eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
243 عکس
144 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم هرگز به جای ام ابیها نمی شوم او دختر پیمبر و همتای حیدر است من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه مادر برای زینب کبری نمی شوم چون بوسه می زنم به قدم های زینبین بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم او روح امتحان شده ی قبل خلقت است بی امتحان عشق که حورا نمی شوم ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم دین را ز پشت در نفس تازه می دمید صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم دیگر توان زمزمه از دست می دهم وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم اشک حسین اوج گرفتاری من است مرهم برای این همه غم ها نمی شوم عباس من غلام عزیزان فاطمه ست بی دست او که حامی طاها نمی شوم این دست ها به درد علم می خورد حسین هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است من بی شهید علقمه معنا نمی شوم تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین من بیش از این حریف پسرها نمی شوم دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن بعد از حسین مادر سقا نمی شوم مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم باور نمی کنم که حسینم شهید شد بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم
باسم رب الشهداء والصديقين مدح و مرثیه ای در شهادت جانسوز سردار حماسه آفرین جبهه های مقاومت و فرمانده ی فاتح مدافعان حرم سپهبد تقدیم به روح آن شهید والا مقام و یار و همسنگر باوفایش سردار شهید ابومهدی و یاوران شهیدشان ای پسندیده ی خدا، سردار مالک اشتر ولا ، سردار جز شهادت نبود لایق تو ای براه ولی فدا، سردار داغ تو خونجگر کند ما را خون تو زنده تر کند ما را تازه بیدار تر شدیم، آری خون مظلوم اثر کند ما را گر چه این قلب رهبرم خون شد همت انتقام افزون شد بلکه با خون حاج قاسم ها فتنه های دگر دگرگون شد ای بنازم به استقامتشان میدمد لاله ها ز قامتشان بخدا بر مشام جان آید عطر پیروزی از قيامتشان رهبر و مقتدایمان فرمود نبرد خصم زین جنایت سود عزمها را کنید اينك جزم که زمان فرج بیاید زود رفت با خون مالک اشتر اقتدار نظام، بالاتر به ولایت قسم، ألا قاسم بی تو تنها نماند این رهبر يارِ سردار کو به کو مهدی کیست "من ينتظر " ابو مهدی به يقين لحظه ی شهادتشان با تو گشتند روبرو مهدی حاج قاسم که کربلایی شد آسمان نیز نینوایی شد شهدا را گرفت در آغوش که بسر دوره ی جدایی شد ای علمدار جبهه ی اسلام ای به وقت نیازها، اقدام نزد زهرا به فاطمیه شدی با علمدار کربلا اکرام آنکه فرمان شام هجرت داد نیمه ی شب، طلوع فجرت داد ای امیر مدافعان حرم موسم زینبيه أجرت داد ایکه معشوق، هم کلامت باد جان ما نذر انتقامت باد سر سردار و زانوی ارباب سرِ آقایمان سلامت باد ای دلت غرق حضرت معبود عهد ما انتقام سیلی بود رفتی اما به رجعتت بر گرد باز همراه مهدی موعود ✍ .
. ایکه به دلها غمت ابراز شد مکتب تو مکتب اعجاز شد تا حرمَت، مرکز پرواز شد باب شهادت به همه باز شد هدیه‌ی احسانِ تو بر زائران معبرِ گلزارِ تو، تا آسمان تا حرمَت شد به جهان جلوه‌گاه کوی ولایت شده این تکیه‌گاه نور رسید از تو بر این خیمه‌گاه گلشِ گلزارِ تو شد قتلگاه معبرِ گلزارِ تو، چون غزه شد شهرِ تو، چون فکه شد و جبهه شد بس، ز غم فاطمه افروختی شمع شدی، آب شدی، سوختی آنچه که از معرکه اندوختی بر همه‌ی مَردمَت آموختی فاطمیون را تو بنا کرده‌ای حیدریون را تو بپا کرده‌ای بس‌که صفا از کرمَت می‌رسد نور، ز نطق و قلَمَت می‌رسد عشق، ز گرمای دَمَت می‌رسد بوی ظهور از حرمَت می‌رسد کیست نداند که هدایت تویی یکّه علمدارِ ولایت تویی من به گمانم که شده تربتت مایه‌ی افزون شدنِ عزتت غم مخورم هرگز از این غربتت زانکه حسینی شده این ملتت هر چه که دشمن به تو تازیده است نایبِ مهدی به تو نازیده است آنکه به مولای جهان نایب است چشمِ امیدش بسوی صاحب است گرچه به ظاهر ز نظر غایب است عینِ علی بن ابی‌طالب است اذنِ ظهور پسر فاطمه بسته به چشمانِ ترِ فاطمه گفت به سید رضیِ قهرمان غیرِ شهادت نبود راهمان طالبِ لبخندِ امام زمان جز به شهادت نرود بی‌گمان دوره‌ی غم، از سرِ ما بگذرد قدس هم از کرب و بلا بگذرد ما سپرِ زاده‌ی زهرا شدیم در رهِ حق، واله و شیدا شدیم هر چه که ما کشته، ز اعدا شدیم تازه مقَربترِ مولا شدیم هر که در این بزم مقرب‌تر است جزوِ صحابیِ همین لشکر است قصه‌ی ما قصه‌ی قالوا بلاست غصه‌ی ما غصه‌ی کرب و بلاست گریه‌ی ما گریه‌ی آن مبتلاست ناله‌ی ما ناله‌ی جام بلاست پیشِ روی ماست ندای حسین ملتِ لبیک، فدای حسين هرچه نوایش به عیان می‌رسید بر گلویش تیر و سنان می‌رسید نیزه‌ی کوفی به دهان می‌رسید ناله و فریادِ زنان می‌رسید سنگِ جفایی به جبین خورد آه چادر خاکی به زمین خورد آه .
. اَلسُّلامُ عَلَی الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَیْهَا بِذُلِّ الاسْتِخْفَافِ وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى وَ أَبِیهِ الْمُرْتَضَى وَ أُمِّهِ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ اگرچه حجة اللهم، ولی ساکن در این چاهم سیه چالی که در آن، نَشنود غیر از خدا آهم خدا می‌خواست، این‌جا بِشنود سوز مناجاتم همان قعرِ سجونی را، که من‌هم از خدا خواهم بجای احترام این‌جا، شکنجه هست تکریمم بجای منبر و محراب، زندان گشته درگاهم نحیف و لاغر اما، دست‌های پر قنوتم شد بلاگردانِ یارانم، نجاتِ قومِ گمراهم بجای سفره ی افطار، این‌جا پیکری پهن است بجای آب، مُشتی محکم آید هر سحرگاهم علی را یاد کردم، شد گلویم بسته در زنجیر به جرمِ یاعلی، شد تازیانه قوتِ هرگاهم شبیهِ مجتبی، یک حربه در پایم فرو رفته و همچون مادرم زهرا، شده نیلی رخِ ماهم نه از نیزه، که از نیشِ زبانِ ناسزاگویی سه‌شعبه خورده بر قلبم، که از گودال آگاهم خدا می‌خواست، چون جدّ غریبم بشکند پایم شبیه کربلا، یک ضربه آمد در گلوگاهم چشیدم همچو زینب، بیکران درد اسیری را میانِ سلسله، با عمه‌ی مظلومه همراهم ز پا و گردنِ مجروح من خون می‌چکد، یعنی چنان سجاد، ذره ذره در زنجیر می‌کاهم غمِ شام و غمِ کوفه، به پیشِ دیده ام، اما ندیدم اهل‌ِبیتم، بینِ نامحرم سرِ راهم نه آتش‌ در حرم دیدم، که شعله بر دلم افتاد جگر از روضه‌ی سختِ کنیزی، سوخت ناگاهم خدا را شکر ناموسم نبود این‌جا کنار من سپردم انتقامِ آل زهرا را، به خونخواهم ✍ .
