eitaa logo
اشعار ناب مناسبتی
48 دنبال‌کننده
13 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شعر هیأت
علیه‌السلام 🔹صبح صادق🔹 اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی که آن آیینۀ سبز «خدا تصویر» می‌آید شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1387@ShereHeyat
هدایت شده از شعر شیعه
صل الله علیک یا ذبیح العُریان علیه السلام روی بوم عشق نقشی از محبت می کشند عاشقانی که به پای یار زحمت می کشند جای درمان،درد بی درمان تقاضا می کنند غالباً عُشّاق اینگونه ریاضت می کشند "اشک"،مبنای شروع دردِدل با چشم هاست لال ها هرگاه لالی را به صحبت می کشند عالمی دارند با سوزِ مُدامِ پینه ها کوله‌برهایی که بر شانه "ملامت" می کشند آنقَدَر از سنگ های طعنه لذّت می برند طاقت آئینه ها را هم به حیرت می کشند کار هر روز مجانین گریه های بی حد است "آه" را هنگام اوقات فراغت می کشند روضه‌گردی‌کردنِ ما از دعای فاطمه است مادران، فرزندها را به ضیافت می کشند رزق را ارباب ها شخصاً تقبل می کنند سفره را تنها میان خانه، رعیت می کشند مهر تائیدی به نوکر بودن خود می زنند آن جبین هایی که خود را روی تُربت می کشند آن گلوهایی که در روضه مدارا می کنند مطمئناً در قیامت دادِ حسرت می کشند قُرب حق را در تَمَسُّک بر شَعائِر دیده اند که ملائک پر به پرهای علامت می کشند بی حسینش قید جنات عدن را می زند حوریان از گریه‌کُن با اینکه منّت می کشند روضه ای در روضه ی رضوان به پا خواهند کرد عرشیان را پای این ذکر مصیبت می کشند ▪️ ▪️ حیفِ این آقا که مُشتی بی حیا تا قتلگاه پیکر بی جان او را با جسارت می کشند روی هر سرپنجه ای یک تکّه نخ آویز بود... گرگ ها پیراهنش را وقت غارت..،می کشند بعد از او وای از زنان بی پناه خیمه ها... پرده پوشانش چه زجری در اسارت می کشند @shia_poem
نیست قدر تار مو در این دو تمثال اختلاف فاطمه بوده ولی با پانزده سال اختلاف ماه شعبان رفت بر دوش عمو، افتاده است بعد از آن در بحث استهلال تا حال اختلاف نام او نور و حضورش در خرابه قطعی است آفتاب است و ندارد این به دنبال اختلاف   در مقاتل، هم رقیه آمده هم فاطمه اوست هر دو، من ندیدم بین اقوال اختلاف آمد و رفت و... فقط این بین روی سنّ او با تمامی نظرها داشت غسّال اختلاف زیر چشمش...داغ را اهل لغت فهمیده اند بعد از آن افتاد در معنای گودال اختلاف @raziolhossein
هدایت شده از شعر شیعه
علی زره که بپوشد همین که راه بیفتد عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد همین که اسم علی آمده است در دل میدان بس است تا گذر مرگ بر سپاه بیفتد علی اکبر لیلاست یا جوانی حیدر؟ که از جمال و جلالش شکوه ماه بیفتد جمال یوسف ما را هر آنکه دیده نوشته: رواست یوسف کنعان به قعر چاه بیفتد چه هیبتی! چه وقاری! که سوی این قد و قامت هرآنکه خیره شود از سرش کلاه بیفتد علی است، مثل علی می دهد پناه گدا را اگر به خانه ی او راه بی پناه بیفتد اگر موذن علی اکبر است، بَه چه نمازی ازین اذان به سرم شور لا اله بیفتد چه بهتر است که اول به شاهزاده بگویی به هر دلیلی اگر کار تو به شاه بیفتد به آسمان روی و کار آفتاب کنی، گر فقط به سوی تو از سمت او نگاه بیفتد جوان اگر به جوان حسین دل بسپارد دگر نمی شود اصلا پی گناه بیفتد تمام‌شب سر راهش نشسته ام به امیدی که راه شاهزاده براین عبد روسیاه بیفتد @shia_poem
هدایت شده از شعر شیعه
علیه‌السلام (عج) بی‌تو این‌جا همه در حبس ابد تبعیدند سال‌ها، هجری و شمسی، همه بی‌خورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند چشم‌های نگران آینۀ تردیدند نشد از سایۀ خود هم بگریزند دمی هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند غرق دریای تو بودند ولی ماهی‌وار باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند در پی دوست همه جای جهان را گشتند کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فصل‌ها را همه با فاصله‌ات سنجیدند تو بیایی، همۀ ثانیه‌ها، ساعت‌ها از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند امین پور @shia_poet
هدایت شده از با ولایت
