eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
248 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
اشک می ریزد که شاید عقده هایش واشود روضه می خواند دوباره مجلسی برپاشود این همان بانوی والاییست که روزیش شد مادر سلطان عشق و زینب کبری شود تاکه مولا خواستگاری کرد از او با خویش گفت شک ندارم بهترازاین شوهری پیدا شود بارهاشد نیمه شب ها رفت با زینب بقیع خوش بحالش روزی اش شد زائر زهرا شود با ادب بودن درِ این خانه بی پاسخ نماند قسمت این فاطمه شد مادر سقا شود با اباالفضلش دمادم صحبتش این بود که او بزرگش کرده تا که نوکر آقا شود با همان قدخمیده با همان چشم ضعیف هرکجا میخواست پیش پای زینب پا شود لحظه ای کافیست تا چشمش بیافتد به رباب اشک می ریزد به قدری که زمین دریا شود حرف از شش ماهه و تیر و گلوی او نزن قامتی دیگر ندارد تا که از غم تا شود چارقبری که کشیده چارگوشش پرچم است پس بگو شش گوشه ای راهم بکش زیبا شود کی توانی گفت قبر ماه را کوچک بکش وای اگر که راز قد ماه او افشا شود چشم او افتاده به فرزند عباسش ولی فکر این راهم نمی کرده که بی بابا شود این پسرجای پدر گشته عصای دست او وقت مغرب شد دگر از خاک باید پا شود
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی به علی مونس وهم خانه وهمسرباشی قسمت این بود که در زندگی مشترکت به عزیزان دل فاطمه مادر باشی آفرین برتو که هنگام ورودت گفتی آمدی خادمه خانه کوثرباشی قسمت این بود که در بین تمامی زنان توفقط صاحب یک ماه وسه اخترباشی قمرت یک نفره لشگر انصارخداست پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی خاک این خانه تو را قبله حاجات کند متعجب نشو گر شافع محشرباشی غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد سعی کن مرهم زخم دل دخترباشی این یتیمان همه به واژه در حساس اند نکند در بزنند و تو پس در باشی چار تا بچه این خانه همه مادری اند نکند تب بکنی گوشه بستر باشی سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم وحسن فاطمه دور وبر این شه بی سرباشی سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل یاراین سوخته دل تادم آخرباشی
در عشق اهل بیت كه فانی ترین شدی خود قبله ی قبیله ی اهل یقین شدی ای معنی نجابت و ای مظهر حیا بانوی خانه ی شه خانه نشین شدی با نیّت كنیزی اطفال فاطمه اُمّ الوفا، عروس ابوالمؤمنین شدی از عطر مهربانی و عشق و صفای تو بیت "علی" شبیه بهشت برین شدی آورده ای پسر كه شود یاور حسین تنها تویی، تویی، تو كه اُمّ البنین شدی حور و ملك به منصب تو رشك می برند در بین مادر شهدا بهترین شدی راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش با تو بقیع فخر تمام زمین شدی
امام عاشقان را همنشینم كنیز فاطمه اُمّ البنینم به باغ عاشقان نیلوفرم من یتیمان علی را مادرم من پس از زهرا علی را خانه دارم به پای عشق او سر می سپارم مرا نَبْوَد به جز این فخر دیگر كه خوانده زینبم یك عمر مادر اگر در باغ قلبم یاس دارم یلی چون حضرت عباس دارم هر آن چه زینبم می داد یادم به فرزندم همان تعلیم دادم ادب را داشت از خود پاس، مردم مدینه بود و یك عباس، مردم دلم خوش بود عباسم جوان است رُخش چون ماه و ابرویش كمان است دلم خوش بود مولا را غلام است غلام زینب من با مرام است گذشت و كربلا آمد پدیدار امیدم بود هر جا در پی یار چو اختر در كنار ماه می رفت به دنبال امامش راه می رفت ولی افسوس یاس من خزان شد قد سرو بهار من كمان شد شنیدم تیغ زد بوسه به دستش شنیدم بست پیكان چشم مستش اگر بی دست بود اما توانش عمود آهنین بگرفت جانش شنیدم دستش از پیكر جدا شد فدای روی شاه كربلا شد الا تنها امیدم نا امیدم خدا را شكر، كردی رو سپیدم چه كردی ای دو عالم بی قرارت كه جایم فاطمه آمد كنارت