. از کوه نور واقعه آغاز شد، ولی قبل از حرا، تجلی اعظم شد از علی از کودکی که شد علی از کعبه منجلی تابید بر وجود محمد، علی، جلی احمد هنوز سوره‌ی اِقرَء نخوانده بود قبل از نزول حیدر کرار، خوانده بود آنکه کسی ندیده به دیده، ولادتش از کعبه آمد و همه دیدند، عادتش قرآن به لب، به دوست نشان داد ارادتش دیدند حاضرین، جملاتِ شهادتش دیدند در حضور پیمبر، علی کنون زیبا کند، قرائتِ آیاتِ مؤمنون باید نبی، به صوتِ علی آشنا شود تا روبرو به نغمه‌ی او در حرا شود تنها نه در حرا، که به معراجها شود با این صدا، مخاطبِ وحیِ خدا شود اِقرَء بِاِسمِ ربِکَ یا مصطفی، بخوان آیاتِ وحی را تو چنان مرتضی، بخوان جبریل نه، علی است ترا گفتگو کند هر جا روی، حضورِ ترا جستجو کند تا با خدای خویش ترا، روبرو کند خود را مُجاب، در طلبِ آرزو کند از قابِ قوس، وصلِ تو نزدیک‌تر شود تا جانِ تو، به اصلِ تو نزدیک‌تر شود اصلاً ترا، به عشقِ علی برگزیده ام در قلبِ تو، ولایتش از پیش چیده ام نقشِ علی، به سینه‌ی تو، خود کشیده ام خالص‌ترین محبتِ او، در تو دیده ام هر کس که با علی کند اخلاص بیشتر در رتبه‌ی پیمبری اَش، هست پیشتر تو از قدیم، مفتخرِ عشق بوده‌ای از دیرباز، همسفرِ عشق بوده‌ای چون از اَلَست، دربدرِ عشق بوده‌ای با این حساب، تاجِ سرِ عشق بوده‌ای در آسمان به سِیرِ اِلَینا که می‌شدی باید در این سلوک  چهل ساله می‌شدی وقتی رسید هم‌دلیِ نوبرانه‌اَت شد مرتضی به غار حرا، هم کرانه‌های ‌اَت او خواند، با نوای خوشِ دلبرانه‌ات آیاتِ من نبود، سرود و ترانه‌اَت این‌ آیه‌ها برای نجاتِ بشر رسید در راهِ یاوریِ تو، اِثنی عشر رسید انسان هماره در طلبِ معنویت است بی رهبر و امام، پیِ جاهلیت است کار شما دو نور مبارک، همیَّت است در قلب‌تان به خَلقِ خدا، حسنِ نیت است اول کسی که بعد تو اسلام آورَد اسلام را به قله‌ی اتمام آورَد آری، علی است قله‌ی اسلام و دینِ من بعد از تو اوست، رهبرِ دینِ مبینِ من با او عدالت است، قرینِ زمینِ من‌ خشمِ علی و خُلقِ خوشِ تو معینِ من او منذر و بشیر تو، از لطفِ سرمدی شمشیرِ او، محافظِ دینِ محمدی با تو رسد بشر، به تمنای نورها آغاز می‌شود ز جهالت، عبورها پایان شود، مصیبت زنده به گورها رسوا شوند، سلطنتِ ظلم و زورها در عصر جاهلیت، علی آیت الحق است در روزگارِ ظلمت، علی نور مطلق است پایان کاخِ ظلم، رسد از رسالتت راهُ بشر گشوده شود از هدایتت بتخانه سرنگون شود از یمنِ هیبتت آتشکده خموش، ز نورِ نبوتت اما دریغ و درد به وقتِ سلامها یک عده با نقاق، کنند احترامها آخر نفاق، باب کند انحراف را در بینُ مسلمین بنهد بس، شکاف را خط و نشان کشیده به پنهان مصاف را از حِقد و کینه، رو کند آخر غلاف را زورش نمی‌رسد به علی چون ز واهمه راهِ گریز نیست، ز حمله به فاطمه هر چه علی بپای نبی فتحِ ناب کرد خطِ نفاق، روزِ تلافی حساب کرد گُل را کبود و قلب علی را کباب کرد او را برای خانه نشینی، مُجاب کرد بعد از نبی، خلیفه‌ی مسند نشین شدند تا کربلا ز بغضِ علی، در کمین شدند با لشکری به قافله ای، حمله ور شدند مردان شهید و اهل حرم، دربدر شدند آل علی، ز خصمِ علی خونجگر شدند اهل نفاق، بس به جفا خیره سر شدند ناموسِ وحی را سرِ بازار برده‌ اند در شام و کوفه، مجلسِ اغیار برده‌ اند ما نوکریم و راه علی پیشِ روی ماست بغضِ گلوی فاطمه اَش، در گلوی ماست فتنه هماره در طلبِ جستجوی ماست این امتحان مقابلِ ما کوبه‌کوی ماست دست از علی و آل نباید کشید، تا روز فرج، که منتقم آید به سوی ما بهمن ماه ۱۴۰۲✍ .
. وفای عهد به میثاق ایزد آمده است پس از دو قرن، مسیحا مجدد آمده است کسی که زنده کند، جانِ مرده دلها را به اِذنِ خالقِ یکتای سرمد آمده است تمامِ هستیِ انسان به زندگی برگشت تمدنِ بشریت به مَسند آمده است ز فوقِ اَرض، سوی سُرِ مَن رَأی بر خاک قدومِ پاکِ امامِ موید آمده است شکوهِ کوه به پیشش، فرود می‌آيد شرف، حیا، عظمت، میرِ امجد آمده است به هر که مدعیِ مدح و وصفِ دلبرِ ماست بگو که صاحب اوصافِ بی حد آمده است خلاصه‌ی همه‌ی انبیاء و معصومین حقیقتِ همه، روحِ مجرد آمده است ظهور حیدریِ ختمُ الانبیاء ببین شبیهِ قامتِ زهرا، نبی قد آمده است عزیز فاطمه، مولای یوسفِ کنعان تجلی همه‌ی آل احمد آمده است ترنم گل نرگس، چه عطرِ خوش بویی نسیمِ مُشک، زِ زلفی مُجعد آمده است نشاط و شوق و شعف، شورِ عرش و فرش اینجاست بخوان سرود، که شادیِ ممتد آمده است تمام قامت اگر ایستد همه گویند: خبر ز قائم آل محمد آمده است اگر رسد به هوای تبسمِ تو خیال سخن ز وصل، بجا و رسیدنَم به ‌وصال ستودنی است خدایی ز بَدوِ آمدنت ز برقِ چشمِ تو دلها تهی شود ز ملال خبر رسید که از سوی سیزده معصوم جمالِ ماهِ شبِ چارده، رسد به کمال پر از لطافتِ طبع و پر از مِناعت حسن پر از ملاحت لعل و پر از شکوهِ جمال بنازم آیتِ پیشانیِ بلندت را نشانه‌های عباداتِ خالقِ متعال درخششی چو قمر، تابشی چنان خورشید به شامِ ظلمتِ عالَم، ز عدل و داد و خصال نشانِ رسمیِ صمصامِ منتقم، از تو که ذوالفقارِ علی هست، تیغِ تو به قتال ز سوزِ آتشِ قهرت، منافقان نابود ز جنگِ حیدری اَت، خیلِ مشرکان به زوال بگو به مدعیانِ مصاف با مهدی: کجا حریفِ پرِ شهپرش، دوصد پر و بال چه جلوه‌ای، چه جمالی، چه مقدمی، چه شهی فدای حضرتِ سلطان، عزیزِ احمد و آل ز دُرّ و گوهر و فیروزه و عقیق و طلا به تخت و تاجِ شَهَنشاهی اَش، هزار مدال هرآنکه مُهرِ تولای حضرتش دارد بر او اطاعتِ آل محمد است حلال سؤال از خودمان از چه یک زمان نکنیم که اعتماد، چرا بر اماممان نکنیم توسلاتِ درونی، اگر زیاد کنیم توقعاتِ زیادی، از این و آن نکنیم گِره به کارِ دلِ خویش، خود می‌اندازیم گره گشای جهان را ز بس فغان نکنیم گهی زبان به گِله، بر امام بگشائیم؟! خدا نخواسته، طعنِ موالیان نکنیم کلامِ ما همه کفران نعمت است گهی خدا نکرده ستایش ز دشمنان نکنیم چقدر دل به تعالیم ممَتحن ندهیم چقدر فکرِ قبولی، به امتحان نکنیم چقدر وقت برای امام بگذاریم چقدر در نظر خود، دخیلشان نکنیم خدا گواه، بر عالم محیط و ناظر اوست ز خویش اینقدر او را جدایشان نکنیم چقدر حقِ ولیِ خدا ادا کردیم چرا عنایتِ او را دگر بیان نکنیم اگر نبود ولیِ خدا مراقب ما عزیز فاطمه! بگذار تا عیان نکنیم چگویم، اینکه به ناموسِمان محافظ اوست چرا تشکر از این، صاحب الزمان نکنیم کسی که مادرِ او را به کوچه ها زده اند چرا توجهی اصلاً به دردشان نکنیم کسی که عترت او را به خارجی خواندند چرا تفحصی از عمقِ داستان نکنیم خدا گواه که امروز، مثل آنروز است اگر مسیر ولی را به او نشان نکنیم شهید امنیت ما شهید کرب و بلاست چرا تسلیِ از داغدیدگان نکنیم مدافع حرم! اینجا حریم فاطمه است چرا دفاع، ز مرز و حریممان نکنیم اگر شود خبری؛ کربلا نمی‌ماند تهاجمِ حرمِ خویش، بی امان نکنیم ✍ .