بہ‌خودم‌آمدم‌انگار‌تویی‌درمن‌بود! این‌کمی‌بیشترازدل‌به‌کسی‌بستن‌بود! الهی لی کمال الانقطاع الیک.... @bavelalyat14
امیدواری در نگاه روشنش پیداست بر روی لب‌هایش ندارد غیر حرف راست  وقتی سرش را می‌گذارد روی زانویم حس می‌کنم دامان من بی‌انتها زیباست او خاک بازی می‌کند من درس می‌گیرم دنیای خاکی بازی آدم فریب ماست سر می‌کشم فنجانی از چای خیالی را با چادرم در خانه گاهی خانه‌اش برپاست اسباب بازی‌های خود را زود می‌بخشد او دل نمی‌بندد همین یعنی دلش دریاست مهر نماز از دست او در مشت من مخفی‌ست من این طرف هستم ولی سجاده‌ام آن‌جاست هر لحظه از این زندگی را قدر می‌داند نه شاکی از دیروز، نه دلواپس فرداست من در حرم نقاش باشی می‌شوم با او یک خط زیارتنامه خواندن واقعاً رویاست راه توسل را چه استادانه می‌داند گاهی نیاز خویش را با گریه باید خواست از کینه خالی کرده قلب کوچک خود را دنیای من دنیاست یا دنیای او دنیاست؟ گاهی تبش با یک دعای نور می‌خوابد عرفان مگر غیر از همین بیدارخوابی هاست صد بار برگردم همین تصمیم را دارم مادر شدن ،مادر شدن ،مادر شدن زیباست
من برای روضه ات چشمان «تر» می آورم از نفس می افتم و خون جگر می آورم در میان گریه قلبم را به آتش میکشم آه را با اشک هایِ شعله ور می آورم هست جُرمَم معصیت! مُجرم زیاده خواه نیست شرمسارم! حاجتم را مختصر می آورم حضرتِ سنگِ صبورِ من حلالم کن اگر غصه هایم را برایت بیشتر می آورم بی خبر از حالِ دنیایم...به هر کس میرسم- -از «تو» و لطف مدام ِ «تو» خبر می آورم من به جز «تو» هیچکس را که ندارم یاحسین(ع) بی پناهم رو به درگاهت اگر می آورم از زمینگیری خلاصم کن! شهادت لازمم حسرتِ پرواز دارم... بال و پر می آورم من به کارِ دیگران کاری ندارم در جنون من برایت عاقبت یکروز «سر» می آورم! ╰┅─────┅╯ 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
او مادر زهراست، پس طُهر طهورا است او ترجمان نور بین اهل معناست سوغاتی معراج سهم دامن اوست آغوش او گهواره عرش معلاست قدرش نهان باشد شبیه لیله ی قدر در چشمهایش عالم لاهوت پیداست او مادر انسیه حوری سرشت است او مادر آیات نور و قدر و طاها ست ح‍ُسن تمامی که سراپایش حَسن بود آیینه ای که مادر اسماء حُسنا است آن مریم مکه که بانوی عفاف است فخر تمام دختران نسل حوا است الله اکبر از جلال و از وقارش او باطنا اذکار تسبیحات زهرا است او تاجر عشق است بعد بذل مالش هر چه بلا آید سرش با جان پذیراست آنکس به واقع شخص ام المومنین است که در حقیقت مادر ام ابیهاست ❤️❤️❤️ هر روز را دلواپس در بود و کوچه آری بساط گریه اش هرشب مهیاست شد سوگوار رفتنش چشمان زهرا پس سوگوارش از ثری تا ثریاست بین مزارش روضه‌دار کربلا شد بین عبا گریان جسمی اربا ارباست مرثیه خوان یک کفن از خاک و خون شد مرثیه خوان پیکری در زیر گرماست مادربزرگ ماه های روی نیزه دلواپس حوریه های بین صحراست
عشق مبهوت شد از سنگ تمامی که گذاشت کفنی داشت...نه والله کفنی نیز نداشت
نشسته‌ایم که از آتشت امان برسد برات جنت و فردوس، دستمان برسد هزار مرتبه شکر از محبتت، مگذار  دوباره زخم دل ما به استخوان برسد گذشت ماه تو از نیمه، کاش بعد سحر خبر ز یوسف زهرا دمِ اذان برسد نگاه رحمت تو مستمر شد و نگذاشت به هیچ بنده وَلو بد، کمی زیان برسد اجازه داد کرامات سفره‌های دعا ثواب توبه‌ی ما هم به دیگران برسد فقط بناست ببخشی تو، خاطرم جمع است نخواستی تو که سختی به میهمان برسد حَسَن به اذن خودت سُفره‌دارمان شده پس به مردم از قِبَل او بناست نان برسد فدای تشنگی کام آن کریمی که نمی‌خورد قدحی تا به تشنگان برسد نشسته‌ایم که در وا کند به روی همه خدا کند که فقط زود آن زمان برسد ** نشسته‌اند به پایش هزار تیرانداز  مصیبتی‌ست اگر تیر بر کمان برسد نمی‌گذارد از این تن، از این کفن چیزی  همین که لشگری از راه، ناگهان برسد پس از حوادث تشت و جگر خدا نکند ز راه، زینب کبری دوان دوان برسد جراحت تن و تابوتِ غرقِ خون نگذاشت که وقتِ روضه به قبر و به سایبان برسد ✍ 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠 https://eitaa.com/asharnab14