِ ساقی گرفتی و دِ بخوان تمام میکده‌ها تکیه‌ی محرم توست @ashareamirhosienhedayati
🌹 الله اکبر از غمت الله اکبر از نقش روی پرچمت الله اکبر ای شکر اولی بر لبت الحمدلله ای ذکر اعلی بر دَمت الله اکبر خلوت نشین آسمانت ابر تیره با مستحبات غمت الله اکبر اذکار تسبیح عقیق اش قطره قطره زیر غبار ماتمت الله اکبر .... آوازه باید بگذرد از بام و سر در دیوانه کن در عالمت الله اکبر @ashareamirhosienhedayati
🌹 تا پاسخ فوری تری از مرگ بگیرم بگذار خودم را بکشم بعد بمیرم خنجر به تُهیگاهِ طوایف نکشیده کو آب که بردارم و آتش که بگیرم ای در همه‌ی راه به من راه نداده آغوش گشودم که تو را هم بپذیرم آزادی و چرخانی و رقصانی و خوش باش من هم که به صد مویه به یک مویِ تو گیرم ای تاب و درخش رخ رخشان تو مهرم ای اوج و فرود نوک مژگان تو تیرم بر صفحه‌‌ی خط خورده قرار است درآیم بر کاغذ آتش زده هم بلکه بگیرم پیوسته به تاریخ قطورِ تو ضعیفم افتاده به جغرافی تار تو اسیرم ناخوانده به خلوت نکشاندم که بگویم آن تکه گلیم تو و این پاره حصیرم آن گوشه که در خوابی با چشم و چراغم این گوشه که بیداری در ذهن و ضمیرم انهارِ روان از بغل چشم تو دریا چون صخره‌‌ی غلتیده کشیدند به زیرم این پوست خشکیده که بیرون زده از من باید چه کند با بدن خرد و خمیرم می‌گویم و بنویس و بگو تا بنویسم تا من خودم این خواجه ابوالفضل دبیرم پروانه‌ی خودسوزی امضا شده‌‌ی شمع با آن قلم تیره بر این تکه حریرم می‌سوزم و ای عشق بگو از که بنالم جز طفل قسم خورده به پیغمبر پیرم قرنی شد و از پیک نسیم‌ات خبری نیست دلواپس آن سلسله جنبان کبیرم صد دست مرا خواندی و برخاست کمینم بگذار بیفتد اگر افتاد مسیرم @ashareamirhosienhedayati
🌹 افسون بتان وسوسه از کار درآمد از کیسه‌‌ی سوراخ هوس مار درآمد کِی زهر به سر نیزه‌ی خورشید خوراندی ای کوه که عکس دو جهان تار درآمد آهنگر بی‌سیرت زنگی زد و انداخت دور سرِ خود گشت و تبردار درآمد از کهنه‌تر از کینه عرق می‌کند این مست ایفاگر نقشی که بدلکار درآمد ما را سَرِمان پیش کشید و دلمان برد دل پس ننشست از سر و سردار درآمد با هر صلواتی که گل سرخ فرستاد یک خنجرش از ساقه‌ی پیکار درآمد تا خونِ دل از گوشه‌ی لب پاک نکرده لبخند گل از قهقه‌ی خار درآمد افسون بتان هنده و حماله درآورد لیلای حسین است که عمار درآمد نی نامه‌ی ساقی زده آتش به دل آب روزی که نواها همه خونبار درآمد فردا شد و فرهاد تو ای وعده‌ی شیرین بر نخل رطب میثم تمار درآمد @ashareamirhosienhedayati
🌹 پیش از آن چیزی که در چشم تو باشم نیستم چشم‌هایت باز باشد تا ببینم کیستم @ashareamirhosienhedayati