. دستی خوش است سوی قنوتِ دعای تو دستی دگر، ملازمِ بندِ عبای تو سوزِ دعا همیشه اجابت نمی‌شود جز آنکه داشت شور و نوا، با ولای تو حالی که درهم است چو گیسوی درهمت باید تمسکی، سوی موی رهای تو دلدادگی و عاشقی و سرسپردگی ثابت نمی‌شوند، بجز پیش پای تو دلتنگِ روی ماهِ تو، مَردِ شهادت است هرگز به دوست، ره نبرد مدعای تو ناقابل است جانِ من، اما بخر مرا حیف است صرفِ عمرِ گِران، جز برای تو تا با تو زندگی نکنم، بندگی محال از من خدا نمی‌گذرد، جز رضای تو با شهرِ پرگناه، دلت را شکسته ایم ما قاصریم، زین غمِ بی منتهای تو ما را بخاطر گلِ روی علی ببخش بگذر ز ما، به صاحبِ ایوان طلای تو ما را بجز هوای نجف مبتلا مکن سخت است بی تو، همنفَسی در هوای تو ما ناامید از نفَسِ روضه نیستیم چشمِ امیدِ ماست، سوی کربلای تو یک بانو از مدینه به قم آمد و ندید در قم به غیر شیعه، بجز آشنای تو یک بانو از مدینه به گودالِ خون رسید وای از اسیریِ همه‌ی عمه‌های تو تا آن زمان، که عمه اسارت نرفته بود اینسان نبود درد و بلا، برمَلای تو کعب نی و هجوم به ایتام یک‌طرف وای از نگاهِ شوم، به شام بلای تو ✍ .............. . با عج در آخرین جمعه سال افزوده شد بر غیبتت یک سال دیگر هم بد می‌شود هر سالِ بی تو ؛ بلکه بدتر هم شد کاسه‌های صبرمان لبریز از غصه از شعرهای گریه‌دار هجر ، دفتر هم خسته شدیم از رنج، از تبعیض، از غارت کی می‌زنی پس این بساط ظلم را برهم ؟! سینه زدیم از ماتم ارباب ، هر شب را از داغ هجران تو کوبیدیم ، بر سر هم شرمنده‌ایم آقا که بین این همه نوکر حتی نداری یار و یک ناچیز لشکر هم تو در کنار مایی و هستیم نابینا گفتی اناالمظلوم، نشنیدیم، پس کر هم هر چند ، گاهی بیخیال روز موعودیم اما تمام ترس‌مان این است، آخر هم ... گویند : که در آرزوی دیدن رویت ... مُردند ، از هجران تو یک قومِ دیگر هم ✍ .
. وقتی که جانِ پاکِ پیمبر نشان شود تیرِ جفا دوباره به قلبش روان شود وقتی که زهر، چون نوکِ مسمار اثر کند یعنی دوباره قامت کوثر کمان شود طوفانِ کینه، چون برسد تا سرای وحی جانِ جواد، فصلِ جوانی خزان شود آنکه به غیرِ لطف، ز همسر ندیده بود حقش نبود، قاتلِ یارِ جوان شود درهای حجره را به رویَش بست، نانجیب تا با کنیزها همه، اُرجوزه خوان شود هرچند گفت تشنه لبم، کف زدند تا در هلهله، صدای ضعیفش نهان شود یک یاحسین گفت ز سوزِ جگر، جواد شاید کلامِ العطشِ او، بیان شود تازه گلو بریده نبود، این امامِ ما تا نیزه‌ای بجای گلو، در دهان شود خواهر نداشت، تا به کنارِ برادرش با دیدنِ شهادتِ او نیمه جان شود بی سر نشد، ولی بدنش رفت روی بام تا داغِ شام و کوفه دوباره عیان شود سنگش نزد، ولی سرِ او بود و پلّه ها وای از سَری، که ضربه خورِ بی امان شود حالا پسر رسید کنار پدر ولی در کربلا پدر ز پسر در فغان شود صدپاره کرد جسمِ جوان حسین را آن لشکری که خواست، حرم بی جوان شود بر گریه‌ی حسین، چه بَد کوفه خنده کرد تا باخبر از آن، حرم بانوان شود خواهر رسید و جان برادر نجات یافت وقتی حسینِ فاطمه را در ممات یافت ✍ .