مادر احساس آب است حضرت ام البنین صاحب الماس ناب و گنج او هست بهترین او دبیر مکتب علم علیست پرورانده در برش نخبه تر از نخبه یقیین گفت کنیزم ، فاطمه تنها یکیست تو بنامم مادر اولاد خود مولا همین با وفا ،حجب و حیا ، مهر و ادب در صفات نیک و احسن او هماره از ترین مرثیه خواند برای شاه ابناءِِ خودش آب گردد از نوای حزن او قلب زمین صورتی از چهار قبر خاکی است در پیش او خوانَد او روضه برای تک یل خود چه غمین گوید او اهل حرم در انظار آب بود بین نخلستان گرفته خصم بی رحمش کمین مشک بر شانه به یاد التهاب کودکان روضه از اینجا به بعد گردد حزین ناگهان افتاد چیزی روی خاک دست عباس است ز یسار و یمین این یکی آتش زند بر قلبهای مستمع ناگهان آمد فرود بر فرق عمود آهنین خوانَد او از این به بعد را اینچنین بوده ام ام بنین اما شدم من بی بنین
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد چهار بار دلت کوه شد، به لرزه درآمد تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونی مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد چهار مرتبه شن زارهای ظهر، تنت را گریستند و تو را داغ های مستمر آمد چنان گریسته ای روزهای خستگی ات را که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحه گر آمد از آن گلایه ی تلخت به گوش علقمه بانو! هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی چهار بار تو بودیّ و اسب بی پسر آمد تو کوه بودی و از پشتِ شانه های بلندت چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق! هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است محبتت رقمی در دل علی دارد که رو به آینه در حال ضربدر شدن است رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است حسودهای مدینه تو را نمی فهمند و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است تمام می شود این غم همین که برگردی فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است سکوت کن که ادب یادداشت بردارد سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است دو دست خویش به جای تو داده فرزندت وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است حسین تا که نماند به روی نیزه غریب سفارشت به پسرها بدون سر شدن است خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است
قدم اگر خمید، فدای سر حسین جانم به لب رسید، فدای سر حسین ام البنین سابق این شهر عاقبت شد مادر شهید، فدای سر حسین یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس لبخند من ندید، فدای سر حسین هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است مویم شده سفید، فدای سر حسین گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا چه وحشیانه چید، فدای سر حسین هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین هر شب به یاد تشنگی کودک رباب خواب از سرم پرید، فدای سر حسین عباس پاسبان حرم شد به جای من دستش اگر برید، فدای سر حسین گویند جا شده به مزار محقری آن قامت رشید، فدای سر حسین
من خاک بوس آستان مرتضایم وقف شما از ابتدا تا انتهایم هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه ! باور کن این را از تکان شانه هایم یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم سبزم از آن وقتی که باریدی برایم ممنونتانم این من چادر نشین را در خانه پروانه ها دادید جایم حرف از شما که می شود یا ابریَم من یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم در زیر پایت یا کنارت یا نشاید ! باور مکن بانو نمی دانم کُجایم ؟ رنگ ولعابم دادی و در یک شب تار بر آن سپید گیسویت کردی حنایم بانوی من ! بانوی این خانه شمائید من نیز سرگرم کنیزی شمایم وقتی که خدمت می کنم به کودکانت حس می کنم بی واسطه پیش خدایم احساسی ام اما نه تا اندازه تو دنباله ی آه شما در کربلا یم پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید غمی دیده ام ! اما کجا صاحب عزایم شد اشک آب و غذایم آه یعنی آب و غذای نذری این سفره هایم من داغدار شاخه های یاس هستم ام البنینم ، مادر عبّاس هستم