🌹 ای دستِ از آستین برآمده پیش از این محکم بگیر زیر سرت را به آستین وقتی به قلب من بزنی، تندتر بزن بشکن بکوب مطربِ موزونِ نازنین بردار ابر دو ابروی ماه را مانند شیشه برق بینداز بر جبین یک لحظه با توقف عالم نفس بگیر بنشان غبار باد و بلندم کن از زمین ای دستبرد رهزن زلف تو پر طلا ای حلقه گشته پنجه به موی تو بی نگین دروازه در سکوت گشودند و الفرار مژگان مگر به هم زدی ای فتنه آفرین این سر، سرِ من است، مهیای اشتباه آن لب، لب تو بود سنا برقِ آتشین بر نکته‌های ریز خودش خط کشید لب روی سر از صدای خودش پا گذاشت مین امید من به آب رخ هفت رنگ کیست! این کیست اینکه نیست امیدم به غیر از این دلواپس غنائم ناقابل‌ات نباش بنگر به دشمنم که چه زیباست روی زمین این از یسار تاخته وقتی زدم به چپ این راست پنجه تا بدرد لشکر از یمین دود از نفس برآورد امروز این کَهَر آتش گشوده روی دو میدان به مَنخَرین ما پوزه‌های خونی و ناکام و تشنه را خشکانده مثل جوهرِ کفران مسلمین بنگر به آن سواره‌ی زیبای بی‌نقاب اما خدا نکرده نه با چشم آن و این دنبال جای پای که افتاده آفتاب او را هدف گرفته کما ندارم از کمین گویی اگر به باد نپیمودم این چنین با نقش پرده‌های جهان می‌کشم کنار یک برگِ فاتح دل اگر خورده بر زمین @ashareamirhosienhedayati
🌹 زندگی هر قدر بی‌رحمانه آزارم کند یا که از حدّ توانم بیشتر بارَم کند چکش بیدادگاهش را بکوبد روی میز کتف بسته در غل و زنجیر احضارم کند از خودم پُتکی بسازد تا خودم را بشکنم با قوانین خودش ابطال و انکارم کند بندی از من بر لبان من مبادا وا شود تا بگیرد زیر دندانی که آزارم کند زندگی دارد مرا با پوزه بندش می‌کشد او که مجبورم کند پس کیست اقرارم کند کیست تا در قفل سلولم کلیدی بشکند در خودم گیرم بیندازد گرفتارم کند با تمام جانورهای درونم می‌درد تا کجا ناکام بنشینم که نشخوارم کند حلقه‌ی تدبیر اعضای تنم را بگسلد با همان زهری که مستم کرده هشیارم کند قرن‌ها با قصه‌ی پروانه خوابیدیم و شمع زندگی با مرگ می‌خوابد که بیدارم کند نامه را دست کسی دادم که دارد می‌رسد می‌رسد تا از سرِ دارم خبردارم کند زندگی این یاوه باف پیر می‌داند چرا هر چه تحقیرم کند خُردم کند، خوارم کند باز هم می‌خواهمش با شوق برمی‌تابمش تا همان روزی که از بوی تو سرشارم کند با سرِ پاشیده می‌دانم کجا افتاده‌ام تا کجا آرنج‌هایت پخشِ دیوارم کند صبح تا شب هر چه دارم می‌کِشم جای خودش فکر کن! هر صبح دستان تو بیدارم کند @ashareamirhosienhedayati
🌹 من نبودم سالها پیش از بهارم رفته بودم پیش از این تغییرها از روزگارم رفته بودم رو به هر جایی که هنگام ورودم بسته باشد با قدم‌هایی که شاید برندارم رفته بودم جاده را صاف از نوک انگشت تاریکم گرفتم رو به هر جا تا ابد پا می‌گذارم رفته بودم از قراری آن که ساعت‌ها نشان دادم نبودم رفته و بیش از حدود انتظارم رفته بودم پیش از آن دستی که زد بر شانه‌ام تا برنگردم از پیِ تحریک پاهای فرارم رفته بودم دیگران دیدند می‌رفتم ولی هرگز نرفتم بعدها آهسته همراه غبارم رفته بودم ماه چشم‌اندازِ بی‌مهتاب! می‌دیدم کجایی بودی و من با رتیل خود به تارم رفته بودم هر کسی از جایی از تاریخ آدم‌ها می‌آمد پس چرا من از همان جا ردّ کارم رفته بودم خیلی آسان بود در گرمای دلگیرت نباشم من که زیر چتر شب کوری به غارم رفته بودم خیلی آسان بود وقتی از کنارم رفته بودی آن زمان‌ها من خودم هم از کنارم رفته بودم اتفاق افتاد با شلیک پی‌در‌پی ولی من مثل شیر از خط جادوی شکارم رفته بودم @ashareamirhosienhedayati