. روزیکه به نورِ عالم آرا دادند جوازِ وصلِ ما را اَلحمد، که در اَلَست گفتیم لبیک، منادیِ خدا را چون سَر به سجودِ شکر بردیم دادند عطای مصطفا را گفتند که با مِیِ ولایت خواندیم ز خَصَّنا شما را دادیم ز باده‌ی طهورا سرشار، محبِ مرتضا را در پرتوِ نورِ کوثر آنروز دیدیم چهارده، ولا را یک یک، به دل و زبان نمودیم اِقرار، ولای هَل اَتا را در آینه‌ی حضور دیدیم تا حشر، تمام ماجرا را از حادثه‌ی قیام کوچه... تا نهضتِ سرخِ کربلا را در پرتوِ این هدایتِ خاص دیدیم سعادت و بقا را دیدیم به جذبه‌ی ولایت هادی است حقیقت هدایت آنروز که روزِ خَصَّنا بود هنگامه‌ی انتخابِ ما بود آغازِ شناختِ ولایت میثاقِ ولای اِنَّما بود اینها همه با هدایتی خاص از جانبِ هادیِ وفا بود آنکه علَمُ الهُدی به دستش محبوبِ اَئمةُ الهدا بود صدشکر که هادیُ المُضِلّین هادیِ دل و زبانِ ما بود مقصودِ تمامِ اولیا و... معشوقِ تمامِ انبیا بود فرزندِ جوادُالعالمین و... دلبندِ همیشه‌ی رضا بود او چار محمد و علی را چون آینه‌ی جهان‌نما بود یک‌جا همه‌ی چهارده نور یک‌جا همه هستیِ خدا بود از صادق و کاظم و حسن تا زهرا و حسین و مجتبا بود دیدیم به جذبه‌ی ولایت هادی است حقیقت هدایت سرمایه‌ی اوصیاست هادی هستیِ ذَوِالنُّهاست هادی در جمعِ سُلالةُ النَّبییّن دُردانه‌ی هَل اَتاست هادی آرامِ دلِ نبیِ اَعظم ذرّیه‌ی لافتاست هادی هم حافظِ سِرّ دین و قرآن هم معدنِ وحی‌هاست هادی در بندگیِ خداست مخلص در ذاتِ خدا فناست هادی نسلِ دهمِ پیمبرِ حق از سیدةُ النساست هادی او زمره‌ی سادةُ العباد است صاحب علَمِ خداست هادی با جمله‌ی مردمِ زمانه خوش صحبت و با صفاست هادی ناگفته کلیدِ بابِ حاجات در غصه، گِره‌گشاست هادی شوینده‌ی هر گناهِ مؤمن بخشنده‌ی هر خطاست هادی دیدیم به جذبه‌ی ولایت هادی است حقیقت هدایت ای شیعه به خونِ دل وضو کن از هادیِ دین، به لب سبو کن در خلوتِ آن امامِ معصوم زخمِ دلِ خویش را رفو کن گاهی لبِ خود به شِکوِه بگشا رازِ دلِ خسته را به او کن هر جا قدَمَت براه گم شد با هادیِ راه، گفتگو کن در فتنه‌ی آخرالزمان نیز حق را به امام جستجو کن خواهی چو از او جدا نگردی با جامعه‌ی کبیره خو کن با خمّ غدیر آشنا شو بیعت کن و کسب آبرو کن با دردِ دلِ علی، از آنروز چون فاطمه، لعن بر عدو کن هرجا غمِ نینواست، بنشین هرجا گُلِ کربلاست، بو کن خواهی مددِ حسین باشی خون گریه، به نیزه در گلو کن رَه جوی، به کاروانِ زینب خود را به سه‌ساله روبرو کن با اشکِ رئوسِ روی نیزه جان و دلِ خویش، شستشو کن در غصه‌ی شام و کوفه، یا مرگ یا که طلبِ دفاع از او کن این است سفارشات هادی ای شیعه ز خونِ دل وضو کن برخیز که وقت انتقام است بیدار شو، موسمِ قیام است ✍ .
. باشد غدیرِ خم همه، لبیک یاعلی گوید مَلَک به زمزمه، لبیک یاعلی امت به شور و همهمه، لبیک یاعلی فریادِ جانِ فاطمه، لبیک یاعلی اجرا شده رسالت پیغمبر خدا افشا شده حقیقتِ حق، حیدر خدا باید تمام عمر، علی را صدا کنیم باید ز دل ولایت او را ندا کنیم باید که حقِ بیعت او را ادا کنیم باید تمامِ هستیِ خود را فدا کنیم ذهن و زبان، چو از دلِ اسرار پر شود عالم ز نام حیدر کرار پر شود باید به سوی سیره‌ی مولا سفر کنیم از راهِ او به عالمِ بالا سفر کنیم در وادیِ شناختِ زهرا سفر کنیم بی حبِ نفس، تا همه دلها سفر کنیم اِحیای نفس، راهِ علی رفتن است و بس تا عرش، با نگاهِ علی رفتن است و بس من دلخوشم، که زندگی‌ام با علی خوش است پروازِ عشق، از دلِ ما تا علی خوش است حق راضی است از همه، هر جا علی خوش است از ما، خدا به گفتنِ یک یاعلی خوش است گر یاعلی چو فاطمه گفتی، هزار شکر این ذکر را چو با همه گفتی، هزار شکر مولا علی که رهبر مجموع انبیاست بابای امت و پدر جمع اولیاست او اسوه ائمه و سرمشق اوصیاست یعنی امام متقیان، نور اَتقیاست ما مؤمن و امیر همه مؤمنان علی است خاکیم و اصل و ریشه‌ی این خاکمان علی است ما را ز طینت ازلی آفریده‌اند از امتداد نور جلی آفریده‌اند جزوِ فدائیانِ ولی آفریده‌اند اصلاً برای حبِ علی آفریده‌اند مظلوم و مقتدر چو علی در حکایتیم یعنی فنای عشقِ علی در ولایتیم با رزق او به نان و نوا می‌رسیم ما یعنی به روزیِ صُلَحا می‌رسیم ما آری به جرگه‌ی شهدا می‌رسیم ما با طاعت علی به خدا می‌رسیم ما در سایه‌ی علی پیِ عصیان نمی‌رویم عهدِ اَلَست را که به نِسیان نمی‌رویم ما عَهد کرده ایم که یار علی شویم تا پای جان، ملازمش از آن بَلی شویم در آخرین نفَس، ز جمالش جلی شویم وقتِ وفات، با قدمش منجلی شویم در حینِ مرگ، مِی عَلَنی می‌زنیم ما جامِ "فَمَن یَمُت یَرَنی" می‌زنیم ما عمری برای آمدنِ یار زنده‌ایم مستِ غدیر و با سرِ هشیار زنده‌ایم یعنی به عهدِ احمد مختار زنده‌ایم اصلاً به عشق حیدر کرار زنده‌ایم تا زنده‌ایم دست ز بیعت نمی‌کشیم در صحنه‌ایم و پای ز هیئت نمی‌کشیم هیئت که درسِ روضه‌ی تنها نمی‌دهد روضه، به غیرِ عبرتِ دنیا نمی‌دهد گریه بجز دو دیده‌ی بینا نمی‌دهد ما را نشان، بجز رهِ مولا نمی‌دهد خمّ غدیر اگر رهِ مردم نمی‌شود راهِ حسین هیچ زمان گم نمی‌شود از خود به راه یاریِ دین می‌توان گذشت از غصه‌ی زمان و زمین می‌توان گذشت با کوه غم، به مُلک برین می‌توان گذشت از دردِ خود به اشک جبین می‌توان گذشت اما ز داغِ سقط جنین کی توان گذشت از یاسِ سرخِ نقشِ زمین کی توان گذشت هر کس غدیری است، ز جبهه نمی‌رود اهلِ غدیر، وادیِ فتنه نمی‌رود یعنی به بیت فاطمه شعله نمی‌رود دیگر سر حسین به نیزه نمی‌رود وای از دلِ شکسته‌ی زینب به قتلگاه بر تن سری نبود که بر آن کند نگاه طوفان به دشت کرب و بلا شد نگاهبان بینِ زنان و دست و زبانِ حرامیان مَحرم نمانده بود به اطراف بانوان نامحرمان به گِردِ حرم، هلهله کنان تنها دعای فاطمه شد یار اهل‌بیت زینب به شام و کوفه علمدار اهل‌بیت این است، آری عاقبت ناقلندری افتاد دست اهل جفا چند روسری دیگر سخن نگویم از آن جیغِ دختری کز او نمانده بود بجز پاره معجری خاکم به سر، دگر ز سخن لال می‌شوم سرگشته همچو بانوی گودال می‌شوم ✍ .
. در شَانِ تو نیست نوکرت باشم من بگذار فقط خاک درت باشم من بگذار به هر جا که قدم بگذاری چون ذره، همی دور و برت باشم من بگذار که این گدا به کارَت آید تا کِی همه جا دردِ سرت باشم من در ماهِ عزای جدِتان می‌خواهم... همناله ی آهِ مادرت باشم من با اشک و دعا و توبه پاکم فرما تا جزوِ سپاه و لشکرت باشم من این است مقامِ قربِ درگاهِ خدا هر صبح و مساء، مضطرت باشم من ایکاش که باری از شما بردارم تنها نه همین منتطرت باشم من پیوسته تو درمانِ منی، اما کِی... درمانِ دلِ پر شررت باشم من؟ آیا به غمِ تو تا کنون یار شدم؟ تا مرهمِ سوزِ جگرت باشم من گفتی که ز داغِ جدِ خود، خون باری پس میشود اینکه یاورت باشم من از دیده ببارم اشک و از حنجر خون تا یارِ دو دیده ی ترت باشم من ما زنده و باز هم تو تنها باشی؟! هیهات که سربارِ درت باشم من گر همچو حسین، بی کس و یار شوی شرمنده ی روی مادرت باشم من دستی به سرم بکش که پای قدمت یک روز شهید بی سرت باشم من آنقدر مسیرِ قدمت می‌آیم تا روز دفاعت، سپرت باشم من روزیکه به انتقام کردی تو قیام قربانیِ جدِ اطهرت باشم من ✍ .