منم که سایه نشین و جود مولایم کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم منم که خانـــه به دوش غــم علی هستم منم که همقدم محنت ولی هستم منم که شاهد زخم شکسته ابرویم انیس گریه به یاس شکسته پهلویم منم که در همه جا در تب حسن بودم منم که شاهد خون لب حسن بودم منم که جلوه حق را به عین می دیدم خدای را به جمال حسین می دیددم منم که بوده دلم صبح و شام با زینب منم میان همه ؛ هم کلام با زینب منم که سوگ گلستان و باغبان دارم به سینه زخم غم کربلائیان دارم منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد منم که مادر عشق و امید و احساسم فدای یک سر موی حسین عباس مخوان جانا دگر ام البنینم‏.. که من با محنت دنیا قرینم‏ مرا ام البنین گفتند، چون من‏.. پسرها داشتم ز آن شاه دینم‏ جوانان هر یکى چون ماه تابان‏.. بدندى از یسار و از یمینم‏ ولى امروز بى بال و پرستم‏.. نه فرزندان، نه سلطان مبینم‏ مرا ام البنین هر کس که خواند.. کنم یاد از بنین نازنینم‏ به خاطر آورم آن مه جبینان‏.. زنم سیلى به رخسار و جبینم به نام عبد الله و عثمان و جعفر.. دگر عباس آن دُرّ ثمینم‏
ای مرثیه خوان ، ز چشمِ خونبار مگو با من ز سَر و دستِ علمدار مگو عباس ، فدای قَد و بالای حسین با امِّ بنین از غمِ دلدار مگو
دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد بیا ام البنین برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد * مزن آتش به جان ای نور عینم مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟ حسینم وا حسینم وا حسینم * سرشته از غم زهرا گِلش بود نگاه تار زینب قاتلش بود نیفتاد از لبش نام حسینش اگر چه داغ سقا بر دلش بود ... *** ... ولی زینب چه با احساس می خواند از آن بُهبوهه ی حساس می خواند کنار قبر زهرا نیمه ی شب چقدر از غیرت عباس می خواند
من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم هرگز به جای ام ابیها نمی شوم او دختر پیمبر و همتای حیدر است من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه مادر برای زینب کبری نمی شوم چون بوسه می زنم به قدم های زینبین بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم او روح امتحان شده ی قبل خلقت است بی امتحان عشق که حورا نمی شوم ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم دین را ز پشت در نفس تازه می دمید صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم دیگر توان زمزمه از دست می دهم وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم اشک حسین اوج گرفتاری من است مرهم برای این همه غم ها نمی شوم عباس من غلام عزیزان فاطمه ست بی دست او که حامی طاها نمی شوم این دست ها به درد علم می خورد حسین هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است من بی شهید علقمه معنا نمی شوم تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین من بیش از این حریف پسرها نمی شوم دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن بعد از حسین مادر سقا نمی شوم مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم باور نمی کنم که حسینم شهید شد بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم
غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته گریه ها از پای، او را اینچنین انداخته مادری کرده برای بچه های فاطمه خویش را پای امیرالمومنین انداخته چار فرزند او فدای پنج تن آورده است سفرۀ نذریست که ام البنین انداخته مادر قدیسه ی لب تشنه های کربلا گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته مادر باب الحوائج دارد از دریا گله چون که دریا روی او را بر زمین انداخته عاقبت چشم حسودی لاله اش را زخم زد لاله عباسی او را لاله چین انداخته باورش هرگز نخواهد شد عمود بی حیا پهلوان شهر را از روی زین انداخته او شنیده زینبش افتاده روی خاک ها یک نظر بر ساقی نیزه نشین انداخته شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش پوشیه بر صورتش با آستین انداخته ***
