﴿بِســــمِأَلْلّہِأَلْرَّحْمَڹِأَلْرَّحِيـــمْ﴾
◖♥️🖇◗
#نماز_اول_وقت🌸
#نمازشوثانیہهاۍآخرمیخونہ😐
انقدرتندمیخونہ💔
کہنصفکلماتهم
دُرُستادانمیکنہ🙂
بعدانتظاردارهرحمت الهی
مثلسیلسرازیربشہتوزندگیش🌿
#اینوبدونتانمازتدرستنشہ ☝️🏼
هیچےتوزندگیتدرستنمیشہ🙂
-والسلام !😉✋🏼
♥️¦⇠ #تلنگرانه | #نماز | #عاشقانه_ای_با_خدا
𝗝𝗼𝗶𝗻↴
┈━═•••❁🕊️❁•••═━┈
🌿 @asheghan_parvaz
┈━═•••❁🕊️❁•••═━┈
◖♥️🖇◗
#نماز_اول_وقت🌸
#نمازشوثانیہهاۍآخرمیخونہ😐
انقدرتندمیخونہ💔
کہنصفکلماتهم
دُرُستادانمیکنہ🙂
بعدانتظاردارهرحمت الهی
مثلسیلسرازیربشہتوزندگیش🌿
#اینوبدونتانمازتدرستنشہ ☝️🏼
هیچےتوزندگیتدرستنمیشہ🙂
-والسلام !😉✋🏼
التماس دعای فراوان✨🕊
♥️¦⇠ #تلنگرانه | #نماز | #عاشقانه_ای_با_خدا
𝗝𝗼𝗶𝗻↴
┈━═•••❁🕊️❁•••═━┈
🌿 @asheghan_parvaz
┈━═•••❁🕊️❁•••═━┈
:
#تلنگر❗
مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه می گفت:↓↓
مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم🕊 بهش گفتم:چرا دیر ڪردی⁉️
منتظرت بودم!
گفت:دیر کردیم... طول ڪشید تا از بازرسی ها رد شدیم 🚧
گفتم :چه بازرسی؟!
گفت:بیشتر از همه سر بازرسی #نماز وایستادیم... بیشتر از همه درباره "نماز صبح" میپرسند...☝️
نماز صبح فراموش نشود ⚠️
نگذاریم خدای نکردهتنبلیمانعسعادتماشود❌❌
کپی آزاد ‼️
❗️مهم❗️
⚠️خانمهای محجبه!
باید هر روز ساعاتی درجامعه حضورفعال داشته باشید، قدم بزنید، خرید بروید، مکان های تفریحی بروید.
شعائر دین مثل #نماز و #حجاب باید توی ظاهر جامعه دیده بشه.
#دختران ما، خیال میکنند دیگه کسی باحجاب نیست، چون شماها توی خونه ماندید. 😔
#پسران ما میگویند: مگه هنوزم کسی نماز میخونه؟ که من بخونم.
با کنج خانه نشستن و سردربرفکردن، کاری درست نمیشود. ❌
چرا فرار میکنید و صورتمساله را پاک میکنید؟؟
جو جامعه تاثیر بسیاز زیادی در ذهنیت و سوگیری نسل جوان و نوجوان دارد
@asheghan_parvaz
مجوز بهشت چیه🧐⁉️
💚 نماز 💚
+بابا چجوری قبولی همه چیز ، مشروط به
قبولى #نمازه؟!
🙃شما یه پلیس راه و در نظر بگیر که از راننده گواهینامه میخواد
حالا این رانندهه اگه گواهينامه پزشكى، گذرنامه و اجازه اجتهاد و يا هر مدرك ديگه ای نشون بده، پليسه قبول نمیکنه😐
فقط اگه گواهينامه رانندگى داشت اجازه عبور و تردد میده❗️
روز قیامتم شرط رسیدن به مقصد و بهشت ، گواهینامه #نماز هست که اگه نباشه تو هرکاریم انجام داده باشی قبول نیست 😊🕊
میگفت: . .