. یابن الحسن، که صبح و مسا گریه میکنی بر جدِ خود حسین، کجا گریه میکنی؟ دانم، ولی برای تذکر به جامعه... آقا چرا صباح و مسا گریه میکنی؟ آیا هنوز عمه ی تو در اسارت است؟ آیا به معجرِ اُسرا گریه میکنی آری شنیده ام، به حجابِ اسیرها... با اشکِ دیده ی شهدا گریه میکنی بر آستینِ پاره ی ناموسِ فاطمه بر چشم های بَد، به خَفا گریه میکنی داری بیاد، گریه ی بالای نیزه را بر اشکِ سیدالشهدا آقا گریه میکنی بر لحظه ی عبورِ اسیران ز قتلگاه بر زخمهای مانده بجا گریه میکنی بر تازیانه خوردنِ طفلانِ بی پناه در زیر دست و پای جفا گریه میکنی بر گریه های راسِ عمویت، به نیزه ها خون جای اشک، وقتِ عزا گریه میکنی این عقده ماند در دلِ مجروحِ اهلبیت بر کشته ی میانِ عبا گریه میکنی بر حنجری که تیرِ سه شعبه، بجای آب... خورده ز حرمله، همه جا گریه میکنی بر طفلِ زیرِ بوته ی، جا مانده از حرم بر شعله ی فتاده بپا گریه میکنی بر دست و پای سوخته ی زین العابدین بر خیمه های آل عبا گریه میکنی وقتِ نماز شب، به نمازِ نشسته ی... بانوی قد خمیده، سوا گریه میکنی گویا برای مادر خود، نیمه شب جدا... با دست های پر ز دعا گریه میکنی گویند: روزِ آمدنت تکیه بر حرم... بر تشنگانِ دشتِ بلا گریه میکنی ✍ .
. غمخوارِ تو هستیم، شاید یار تو باشیم داریم امیدِ اینکه، از انصار تو باشیم از بدوِ ماهِ غم، میانِ خیمه ات هستیم با آرزوی اینکه، هیئت دار تو باشیم وقتِ ورودِ کاروانِ کربلا گفتیم: بگذار ما گریه کنِ سالار تو باشیم از روز عاشورای او تبدارِ گودالیم شاید به عاشورای تو خونبار تو باشیم بازار کوفه، آبروی عترتت را برد پس ما عزادارِ سرِ بازار تو باشیم در ماتمِ شامِ بلا، مُردیم از غیرت تا جان نثارِ عترتِ اطهار تو باشیم بزمِ شرابِ دشمنان، آتش به دلها زد میخواستیم آنروز آتشبار تو باشیم داغ خرابه، کرد عالم را خرابِ خود ایکاش میشد، اشک چشمِ زار تو باشیم تا اربعین، همراه با زینب نوا کردیم تا همسفر با کاروان سالار تو باشیم حالا که آمد قافله، در شهر پیغمبر با روضه های کربلا دلدار تو باشیم گفتی که یا جدا، شبانه روز میگِریم بگذار ما هم تا ابد همکار تو باشیم وقتی ندای یالثاراتِ تو می‌آید رخصت بده در صحنه، هم پیکار تو باشیم ✍ .
. دست و پا گیرم و قلبم، نفسِ آه ندارد دردِ سر سازم و پایم رمقِ راه ندارد همنشینِ شبِ تارم، سحرم ماه ندارد یوسفِ گم شده اَم، جز دلِ من چاه ندارد آنقدَر گریه کنم، یوسفِ من از سفر آید آنقدَر ناله کنم، تا به سراغم پدر آید شِبه زهرایم و خصمم به رویم، پنجه کشیده خویش را میکِشم از درد، به این قدّ خمیده مثلِ من، هیچ کسی طعمِ اسیری نچشیده آن یتیمم که کسی، همچو من آزار ندیده کار دستِ همه داده بدنم، بسکه شکسته پدرا! دختِ یتیمت سرِ راهِ تو نشسته خواب دیدم که به دیدار من اینجا، به سر آیی در خراباتِ خرابه، تو به وقتِ سحر آیی دانم از این سرِ مو کنده ی من، دیده تر آیی جای سیلی چو به رویم نگری، خونجگر آیی جای آن دستِ نوازشگرِ تو، مُشت چشیدم من به این قافله با پا نه، که با زجر رسیدم آمدی ای سرِ پر خون؟ چه سری! عیب ندارد جز سری، از تو نمانده اثری! عیب ندارد گر نداری ز یتیمَت خبری، عیب ندارد نیمه جان دخترِ خود را ببَری، عیب ندارد راستی! داشت مرا زجر، دلِ شب خفه میکرد گر نمیدید مرا مادرِ زینب، خفه میکرد هیچکس یارِ یتیمِ تو نشد، در شب صحرا ناگهان قسمتِ من شد، بغلِ حضرت زهرا او نشان داد پس از بوسه بمن، باقیِ رَه را او نشان داد بمن بر سرِ نِی، جلوه ی مه را بعد از آن، رَاسِ تو در بزمِ عدو جلوه گری کرد قاریِ تشت نشین، دفع ز ما هر خطری کرد خواهرم داشت در آن همهمه میمرد، ز تهمت دخترت داشت به پیشِ همه میمرد، ز تهمت داشت ناموسِ تو و فاطمه میمرد، ز تهمت عمه هم داشت در آن واهمه میمرد، ز تهمت خیزران را به لبِ خویش خریدی، به چه قیمت؟ که نگوید ز کنیزی سخنی، دشمنِ عصمت ✍ .
. ما در میان مردم دنیا وسیله ایم از برترین نژاد و کیان و قبیله ایم نوباوگانِ نسلِ بزرگ و جلیله ایم ما نور چشمِ حضرتِ بانو عقیله ایم شاگرد مکتب حرم پاک زینبیم رزمندگانِ زُبده و چالاک زینبیم ما را برای کرب و بلا، داور آفرید یعنی برای یاریِ دین، یاور آفرید بهرِ حسینِ خویش، دوتا لشکر آفرید در دامنِ بزرگترین مادر آفرید مادر، چقدر زحمت ما را کشیده است از روز حمل، محنت ما را کشیده است از ابتدا بیاد خدا، داده شیرمان با ذکر شاه کرب و بلا، کرده سیرمان او پروَرانده است، شجاع و دلیرمان با اقتدار، خوانده خودش: بچه شیرمان فرزندآوری، همه مرهون زینب است کرب و بلا، به فاطمه مدیون زینب است زینب بنا گذاشت، میانِ قدیمیان نسل آوری، که اُسوه شود بر بسیجیان مائیم تا قیامِ قیامت، حسینیان نسلی که صف زنند، علیهِ یزیدیان سر پیشِ ظلم و جور، به پایین نیاوریم زیرا که نسلِ حیدر و نجلِ پیمبریم بابا بزرگمان علی، مولای هَل اَتاست مادر بزرگِ ماست، که زهرای هَل اَتاست دایی بزرگمان حسن، آقای هَل اَتاست دایی حسینمان، گُلِ رعنای هَل اَتاست حمزه عمو و جعفر طیار، جدّ ما عباس شد، مربیِ ما سرفرازها درس از معارف نبوی برده ایم ما ارث از مَعالمِ علوی برده ایم ما فیض از کلاسِ مجتبوی برده ایم ما بهره ز شیوه ی وَلَوی برده ایم ما ما رزم دیده های علی اکبرِ حسین هستیم، جان نثارِ علی اصغر حسین ای سَرورِ تمامیِ آزادگان حسین بفرست جانِ فاطمه، مِیدانمان حسین ما را قبول کن ز شهیدانمان حسین هرگز نمیدهیم به دشمن، اَمان حسین مادر، در انتظارِ قبولِ نگاهِ توست شرمنده از دو هدیه ی خود، بر سپاهِ توست حالا که ما، بنامِ تو آغاز کرده ایم با اسمِ رمزِ فاطمه، اعجاز کرده ایم بنگر ترا چگونه سرافراز کرده ایم در زیر تیغ، عشقِ تو اِبراز کرده ایم کُشتیم عده ای ز دلیرانِ کوفه را اینک پِیِ وداعِ شهیدانِ خود بیا مادر اگر ز خیمه نیامد، غمت مباد شرمنده است، هدیه ی خواهر کمَت مباد خوشحال شو ز رفتنِ ما، ماتمت مباد او طالب است، رنجِشی از این دمَت مباد حالا پیمبر است که ما را بغل گرفت زهرای اطهر است که ما را بغل گرفت ✍ .