من در بقیع ناله زدم یا گریستم باران شدم برای شما تا گریستم مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم بودم کنیز و پای تو آقا گریستم زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی من هم به جای حضرت زهرا گریستم دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد تشنه به یاد خشکیِ لب ها گریستم عباس و بچه های علی نذرِ موی تو کردم فدای تو همه دنیا گریستم دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام از این که تو شدی تک و تنها گریستم باور نمی کنم به سر او عمود خورد بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت با بستن سرش سر نی ها گریستم از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود با گریه های غیرت سقا گریستم در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب باران شدم برای تو آقا گریستم
منكه جدا گشته ز سوى كبريايم بنت الوقارم مادر حجب و حيايم در امر ظاهر نه، ولى در باطن كار از بانيان واقعى هل اتايم من برتر از زنهاى والاى بهشتم من خانه دار حضرت شير خدايم من گرچه فيض از محضر زهرا نبردم از راه زينب محرم خيرالنسايم مريم خورد غبطه به فرزندى كه دارم من مادر سقاى دشت كربلايم من باغبان گلشن احساس هستم ام البنينم مادر عباس هستم تا كه عقيل آمد سراغم جان گرفتم روزى پاك از سفره يزدان گرفتم پيغام حيدر روح تازه بر تنم داد يعنى مدال از حضرت جانان گرفتم تا خواستگار من اميرالمؤمنين شد حاجات خود را از خدا آسان گرفتم شكر خدا كردم كه قابل ديد ما را جا در حريم صاحب قرآن گرفتم وقت ورودم در حريم پاك زهرا در ابتدا از زينبش دامان گرفتم گفتم نيَم من بانوى خانه، عزيزم بر مادرت سوگند من بر تو كنيزم تا كمترين عضو سراى وحى گشتم مأنوس‏تر با آيه‏هاى وحى گشتم در درس تفسير گل زهرا نشستم تا از دل و جان آشناى وحى گشتم محو خدا گشتم ادب را آفريدم فانى فى الحيدر فداى وحى گشتم من ليله القدرى شدم تا كه خبردار از ابتدا و انتهاى وحى گشتم از خواندن آيات يوسف بهره بردم تا مادر يوسف لقاى وحى گشتم در بين يوسفها گلم زيباترين است عباس من ماه اميرالمؤمنين است تا كه خدا عباس را بر من عطا كرد اميد پنهان على را بر ملا كرد آل عبا دور مرا بگرفته بودند چشم قشنگ كودكم محشر بپا كرد ديدم على بوسه زند بر دست عباس با گريه‏اش جشن تولد را عزا كرد گفتم مگر عيبى بود در بازوى او مولا مرا با راز پنهان آشنا كرد گفتا كه اين زيبا لقا ذُخرالحسين است او را علمدار شهادت كبريا كرد زيبا نگهدارش كه او مال حسين است بر چشم او بنگر كه دنبال حسين است زيباتر از هر ماه می‏تابيد عباس بر بيت حيدر نور مى‏بخشيد عباس زينب برايش مادرى مى‏كرد آرى بر پاى خواهر خوب مى‏خوابيد عباس لالايى‏اش آيات شمسُ والضحى بود سرّ خدا را خوب مى‏فهميد عباس در چشم زينب خيره مى‏شد كودك من رخسار زهرا را در آن مى‏ديد عباس كودك ولى هيبت به زير ابرويش بود تنها براى يار مى‏خنديد عباس از كودكى اسم غيور كبريا بود شير رشيد حضرت شير خدا بود او باب جنات النعيم اهل‏بيت است آيينه ذات رحيم اهل‏بيت است روز ازل حق روى عرش خود نوشته عباس علمدار حريم اهل‏بيت است در سفره دارى و كرم در رزم و غيرت شاگرد ممتاز كريم اهل‏بيت است تا كه رساند بر خدا پيغمبران را نامش صراط مستقيم اهل‏بيت است حق را اگر سوگند دادى بر حسينش او باب احسان قديم اهل‏بيت است كرب و بلا را نام او كرب و بلا كرد يك نعره زد در علقمه محشر بپا كرد عباس را معصوم تنها مى‏شناسد او را كه بى همتاست زهرا مى‏شناسد وقتى كه دستش مى‏شود باب شفاعت عالم مقامش را به فردا مى‏شناسد فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مديحش اوج كمالش را شه ما مى‏شناسد بر دختر چشم انتظار خيمه سوگند يك مشك پاره غيرتش را مى‏شناسد آب فرات و خاك علقم باد صحرا او را بنام پاك سقّا مى‏شناسد او رفت و زينب ماند و زنجير و اسارت افتادن او شد شروع هر جسارت