ازپاهاییکهنمیتوانند
مارا بهاَدایِنمازببرند،
توقعنداشتهباشمارا
بهبهشـتببرند . .💔(:
#بهخودمونبیایم•!❛
✿' #تلنگر | #نماز
میگفت: . .
ازپاهاییکهنمیتوانند
مارا بهاَدایِنمازببرند،
توقعنداشتهباشمارا
بهبهشـتببرند . .💔(:
#بهخودمونبیایم•!❛
✿' #تلنگر | #نماز
+چرانمازمیخونی؟!🤔
-توچراغذامیخوری؟☺️
+برایاینکهازگرسنگینمیرم!
-ماهمنمازمیخونیمکهروحموننمیره(:😍😉🌱
‹ 🌛🌱 ⇢ #آرامش_خدایی ›
‹ 🕊✨⇢ #نماز ›
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_۱۸۳
با یه دست جلوی چادرم رو نگه داشتم و با دست دیگه ام ظرف اسفند رو برداشتم. ذوق زده بودم و دل تو دلم نبود. بهمن بود و فقط یک ماه از ازدواجم با محمد میگذشت. با اینکه جنوب بودیم شب ها هوا سرد بود. قدم برداشتم و با بقیه خادم ها ورودی اردوگاه ایستادم.همون اردوگاهی که سال قبل با شمیم و ریحانه توش کلی خاطره ساخته بودیم،جایی که پارسال روی تخت یکی از اتاقاش بخاطر نداشتن محمد کلی گریه کرده بودم،امسال دوباره اومدم،ولی این بار با همسرم،به عنوان خادم.
شاید اگه به گذشته برمیگشتم هیچ وقت حتی تصور نمیکردم زندگیم اینجوری ورق بخوره.خیلی خوشحال بودم که خدا دوستم داشت ومن رو به آرزوهام رسوند. من هر چی که داشتم رو از #شهدا داشتم...
خادمی که سهل بود باید نوکریشون رو میکردم.
قرار بود کاروان دخترهاچند دقیقه دیگه برسه و تو اردوگاه ساکن شن.
خادمی برام خیلی تجربهی قشنگی بود. جمع دوستانه و شاد خادمها رو دوست داشتم.داشتیم حرف میزدیم که صدای بوق اتوبوس به گوشمون رسید.دوتا اتوبوس به ورودی اردوگاه نزدیک میشدن.چون زمان اردوی دخترها بود تعداد آقایون خادم کم بود.داشتم به حال خوب این روزهام فکر میکردم که یکی از کنارم به سرعت رد شد.سرم رو بالا گرفتم و محمدرو دیدم که با لباس خاکی خادمی دویید طرف رانندهی اتوبوسی که به ما نزدیک شده بودیخورده صحبت کردن که در اتوبوس باز شد و دخترها پیاده شدن. یه گروه از دخترها که چفیههای هم رنگ دور گردنشون بسته بودن به محض پیاده شدن از اتوبوس باهم سرود میخوندن و به سمت داخل اردوگاه قدم برمیداشتن.
اشتیاق تو نگاه بعضیهاشون برام جالب و قابل درک بود.
به گرمی ازشون استقبال کردیم و بهشون خوشآمد گفتیم.
بعضیهابا تعجب نگامون میکردن . نگاهشون برام آشنا بود.یادمه رفتار یه سری از خادمها اونقدر گرم و صمیمی بودکه آدم فکر میکرد قبلا جایی دیدتشون و یا شاید مدت زیادیه که هم رومیشناسن.
به هرکدوم از بچهها یه شاخه گل دادیم و وسط اردوگاه جمع شدن. ظرف اسفندرو دست یکی از خادمها دادم و به سمت سرپرست گروه ها رفتم.
ازشون آمار گرفتم و تو یه اتاق بزرگ اسکانشون دادم.
کار اسکان تمام گروهها یک ساعت و نیم زمان برد.وقتی تو نمازخونه #نماز جماعتمون رو خوندیم،بچه ها رو برای ناهار به سالن غذاخوری فرستادیم.
یک ساعت پخش غذاها طول کشید.
وقتی کارمون تموم شد یه گوشه نشستم و سرم رو روی میز گذاشتم.
سالن غذاخوری تقریبا خالی شده بود.
یکی از بچه های خادمگفت:
+فاطمه جان چرا غذات رو نگرفتی؟
بعد هم یه دوغ و یه ظرف کنارم گذاشت.
لبخند زدمو ازش تشکر کردم.واسه تنها غذا خوردن اشتها نداشتم.با خودم گفتم لابد تا الان محمد غذاش رو خورده،دیگه نمیشه برم پیشش.
بیحوصله به ناخنهام خیره بودم که موبایلم تو جیبم لرزید.
از جیب مانتوم برداشتمش که دیدم محمد تماس گرفته. تا چشمم به اسمش افتادبا خوشحالی ایستادم و به تماسش جواب دادم
_الو
+سلام
_به به سلام،حال شما؟
+عالی!توخوبی؟ناهار خوردی؟
_خوبم.نه هنوز نخوردم.
+عه خب پس بدو غذات و بگیر بیا بیرون.
بدون اینکه چیزی بپرسم چشمی گفتم و غذام رو برداشتم و رفتم بیرون.یه خورده از سالن غذاخوری فاصله گرفتم که محمدرودیدم که به دیوار تکیه داده بود
رفتم طرفش و دوباره سلام کردم که جوابم رو داد.
رفتیم ته حیاط اردوگاه.تقریبا همه برای استراحت رفته بودن
بی توجه به خاکی شدن لباس هامون روی زمین نشستیم.
داشتیم غذا میخوردیم
یخورده از برنج تو ظرف روخوردم و از غذا خوردن دست کشیدم.دستم رو زیر صورتم گذاشتم
+چرا نخوردی غذاتو؟
_نمیتونم دیگه.
+خب پس نگهش دار بعد بخور.
_چشم.
غذاش رو تموم کرد و گفت:
!چرا اینطوری نگاه میکنی؟
_چون هنوز باورم نشده.وقتی به گذشته فکر میکنم،حس میکنم دارم خواب میبینم.
چیزی نگفت وبا لبخند نگاهش رو بین چشم هام چرخوند.
+لطف خداست دیگه شامل حال من شده
چیزی نگفتم که ادامه داد:
+خدارو شکر که همه چی به خیر گذشت.پدرت خیلی کمکمون کرد.
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
هدایت شده از
سلام👋🏻🧕🏻
🌺دنبال یک کانال خوب میگردی🌺
🌺می خوای یک کانال عالی بهت معرفی کنم که تو: 🌺
#داستان
#فونت_اسم
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#بازی_در_خانه
#قرآن
#کیوت
#دعا
#تست_هوش
#بازی
#طبیعت
#انگیزشی
#لطیفه
#اسلایم
#آشپزی
#نقاشی
#کرانچ
#کاردستی
#پروفایل
#ذکر_روز
#عکس_خام
#ایده
#ماه_های_تولد
#ترفند
#میوه_آرایی
#خلاقیت
#بک_براند
#عکاسی
#چالش
#بستن_روسری
#تزئین_کیک
#رمان
#ارسالی
#تبادل
#چالش
#حدیث_روز
#دانستنی
#کتاب
#سوپرایز
#نماز
#فونت_اسم
#مکتب_حاج_قاسم
#تلنگر
#گاندویی
#رمان_امیـــن_هانیـــه
#میوه
#عکاسی
#رمان_نرگس_برای_من_است
#وصیت_نامه_حاج_قاسم
#مهدویت
#ساندویچ_خونگی
#داستان_کوتاه
#آموزش_ساخت_اسݪایم
#توصیه
#آموزش_زبان
#ادابازی
#بیوگرافی
#تبلیغ
#عاشقانـــه_مذهبــــی
#قلقلک
#العجلیامولا
#درسی
#ایده
#فعالیت_زیاد
توش داشته باشه🌺
پس یک سر به این کانال بزن🌺
@mnssha4
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_۲۰۷
کارای فاطمه برام عجیب بود.
لباس و پوشیدم و بعد از شونه زدن موهام و عطر زدن به دست ها و لباسم با شونه و لباس بچه از اتاق رفتم بیرون.
_فاطمه؟؟
جوابی نشنیدم.
میز صبحانه رو به بهترین شکل چیده بود. هرچی که باعث میشد اشتهام باز شه روی میز پیدا میشد. صبحانه ی اون روزم عجیب بود. نگاهم با تعجب روی خوراکی های میز میچرخید که چشمم به شیشه پستونکی افتاد که کنار لیوان های شیر ما گذاشته شده بود.
فاطمه رو که تو خونه پیدا نکردم دفترچه ی روی اپن و برداشتم. یادداشت نوشته بود:
"صبحت بخیر حموم بودی نشد بهت بگم. من چیزی لازم داشتم رفتم که بخرم. تو صبحانه ات رو بخور!مراقب خودت هم باش.در ضمن حواست به دور و برت باشه!"
جمله آخرش و درک نمیکردم.انقدر سوال تو ذهنم بود که نتونستم بیشتر از یک لقمه بردارم.
چند دقیقه گذشت و فاطمه نیومد.
پوتینم تو جا کفشی نبود. حدس زدم که کار فاطمه است و دوباره تمیزش کرده و دم در گذاشته.در و باز کردم که دیدم درست حدس زدم.لبخندی که از ذوق زده بودم با دیدن چیزی که کنار پوتینم بود جمع شد. روی زانوم خم شدم و کتونی زرد رنگ و کوچولویی که کنار پوتینم بود و برداشتم و روی کف دستم گذاشتم. حس عجیبی داشتمکه نمیدونستم اسمش چیه.
دلم واسه کتونی های کوچولویی که تو دستمبود غنج میرفت.
دوتا انگشتم و تو کفش ها گذاشتم و رو زمین کشیدمش که چراغ های زیرش روشن شد و صداش در اومد. داشتم با ذوق بهشون نگاه میکردم که با صدای فاطمه با سرعت برگشتم عقب.
...........
فاطمه
انتطار نداشت منو پشت سرش ببینه.
از هیجان به زور روی پام ایستاده بودم. با تمام وجود منتظر واکنش محمد بودم.
دستام و پشت سرم گرفته بودم و منتظر شدم که چیزی بگه.
در و بست و به کفش های تو دستش نگاه کرد و گفت: فاطمه این کفشا چی میگه؟
با ذوق گفتم :
_داره میگه بابای خوشگلم من شیش ماهه دیگه میام تو بغلت. میخوامبا قدم های کوچولوم به زندگیت برکت بدم.
تغییر حالت چهره اش به وضوح مشخص بود. گفت: +فاطمه میدونی اگه،بفهمم همه ی اینا یه شوخیه چقدرمحالم بد میشه؟اگه داری شوخی میکنی همین الان بگو،چونمن دارم سکته میکنم.
برگه آزمایش و که پشت سرم گرفته بودم آوردم جلو و گفتم :از جدی هم جدی تره!
+وای نهههه
وای خدایااا....
از شدت ذوق و خوشحالی رنگ از چهره اش پرید. اومد و از روی اپن لباس بچه رو برداشت و به صورتش چسبوند.
از خوشحالیش خوشحال تر شده بودم.
چند بار بوسیدش و جواب آزمایش رو ازم گرفت و با لبخند نگاش کرد.
+خدایا شکرت!
گفت :
+توخوبی؟
_من خوبم دکترم گفت بچه هم خوبه
میخواستم یه همچین موقعیتی پیش بیادتا بهت بگم
+از این به بعد بیشتر از قبل باید مراقب باشی.
یهو به ساعت نگاه کرد و گفت:
+ای وای
باید میرفت سر کار. میترسید اگه الان بره دیر برسه.
زنگ زد و دو ساعت مرخصی گرفت.
رفت تو اتاق. اینبار نپرسیدم چه نمازی میخونه، میدونستم که چقدر بابت هدیه ای که خدا بهش داده خوشحاله.اینجور وقت ها نماز شکر میخوند و از شوق گریه میکرد
منممزاحم خلوتش نمیشدم.
نیم ساعت بعد اومد و نشست. چند دقیقه گذشت
یهو گفت :
+به نظرت دختره یا پسر؟
_دختر دوست داری یا پسر؟
+اینش مهم نیست،مهم اینه که دارم بابا میشم.فاطمه حتی تصورشم خیلی قشنگه.
اون روز کلی سوال میپرسید وبه نصف سوال هاش خودش جواب میداد.
هی میرفت اتاق کوچیکه و میومد.
بعداز کلی سفارش رفت سرکار و دو ساعت مرخصیش روهم جبران کرد.
__
هرشب وقتی #نماز شب میخوند و فکر میکرد من خوابیدم،میرفتم و یواشکی نگاش میکردم و با اشک هاش اشک میریختم.میترسیدم از حالت خاصی که داشت. از اینکارای پنهونیش میترسیدم.
میفهمیدم با ادمای اطرافم چقدر تفاوت داره و این تفاوتش من رو میترسوند.
توجه اش روم خیلی بیشتر شده بود
ولی هر چقدر که میگذشت من بی حوصله و بی قرار تر میشدم. هر روز یه جوری بودم
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🔳آثار نشستن
باعث تقویت عضلات پاها، رانها و کمک به نفخ معده و روده و بهبود فتق میشه.
#نماز ¦ #غدیر
🌿@asheghan_parvaz
🔆 #نماز مغز زندگی است!
🌸🍃هر موقع در زندگی ات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن، شاید در نماز کم می گذاری❗
🌸🍃انگار نماز اصل، و مغز زندگی است، همه چیز انسان بناست از طرف خدا و در همین ارتباط با او تامین شود، هرگاه در این ارتباط، کم گذاشتیم، از نمازمان زدیم، زندگیمان دچار کمی و کاستی می شود💟
#امام_زمان
▪️بنا به تحقیقات پروفسور لای، امواج مغناطیسی خارجی به DNA سلولهای مغزی آسیب میزند و در طول روز مغز در برابر میدانهای مغناطیسی بیرونی ناشی از امواج و نیروگاهها و از طرفی میدان مغناطیسی زمین قرار میگیرد
که به شدت برای مغز مضر است، وقتی انسان در نماز رو به قبله میایستد و در هنگام سجده، میدان مغناطیسی بدن و زمین برهم منطبق شده و مثل رسانا باعث دفع مواد الکتریسته از سر به زمین میشود.
اقامه نماز عموماً به عنوان رفتار و وظیفهای دینی عنوان میشود.
#میلاد_امام_کاظم |#نماز
ادامه دارد..
پیشنهاد میکنم ببینید ، خیلی جالبِ ،
نماز حتی بر ژن های ماهم تاثیر میزاره..!😍🕊
#نماز
ادامه دارد..
-چـرانـمازنمیخونی؟
+تومحلکارممخب!
-یکیاینجوریتـومیدانمین
باعشقنـمازمیخوند❤️((:
‹ ✨📚 ⇢ #زندگی_به_سبک_شهدا ›
‹ 🤲📿⇢ #نماز ›
🌹شهر اینجوری قشنگ میشه نه با بی حیا شدن...
#نماز┄
#نماز دقیقا همون زمانیه که خودکارِت رو
میزاری وسط کتابِ زندگیتُ میبندیش ؛
و برای مدتی از این دنیا فاصله میگیری . .🤍
#نماز_اول_وقت
خدایـا ما رو بابٺ همہ وسایـل
گمشدهایۍ ڪہ سرِ نماز پیدا ڪردیم ببـخش!
‹ 🤍🔗⇢ #نماز