. عبدُاللَّهَم من، عاشقِ آگاهِ مولا تاقت ندارم بشنوم من، آهِ مولا تیرِ سه شعبه خواهم و تیغِ بُرنده تا زود گردم کشته ی درگاهِ مولا بگذار ای عمه، عمو را یار باشم بگذار سر اُفتَد، به روی ماهِ مولا من بیم از کشته شدن هرگز ندارم خواهم شَوَم امروز خود خونخواهِ مولا بهتر که بعد از کشتنِ مولای مظلوم دیگر نباشد زنده عبداللهِ مولا یا عَمَّتی بگذَر ز من، دستم رها کن ممنونِ لطفت میشود، وَاللهِ مولا دستی که از دستانِ زینب در بیاید دانم جدا گردد، ولی در راهِ مولا ای عمه بنگر، نیزه ها دارند بدجور قصدِ تهاجم بر جلال و جاهِ مولا خواهند اینان آبرویش را بریزند ترسم کنون، خونِ گلویش را بریزند یارب مدد کن تا شوم یارِ عمویم در لحظه های سخت و دشوارِ عمویم این دست را پس من برای کِی بخواهم حالا سپر خواهد، منم یارِ عمویم سرعت بده بر پای من تا مَقتلِ او مهلت بده، گَردم مددکارِ عمویم گر لحظه ای دیر از پسِ کارش برآیم ترسم بسازد حرمله کارِ عمویم سرنیزه ها دارند، قلبش را نشانه افتاده با اَخنَس، سروکارِ عمویم این چکمه پوشانِ زنازاده، چه خواهند؟! از جسمِ نیمه جانِ خونبارِ عمویم هر نیزه ای دارید، سوی من ببارید تا من شوم نائل، به دیدارِ عمویم این دست، این سر، این گلو، این پیکرِ من پس دست بردارید از کارِ عمویم آه ای عموجان، من فدای حنجر تو چون چشمه، خون میریزد از روی و سر تو به به چه زیبا شد، که دستِ من جدا شد همچون عمو عباس، حقِ من اَدا شد تیرِ سه شعبه، قلبِ من را هم نشان رفت یک تیر، سوی دو هدف اینک رها شد حالا تنِ من، دوخته شد با عمویم پس عبد و مولا شد یکی، ترکِ دوتا شد دیدی بلوغِ عشقِ من را، عمه جانم! این یازده ساله، چه با عزت فدا شد شد خونِ عبدالله و ثارالله، دَرهَم خونِ سرم، آغشته با خونِ خدا شد ای وای من با چشمِ خود دیدم، عمویم..‌. عطشان و خون اَفشان، بزیرِ دست و پا شد یک چکمه پوش آمد بروی سینه ی او خنجر به روی حنجرِ مولای ما شد ای وایِ من، در پیشِ چشمِ مادر ما شد پشت و رو جسمش، ذبیحاًبالقفا شد همراهِ مادر آمده، با چشمِ گریان جدم رسول الله، با موی پریشان ✍ .
. تیری که بر گلوی علی جای آب شد از خونِ او محاسنِ منهم خضاب شد پنجاه و چند سال ز بدر و حنین رفت گفتند خونِ خیبر و خندق حساب شد این طفلِ تشنه لب، سندِ غربت من است تیری مکید و بر روی دستم بخواب شد شد پاره پاره مثل فدک، حلقِ نازکش ذبحی عظیم پاره ی قلب رباب شد آغوشِ من، اگرچه شده قتلگاه او لبخند میزند! جگرِ من کباب شد "لا تُحرِ قَلبی" از طرف خیمه میرسد گوید سکینه: زَهره ی قلبم مذاب شد گوید رقیه: بند دلم پاره شد بیا... ای نازنین برادرِ من، وقت خواب شد اما ز پشت خیمه کسی گفت: ای رباب... تعجیل کن، که روی علی در نقاب شد یک عده نیزه دار، به دنبال غارتند بشتاب که، مزارِ علی هم خراب شد بر نیزه، راسِ کودک شش ماهه جا نشد زینب که دید، در دل او انقلاب شد بر سر زنان، تمام زنان جیغ می‌کشند زهرا شنید و خونجگرش بوتراب شد سرها به نیزه رفت و بدنها بخاک ماند با اینکه دفن کشته ی اهل عذاب شد ✍ .
. ما که جان، در یاریِ خونِ خدا خواهیم داد دستِ سازش با یزیدی‌ها، کجا خواهیم داد؟! تا دِژِ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة، داریم از حسین..‌. کِی دگر لبخند، بر اهلِ جفا خواهیم داد ضدِّ استکبار بودن، افتخاری زینبی است شیوه‌ی دختِ علی را، نشرها خواهیم داد بینیِ پُر بادِ استکبار، زیرِ پای ماست درسِ عبرت، بر جهانِ ظلم را خواهیم داد عالَمی بیدار شد، وَز حق کُشی بیزار شد با همین خیزِش، جوابِ آمریکا خواهیم داد غَزّه را، گَر بمب‌های صهیونیست آتش زند پاسخش، با روضه‌های کربلا خواهیم داد عزَّتِ ایرانِ اسلامی، به احکامِ خداست چون سلیمانی به میدان، اِعتنا خواهیم داد چون شهیدِ خدمت از قرآن حمایت می‌کنيم مجلسِ بین‌الملل را هم، صفا خواهیم داد دَم اگر از خطبه‌ی نهج‌البلاغه می‌زنیم چون شهیدان، در عمل آن‌را بها خواهیم داد ما جوابِ چالشِ تحمیلیِ حذفِ حجاب با نخی از چادرِ خَیرُالنِّسا خواهیم داد ما جوانان را، ز دانشگاهِ دین خط میدهیم حوزه را، سوی علی اکبر صَلا خواهیم داد نوجوانان را، به گُل‌های حسن خو داده‌ایم دستِ هر یک، پرچمِ سبزِ رضا خواهیم داد پرچمِ این مملکت، در دستِ مولانا رضاست روز و شب تعظیم، بر گنبد طلا خواهیم داد خِطّه‌ی یارِ خراسانی است، ایرانِ حسین جان و مال و آبرو را، خونبها خواهیم داد عزّتِ اَقوامِ ایرانی است، از حبِّ علی پنج نوبت نامِ او، سَر هر کجا خواهیم داد راهِ ما، تحتِ تَوَلّای اِمامِین است و بس در اطاعت از ولایت، کشته‌ها خواهیم داد ما علمداری چنان، عباس داریم ای جهان! هستیِ خود را به عشقَش، از وفا خواهیم داد تا اَبَاالفضل است خود، میر و علمدارِ حرم درس عبرت‌ها، به شمرِ بی‌حیا خواهیم داد از اَمان نامه، سرِ کوهِ ادب، پائین فتاد ای زبانم لال، روی خاک‌ها، از زین فتاد تیر ۱۴۰۳/محرم ۱۴۴۶ .
. مرد قیام از خلوت شب جا نمی ماند عبد خدا از سفره ی نجوا نمی ماند امشب که مهلت داده ما را در مناجاتش دور از ملاقاتش دل شیدا نمی ماند من عاشق صوم و صلاتم، عاشق قرآن از ما کسی در پشت این درها نمی ماند دین خدا حالا که جانِ تازه میخواهد پس جانِ ما دیگر در این تن ها نمی‌ماند باید کنون بار سفر بست ای همه عشاق اهل لقاءالله در دنیا نمی ماند هر کس که میخواهد،، بماند در کنار ما مهلت برای فرصت فردا نمی ماند امشب شهادتنامه عشاق امضا شد این صفحه های سرخ بی امضا نمی ماند ما لشکر زهرائیانِ کربلا هستیم فردا کسی از لشکر زهرا نمی ماند مردانِ ما جمله شهیدان خدا هستند جز سید سجاد کس از ما نمی ماند زنهای ما بعد از شما گردند اَسیرالله سالم سَری، از جمعِ این زنها نمی ماند غارت شود اینجا تمام خیمه های ما بر گوشِ طفلان گوشوار اینجا نمی ماند دستانِ سیلی باز گردد، بعدِ عباسم هرگز گلِ یاسی ز سیلی جا نمی ماند دست همه اهل حرم را ریسمان بندند دیگر برای کودکانم نا نمی ماند این خارها را از زمین باید بگیرم من دیگر برای طفل، دست و پا نمی ماند ✍ .
. قدم از قدم برندارم حسین مگر جایِ پایت گذارم حسین مرو اینچنین از برم با شتاب که قلبم شود از فراقِ تو آب به که میسپاری حرم را، به من؟! من و اینهمه لشکرِ اَهرمن؟! مرو از برم، سایه ی بر سرم که بایست محکم کنم معجرم گمانم که هنگام غربت شده خیامِ حرم، غرقِ وحشت شده ز هر خیمه، نِعمَ الاَمیری رسد از این جمع، بوی اسیری رسد کنون که ز پیشِ حرم میروی چرا باشتاب از برم میروی بمیرم ز طرزِ وداع گفتنَت پیام از جدایی دهد رفتنَت کمی صبر کن، علتِ آه من! بیا قدری آهسته رو ماه من! مَجالی به خواهر ز رویت بده بمن بوسه ای از گلویت بده ز مادر ترا جوشن آورده اَم ببین کهنه پیراهن آورده ام خودت پاره آنرا به خنجر نما که عریان نسازند جسم ترا ترا چونکه کشتند، نامردمان چسازم من و خیلِ نامحرمان پس از اینکه حلقِ ترا میدرند... از اینجا حرم را کجا میبرند؟ رباب از غمت بیقراری کند سکینه پِیَت گریه زاری کند رقیه ندارد توانِ فراق رسد سرنوشتش به شام از عراق حریمِ تو وقتی به غارت رسد اسارت، جسارت، خسارت رسد من و قافله داری اَم بعد از این پرستاری از سیدُ الساجدین اگر حکمِ حمله شود بر صِغار به گوشی نمانَد دگر گوشوار همه زخمها مان نمک می‌خورند یکایک یتیمان کتک می‌خورند چو تنها بمانم، نه خواهر نه تو نه عباس هست و نه اکبر نه تو مگر از سرِ نی نگاهم کنی کسی را علمدارِ راهم کنی مبادا شوم با عدو همسفر که جانِ یتیمان شود در خطر ‌.
. دریغ و درد، ز دلهای خسته ی امشب اَمان، ز داغِ حریمِ شکسته ی امشب فغان، ز اشکِ نمازِ نشسته ی امشب نه حرمتی، نه حریمی نگاه داشته شد نه احترامِ قدیمی نگاه داشته شد هجوم و حمله و غارت، مباح شد ای وای به اهلبیت، جسارت مباح شد ای وای به اهلِ خیمه خسارت، مباح شد ای وای نسیمِ عاطفه رفت و ز غِیض شد طوفان شمیمِ فاطمه رفت و ز بُغض شد طوفان همان مصیبتِ آتش، دوباره شد تکرار به روی فاطمه ها خَش، دوباره شد تکرار به زیرِ ضربِ لگد غَش، دوباره شد تکرار شبیهِ غلغله و ازدحام در گودال به دورِ خیمه فتادند زیرِ پا اطفال همینکه حکمِ فرار از امام شد صادر میانِ خیمه اَراذل، شدند بَد حاضر و آن امام زمان، خود به دیده شد ناظر رسید، دستِ اَجانب به زیورِ طفلان کشید، زینتِشان را ز معجرِ طفلان تهاجمِ علنی، سوی بانوان را دید ز پای، غارتِ خلخالِ دختران را دید ربودنِ همه اموالِ کاروان را دید چه میزبانیِ خوبی ز میهمان کردند به ضربه صورتشان را چه بد نشان کردند به ناله های یتیمانه هم، نشد رحمی به اشکِ چشم غریبانه هم، نشد رحمی به گاهواره ی دردانه هم، نشد رحمی اَثاثها به جسارت ربوده شد ز حرم لباسها به غنیمت ربوده شد ز حرم میانِ شعله ی آتش، امامِ سجاد است سرِ امام زمان، ناسزا و فریاد است به قصدِ کشتنِ او لشکری ز بیداد است دفاعِ عمه ی سادات از علیِ زمان شبیه حضرت زهراست، بی هراس و عیان هنوز تیرگی و آفتاب ها باقی است به چهره های منافق، نقاب ها باقی است قسم به چادر زینب، حجاب ها باقی است عفاف و عصمتِ زهرائیان، همه محفوظ میانِ هاله ای از نورِ فاطمه محفوظ بیا امام زمان، انتقام را برسان جوابِ ناله ی هر صبح و شام را برسان میان اهل وِلا، انسجام را برسان گِره ز شامِ عزا وا نمی‌شود بی تو ز ما رضایتِ زهرا نمی‌شود بی تو   ✍ .
. قاتلان، ناموسِ زهرا را اسیری می‌برند زینب کبراست که با این حقیری می‌برند؟! او عقیله، دخترِ شاهِ بنی هاشم علی است با چه اوضاعی بزرگان را اسیری می‌برند؟! شمرها دانند، اینها صاحبانِ کعبه اَند باز از گودال، با وضعِ خطیری می‌برند ناقه های بی جهاز و بانوان بی پناه نور را با نار، بی یار و مجیری می‌برند خیلِ نامحرم، کنار محرمانِ مصطفی دستهای بسته را با بد سفیری می‌برند شمرهای بی حیا تا میتوانند از جفا بد دهانی می‌کنند و بد مسیری می‌برند جمعی از اعرابِ اوباش و اَراذل، با کتک کودکانِ خسته را چون جمعِ پیری می‌برند روزِ روشن، از میان روستاها و قُراء با لباس پاره چون طفلِ صغیری می‌برند از کنار کشته های بی سرِ کرب و بلا عده ای مظلومه را، جمع کثیری می‌برند حنجرِ پاره، گواهِ اینهمه بی حرمتی است بی سر و پاها، سری را با دلیری می‌برند! با کلام الله بازی می‌کنند و سرخوشند رَاس ها را مست ها با دلپذیری می‌برند ظالمان، گویی نمیدانند تا شام خراب با ستم دارند جمع بچه شیری می‌برند گاه زیر تازیانه، گاه زیر کعبِ نی آل عصمت را به دستور امیری می‌برند دختران حتی ز یکدیگر خجالت میکشند کوفیان، این جمع را با سر بزیری می‌برند عاقبت اَسرار آل الله بازاری شدند آل زهرا را ببین از چه مسیری می‌برند ✍ .
. منکه تنها یادگار کربلای عترتم حافظ دینم، امامم، پاسدار عصمتم پیشوا از عصر عاشورا به کلِ خلقتم شاهد نهضت، امین وحی، غرق محنتم غربتم این بس، که در بینِ شهیدان مانده ام با تنِ تبدار همراه اسیران مانده ام با دلی غمبار، شد آغاز مسئولیتم خورد در شام غریبان حکمِ ماموریتم گرچه فرقی نیست در تعریفِ معصومیتم فرق دارد با همه، واللهِ مظلومیتم منکه بینِ حلقه ی آتش، امامت کرده ام مثل بابایم به حفظ دین، قیامت کرده ام از میانِ نیزه و شمشیر و خون و خاک و گِل شد امامت، از تَهِ گودال، بر من منتقل با همه سنگینیِ بار امامت، خسته دل از زمین برداشتم آنرا، نگشتم منفعل ابتدا با اذنِ حق، این امرِ سنگین را که دید عمه ی مظلومه ام، بارِ ولایت را کشید منکه بودم ناگزیز آنشب، به قلبی بیقرار در پیِ الهامِ وَحیانی، به وضعِ اضطرار امر کردم بر همه اهل حرم، حکمِ فرار گم شدند از ترس، اطفالِ حرم در شامِ تار عمه جانِ من، پیِ اطفال آل الله گشت او بجای من، بدورِ کشته ی گودال گشت من به چشم خویش دیدم در ضمیرِ قتلگاه ریزشِ برگ خزان را در مسیر قتلگاه غنچه های فاطمی را سربزیرِ قتلگاه بیعت آل علی را در غدیر قتلگاه اشک بود و آه بود و ناله بود درد بود تازیانه بر یتیمان، سهم هر نامرد بود کاروانی از حرم تا قتلگه آواره بود هر سری بشکسته بود و هر دلی بیچاره بود همچو معجرهای پاره، گوشها هم پاره بود دستهاشان پر ز سیلی، ناسزا همواره بود راسها بر نیزه بود و جسمها نقش زمین کاروانی خسته بود و چشمهایی در کمین چشمهای بی حیا، بدتر ز غارت بود، وای تازه اینجا اولِ راهِ اسارت بود، وای کارِ شمر و خولی و اَخنس جسارت بود، وای قصدِ دشمن، طرحِ تحقیر و حقارت بود، وای نسبتی دادند ما را، دونِ شَانِ ما و من خارجی خواندند ما را، اُمتی پیمان شکن من پیامِ روضه را از قتلگاه آورده ام دستهای بسته را با سوز و آه آورده ام آل عصمت را ز انبوهِ نگاه آورده ام اشک را تا کوفه ی غرق گناه آورده ام نان و خرما، خستگی را صد برابر کرده بود آبروی آل زهرا را به کوفه برده بود چونکه آوردند ما را بینِ مردم با عتاب دخترانِ فاطمه، در ازدحام و بی نقاب پرده های خانه ی اُم حبیبه شد حجاب ناگهان زینب، علی گونه صدا زد با خطاب وای بر مردانتان، مردانِ ما را کشته اند حال بر زنهای آل الله گریان گشته اند بارها در خطبه‌های ما سپاهی گریه کرد دشمنِ غدّارِ ما با روسیاهی گریه کرد گاه بر این افتضاح و این تباهی گریه کرد گاه خندید و به ظاهر با نگاهی گریه کرد اشکهای کِذبِشان، از ظلمشان مانع نشد هیچ هتاکی ز پاسخهای ما قانع نشد پاکیِ ما را، به تهمت ناروا پنداشتند آیه های کبریا را ناسزا پنداشتند احتجاجِ آل عصمت را خطا پنداشتند با تمسخر، شام را هم کربلا پنداشتند پاسخِ فریادِ ما، بارانِ سنگِ شام بود بر سرِ ما شعله ی آتش ز درب و بام بود وای از شامِ بلا، که آبروداری نکرد بر درِ دروازه ی ساعات همکاری نکرد بینِ بازارِ یهودیها بجز خاری نکرد جز سرِ بر نیزه، ما را هیچکس یاری نکرد آنچه ما دیدیم در این شهر، هیزی بود و بس آنچه ما را کشت، اظهارِ کنیزی بود و بس ✍ .
. کاروانی که در آن، داغِ محارم کم نیست آمده شام، ولی هیچکسی محرم نیست محرمان یا سر نی، یا تنِشان در خاک است هیچ مشهود، بجز دیده ی نامحرم نیست چه مصیباتِ عظیمی است، به دروازه شام ازدحامی که چو او در همه ی عالم نیست سرِ بازارِ یهودی چه شلوغ است، مگر یک مسلمان که کند یاریِ شان یک دم نیست پشتِ دروازه ی ساعات جگرها خون شد هیچکس بر جگرِ آل علی مرهم نیست به صراحت همه اِنکارِ حسینش کردند همه گفتند که این سر، پسرِ خاتم نیست سرِ سجاد، ز آتش چقدَر در هم شد بخدا راسِ روی نیزه چنین درهم نیست شامیان در زدنِ زخم زبان قهارند زخمِ شمشیر کُشنده است، ولی هر دم نیست آنقدر درد و غمِ مقنعه ی زینب هست که دگر غصه ی پیراهنِ کهنه غم نیست آستینی که خودش، زیرِ کتک پاره شده دیگر این پارچه ی پاره، حجابی هم نیست دختران در طلبِ یاریِ راسِ پدرند سرِ بابا ولی انگار به نِی، محکم نیست غیرِ سنگِ سرِ بام و شررِ آتشِ خصم با سر و صورت زنهای حرم، محرم نیست آنقدر سنگِ نوازش به یتیمان زده اَند که نیازی به نوازشگریِ همدم نیست خودبخود گوشه ی ویرانه شبی میمیرد آن یتیمی که صدا زد ز چه بابایم نیست ✍ .
. رسیده ام که بگویم سلام یاورِ عطشان سلام شاه شهیدان، سلام سرور و سلطان رسیده ام که پس از اینهمه مراحلِ دوری دوباره سر بگذارم به آستانِ تو جانان سلام کشته ی بی سر، سلام زاده ی کوثر سلام میوه ی جانِ علی و ختمِ رسولان رسیده ام که بگویم، به اقتدار و سلامت رسیده اند به کویت، دوباره جمعِ غریبان نه خسته است دلی، نه شکسته حرمتی از ما نه بی تو هیچکسی، ناسزا شنیده ز عدوان نه چادری شده پامالِ این و آن، تَهِ گودال نه معجری شده غارت ز بانوان و صغیران نه صورتی شده نیلی، نه حرمله زده سیلی نه تازیانه کسی زد، به کودکان و یتیمان نه کودکی به خرابه، کنار راسِ تو دِق کرد نه دختری ز سفیری، شنیده لفظِ کنیزان به اقتدار و سلامت رسیده ام ز قیامت رسانده ایم پیامت، قسم بخون شهیدان فقط بسنده به یک جمله میکنم ز فراقت که کاش بود علمدار در کنار اسیران □ □ □ تو هم بگو سخنی از خودت ز ساعتِ آخر چها گذشت به جسمت، بزیرِ سمِ ستوران چه شد که تکیه زدی تو، به نیزه های غریبی نشد بجای تو خواهر، شود روانه ی میدان به غیرِ طفلِ صغیرت که روی دست تو جان داد کسی جواب نمیداد، بر ندای تو مهمان اگرچه پیش پدر، روضه پسر نشود خواند مرا اشاره ای از دل، تراست ناله ای از جان به پیشِ چشمِ تو پرپر، که گشت شبهِ پیمبر گرفت جانِ مرا هم شبیهِ جانِ تو جانان مگو که یار نمانده، هنوز خواهر تو هست که جانِ خسته چو موری است، هدیه نزد سلیمان ✍ .