eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
255 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. دلم گرفته درین وسعت ملال ، بلال اذان بگوی خدا را ، اذان بلال ! بلال سکوت تلخ تو ، با درد همنشینم کرد اذان بگوی و ببر از دلم ملال ، بلال من و تو شعله وریم از شرار فتنه ، بیا برای این همه غربت چو من بنال ، بلال هنوز یاد تو ، در خاطر زمان جاری است از این گذشته روشن به خود ببال ، بلال دوباره بانگ اذان در مدینه می پیچد ؟ ! سکوت نیست جواب چنین سؤال ، بلال اذان اگر تو نگویی ، نماز می میرد بخوان سرود رهایی ، بخوان بلال ! بلال اذان بگو به بلندای قامت توحید که دشمنت ندهد بعد از این مجال ، بلال کبوتر حرم عشق ! بال و پر واکن به شوق آمدنِ لحظه وصال ، بلال بخوان که عمر گل باغ عشق ، کوتاه است چو آفتاب که دارد سر زوال ، بلال برای مرغ مهاجر ، زکوچ باید گفت بخوان سرود غم انگیز ارتحال ، بلال سرود سبز تو ، با خشم سرخ من مانَد به یادگار برای علی و آل ، بلال ................. . آزار داده‌اند ز بس در جوانی‌ام بیزار از جوانی و از زندگانی‌ام جانانه‌ام که رفت، چرا جان نمی‌رود؟ ای مرگ! همتی که به جانان رسانی‌ام هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگهان هر اختری‌ست شاهد اخترفشانی‌ام بر تیرهای کینه، سپر گشت سینه‌ام آرَم گواه پیش تو پشت کمانی‌ام یاری ز مرگ می‌طلبم، غربتم ببین امت پس از تو کرد عجب قدردانی‌ام! موی سپید و فصل جوانی خبر دهد کز هجر خود به روز سیه می‌نشانی‌ام دیوار می‌کند کمکم راه می‌روم دیگر مپرس از من و از ناتوانی‌ام سوزنده‌تر ز آتش غم غربت علی‌است ای‌مرگ! مانده‌ام که ز غم‌ها رهانی‌ام .........____________________________ کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af .
روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من... یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من... در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور هفتاد و دو لاله رُسته‌ست از گلشن کوچک من از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست دارالامان جهان را در مأمن کوچک من آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من سلام‌الله ................................................................ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
آن شب که آسمان خدا بی ستاره بود مردی، حضور فاجعه را در نظاره بود در سوک خیمه های عطش، زار می گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود سهم کبوتران حرم از حرامیان بال شکسته، زخم فزون از شماره بود زخمی که تا همیشه به نای «رباب» ماند از شور لای لایی یک گاهواره بود چیزی که برد قافله با خود ز کربلا چشم به خون نشسته، دلی پرشراره بود می دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود راهی که کوچه کوچه به بن بست می رسید در طول این مسیر فقط راه چاره بود!
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت... با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب جز دود آه بر سر خود سایه‌بان نداشت گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت... حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
. کاروان اربعين آنچه از من خواستي، با کاروان آورده‏ام يک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام از در و ديوار عالم فتنه مي‏باريد و من بي‏پناهان را بدين دارالامان آورده‏ام اندراين ره از جرس هم بانگ ياري برنخاست کاروان را تا بدينجا با فغان آورده‏ام بس که من منزل به منزل در غمت ناليده‏ام همرهان خويش را چون خود به جان آورده‏ام تا نگويي زين سفر با دست خالي آمدم يک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‏ام قصه‏ي ويرنه‏ي شام ار نپرسي خوشتر است چون از آن گلزار، پيغام خزان آورده‏ام خرمني موي سپيد و دامني خون جگر پيکري بي‏جان و جسمي ناتوان آورده‏ام ديده بودم با يتيمان مهرباني مي‏کني اين يتيمان را به سوي آستان آورده‏ام ديده بود تشنگي از دل قرارت برده بود از برايت دامني اشک روان آورده‏ام تا به دشت نينوا بهرت عزاداري کنم يک نيستان ناله و آه و فغان آورده‏ام تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو در کف خود از برايت نقد جان آورده‏ام نقد جان را ارزشي نبود، ولي شادم چون مور هديه‏يي سوي سليمان زمان آورده‏ام تا دل مهر آفرينت را نرنجانم ز درد گوشه‏يي از درد دل را بر زبان آورده‏ام هاتفي «پروانه» را مي‏گفت کز اين مرثيت در فغان، اهل زمين و آسمان آورده‏ام . «پروانه» .