چهار آینه آورده روبروی خودش چهار قبر کشیده است چهار سوی خودش چهار آینه اما مکعّب و خاکی برای روح پر از حجم و تو به توی خودش نشسته است دوباره به هم بیامیزد گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش زهوش می رود آخر عبادتش دارد مقدمات خودش شیوه ی وضوی خودش اگر چه قبله شده در نماز گریه ولی نماز کعبه ادا می‌شود به سوی خودش چنان نسیم که در باغ می رود از خویش کسی نبود بیاید به جستجوی خودش زبان گرفته و با خویش شعر می‌خواند شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش کنار مثنوی اش قطعه ی مُخَدَّره ایست که آمده است سر تربت عموی خودش
تنها چرا نشسته ، مگر گریه می كند؟ چون شمع شعله ور به نظر گریه می كند از مردم مدینه شنیدم كه روزها می آید و زداغ پسر گریه می كند بالای چار صورت قبری كه ساخته با دیده های سرخ جگر گریه می كند با ذكر جانگداز حسینم غریب بود دائم زند به سینه و سر گریه می كند از سوز روضه خواندن این مادر شهید هر عابری میان گذر گریه می كند گاهی دلش برای علی تنگ می شود گاهی برای روضه ی در گریه می كند بغض نگاه باد صبا گفت با دلم دیگر غروب شد، چقدر گریه می كند!!
ای به سپهر عاطفه بی قرین ستاره ی مدینه ، ام البنین قدرتو در جهان نبوده معلوم قبر تو در جوار چار معصوم فاطمه دوم مرتضایی مادر دیگری به مجتبایی تو کیستی که با غم و زمزمه پای نهی به خانه فاطمه تو کیستی که با همه عزیزی گفته ای آمدم کنم کنیزی تو دیده ای که خانه ای سوخته دخترکی چشم به در دوخته محض دل تازه گلان حزین نام تو فاطمه ! شد امّ البنین تا که نگویند حسینش چه شد مدینه بین الحرمینش چه شد رهی که از قبر تو تا فاطمه ست مدینه ، بین الحرمین همه ست دامن عطر تو گل یاس داشت جعفر و عبدالله و عباس داشت تو آسمان و قمرش ابا الفضل تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل تو دیده بودی که علی بی عدد بوسه به دستان ابا الفضل زد آه نبودی تو که در علقمه تیر و کمان بود به دست همه ! نمک به زخم جگرت می زدند تیر به چشم پسرت می زدند ساقی از دست شد و مست شد ماه بنی هاشم بی دست شد هر چه بگویند تو هم مادری سخت ، غم از سینه خود می بری فاطمه آمد که تشکر کند در عوضت دل زغمش پر کند غصه نیامدست در بند تو در سفر چهار فرزند تو آه چرا کرده صدایت بشیر ؟ از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟ داغ جوانان تو در گفته کرد؟ غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟ آه نگویم که حسینت چه شد فاطمه جان نور دوعینت چه شد
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی کودکان را با نوازش، مادری دیگر شدی با علی(ع) همسفره بودن یک مقام ساده نیست برکت از نامش گرفتی، خادم الحیدر شدی! داشت دستانِ خدا باب الحوائج می کشید سمت آغوش تو آمد، ماه را لنگر شدی حضرت هاجر اگر زمزم به نامش پا گرفت رو به دریای ابالفضلت، پُر از هاجر شدی کرده ای از جان و دل عباس(ع) را وقف حسین(ع) مادری کردی برایش؛ بهترین مادرشدی!
بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته التفاتی کرده مولامان و با این التفات بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته نام این بانو کنار نام زهرا می برند بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته مهربانی بین که او با بچه های فاطمه بیشتر از بچه های خود محبّت داشته تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند از همین هم نام بردن هم خجالت داشته رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش بس که با غم های مولایش رفاقت داشته مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند خون او در اصل عاشورا شراکت داشته از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته