eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
26.9هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
975 ویدیو
638 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور @Haram75 ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام امشب دلت رو بفرست کربلا ، برو توو حرم ابی عبدالله ، برو کنار ضریح شش گوشه ، به یاد اون مادری ناله بزن ، که طقل شیرخوارش رو دست گرفته بود ، هی از این خیمه به اون خیمه میرفت ، آبی برا علی اصغرش پیدا کنه ، علی اصغر گریه میکرد ، لب های کوچکش رو باز میکرد و می بست ... گریه نکن علی جون صدات داره میگیره یه قطره آب بیارید بچه ام داره می میره مضطرب بود ، گاهی زینب میگرفتش ، گاهی ام کلثوم بغلش میکرد ، گاهی سکینه بغش میگرفت اما آرام نمیشد ... منظوری داشت ، مظورش این بود : بابا بابا ، بابا هنوز یک سرباز دیگه داری بابا ، بابا بیا منم ببر میدان ، بابا بابا ... بابا منم یک گلوی نازک دارم بابا ، ... آی حسییین ... تا دست بابا دادنش ، تا به آغوش بابا رفت ، آرام شد ، آرام شد ، آرام شد ... این سرکوچولوش رو روی شانه بابا گذاشت ، حسین ، حسین ... همین که رو دست بلندش کرد : « أمَا تَرَوْنَهُ کَیْفَ یَتَلَظَّی عَطَشاً » ، ای کاش میگفتند حسین آبش نمیدیم .. برش گردون ... اما یه مرتبه دید علی یه تکانی خورد ، یه نگاه کرد : « فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ » حسییین ... نه ، خدا نفس بهت داده ، اگه توو روضه حضرت علی اصغر نخواهی بگی حسین ، توومحرم نخواهی بگی حسین ، ... به قصد فرج بگو ، حسییین ... اگه حاجتی داری ، خدارو به این لحظه ابی عبدالله قسم بده ، ... دستش رو زیر خونها گرفت ، خونها را به آسمان پاشید ، ... امام باقر علیه السلام میفرماید : یه قطره از این خون برنگشت ، کسی که تیر میخوره ، معمولاً یه آخ میگه ، یه ناله میزنه ... اما از وقتی خواب بود ، به ناله هم نزد ... یه ناله کن که نالتم بابا رو زنده می کنه چشماتو وا کن و ببین حرمله خنده میکنه ...
7. ارزش زیارت.mp3
1.92M
( علیه السلام ) گفت توو راه نجف تا کربلا ، با امام زمان ارواحنا فدا ، همره بودم ، این روایت توو مفاتیح ثبت شده ، مراجعه کنید ، مفصله من مختصرش رو میگم ... میگه در راه با امام زمان (عج) می اومدم کربلا ، به آقا عرض کردم ، آقاجان ، شب جمعه ای کربلا بودم ، حرم امام حسین پر از جمعیت بود ، حرم قمر بنی هاشم مملو از جمعیت بود ، بین الحرمین شلوغ بود ... نیمه های شب دیدم هودَجی ( به معنای مَحمل ، کجاوه ) ، بینِ زمین و آسمان ، حرکت میکنه ، دیدم دو تا خانم میانِ این هودَج هستند ، نامه هایی را بینِ زوار پخش میکنند ، یکی از اون نامه ها به دستم رسید ، دیدم نوشته : « اَمانُ مِن النّار لِزوّارِ الحسین فی لَیلَهِ الْجمعه » آیا این جمله درسته ، دیدم امام زمان علیه السلام ، شروع کرد به گریه کردن ، فرمود : بله هر کسی شب جمعه ، زائرِ جدم باشه ، بدنش به آتش جهنم نمی سوزه ، ... عرض کردم آقاجان ممنونم ، یه سئوال دیگه دارم ، آقاجان اون دوتا خانم کی بودند این نامه هارو بینِ زوار پخش میکردند ؟ فرمودند : یکیشون جدم خدیجه کبری بود ، اون دیگری هم مادرم فاطمه زهرا ...
( سلام الله علیها ) این روزها اهلبیت امام حسین ، توو شهر کوفه اسیرند ، دم دروازه کوفه ، دختر امیرالمومنین ، زینب کبری خطبه خواند : مردم کوفه ننگتان باد ، میدونید چه جگری رو از پیغمبر (ص) سوزاندید ؟ مردم کوفه شما جگر پیغمبر (ص) رو سوزاندید ، شما قلب فاطمه رو آتش زدید ... مردم کوفه شروع کردند به گریه کردن ، صدای گریه و ضجّه و شیون مردم کوفه بلند شد ، بی بی فرمود : امیدوارم همیشه چشمتان گریون باشه ، مردم کوفه زیاد بگریید ، مردم کوفه کم بخندید ، شما حسین منو دعوت کردید اما آب رو به روی حسینم بستید ، سر از بدنش جدا کردید ، اهلبیتش رو اسیر کردید ، مردم کوفه اشک می ریزند ، گریه میکنند اما بی بی زینب سلام الله علیها ، یه مرتبه متوجه شد حواس مردم به جای دیگری رفت ، سر از محمل بیرون آورد ، دید سرِ بریده برادرش بالای نیزه است ... ای ی ی حسیییین ، حسین ... بُرون آورد سر از برجِ محمل سری را دید بَر ، « نی » کرده منزل سرِ پُر خونِ پیشانی شکسته غبار غم به رخسارش نشسته گفت الا ای ماه من قربان رویت چرا خاکستری ، گردیده مویت سرِ تو ، خون به پایِ نیزه ریزد چرا خون از سرِ زینب نریزد ؟ چنان از سوز هجران، آتش دل سر خود را بزد بر چوب محمل یه مرتبه نوشتند : « ﻓَﻨَﻄَﺤَﺖْ ﺟَﺒِﻴﻨَﻬَﺎ ﺑِﻤُﻘَﺪﱠﱠﻡِ ﺍﻟْﻤَﺤْﻤِﻞ » آنچنان سر به چوبه محمل زد ، بیا ز بالای نی ، به دامنم جای گیر تا که بشویم به اشک ز چهره خاکسترت یه نازدانه ای داره ابی عبدالله ، این دختر خانم خردسال ، رو زانوی بی بی زینب نشسته بود ، یه مرتبه متوجه شد عمه جانش داره باکسی حرف میزنه ، صدا میزنه : « یا اخا » این دختر حساس شد ، بلند شد ، سرش رو از محمل بیرون آورد ، دید سرِ بریده بابا بالای نیزه ...یه نگاه به عمه کرد ، یه نگاه به سربریده کرد ، یه مرتبه بی بی زینب متوجه این نازدانه شد ، دید رنگ از چهره اش پریده ، الانه که جان از بدنش بیرون بیاد ، رو کرد به سر بریده برادر ، مَحرم زینب ... « يا أخي فاطِمُ الصغيرةِ كَلِّمها * فَقد كادَ قلبُهَا أنْ يذوباً ... با فاطمه خردسالت سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه و اندوه آب شود ... » هر کجا نشستی به قصد فرج ، فریاد بزن : یا حسییین ...