eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
26.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
971 ویدیو
628 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور @Haram75 ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
. یا مسلم علیک منا السلام نمی‌دانم کجایی ای که از بی‌راهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم که با شش‌ماهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم جدا از چاره‌ات کردم چرا از خانه‌ی زهرا چنین آواره‌ات کردم سرِ دارالاماره  جان تو  جانی ندارم که تماشایی شدم  حالا که دندانی ندارم که بگو تا کوفه‌ی مولا کُشِ ناخوش نمی‌آیی به سوی مردمِ نامردِ مِهمان‌کُش نمی‌آیی اگرچه کوچه کوچه گریه‌ها بر خواهرت کردم ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم همینکه ریختند از در به راه شعله‌ور رفتم اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا خبر داری به سنگِ کوچه‌های تنگ می‌خوردم کشیده می‌شدم هربار و بر هر سنگ می‌خوردم سرِ زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را نوازش‌های یک چکمه شکسته استخوانم را من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم توان از بازویم بُرد و به صورت بر زمین خوردم از آن گودالِ خون تا این بلندی راه بسیار است کشیدن‌های صورت روی صدها پله دشواراست نه فکرِ دختران خود  که فکر دخترت بودم همین امروز چندیدن بار یادِ مادرت بودم... ( حسن لطفی ۱۴۰۰/۰۴/۲۸)
. عاشق اگرچه دردِ بلا را کشیده‌است کارش ولی شبی به مداوا کشیده‌است یوسف اگر چه رفت به زندانِ حُسنِ خویش سخت است غصه‌ای که زلیخا کشیده‌است فردا شرابِ وصل نصیبش شود مدام هر عاشقی که غربت دنیا کشیده‌است این اشکِ چشم جار زد آخر که عاشقیم پنهان نشد غمی  که دلِ ما کشیده‌است هرشب حرم دوباره حرم باز هم حرم ما را ببین حسین کجاها کشیده‌است راحت نبود آمدن ما به روضه‌ها "خیلی حسین زحمت ما را کشیده‌است" ممنون گریه‌ایم که در این دو روزِ عمر ما را کنار سفره‌ی زهرا کشیده‌است شرمنده‌ایم اینکه نمردیم و زنده‌ایم شب رفت و عمرِ شمع به فردا کشیده‌است کُنجِ خرابه با سرِ انگشت دخترت نقاشی تو را لب دریا کشیده‌است بر روی خاک ، پیشِ علی‌اکبر و عمو خود را به روی دامن بابا کشیده است... (حسن لطفی ۱۴۰۲/۰۶/۲۵) .
. سلام‌الله_علیها تو که هستی که محوِ نام تو شد چشم لیلی و قلبِ عاشقِ قِیس* تو که هستی که عشق می‌بالد در هوایِ خیام اَمروالقیس** خیمه خیمه قبیله‌ی پدرت رج به رج غرقِ شوقِ نام علی است روی پیشانیِ عشیره‌تان خط به خط  عشق و احترامِ علی است آسمان آسمان چراغان شد از همان لحظه‌های آمدنت سرنوشت تورا رقم می‌زد عشق از ابتدای آمدنت بارها بین عرشِ رویایت جلوه‌های جلوسِ فاطمه است آمدی و خدا به عالم گفت : این مقامِ عروسِ فاطمه است خوشبحالت  نوشت دستِ خدا که تو پروانه‌ی حسین شَوی نو عروسِ علی شَوی یک روز بانوی خانه‌ی حسین شَوی تا بیایی فرشته‌ها  با شوق چادری بافتند از جبروت از حریر تبسم گلها محملی ساختند از ملکوت مرتضی عاقدت و شاهدِ عقد حضرت فاطمه است بین بهشت دخترِ سر به زیرِ شرم و حیا می‌شود همسرِ حسینِ بهشت خطبه را مرتضی که انشاء کرد زود ام‌البنین بغل وا کرد چشم تو خیره شد به چشم حسین فاطمه عشق را  تماشا کرد دست تو بِین دست زینب بود تا بیایی به خانه‌ی زهرا مثل ام‌البنین تو هم دادی... بوسه بر آستانه‌ی زهرا گفت آقا لَعَُمرکِ ، یعنی... با سکینه تمامِ جان هستی هست  تنها میان قلب حسین خانه‌ای که تو بِین آن هستی شعر اگر  گفت زینبش فهمید حرف  پنهانیِ حسینت هست احتیاجی نداشتی به چراغ نور پیشانی حسینت هست حیف از آن نور ، نورِ پیشانی پیش چشم تو سنگ خورد و شکست وای از آن سینه ، سینه‌ای که دوبار پیش تو بِین آن سه‌شعبه نشست پدری  رو ‌زد و ولی عوض‌اش کودک گرم خواب را کُشتند در حرم کس نگفت اصغر رفت گفت زینب ، رُباب را کشتند... ............ *قیس عامری به مشهور به مجنون **نام پدر بزرگوار حضرت رباب سلام الله علیها (حسن لطفی ۱۴۰۲/۱۱/۱۲) ✍ .
. ۱۴۰۲ شادی رسید دورِ عبایم  پرید و رفت آمد میان مَحبَس و من را ندید و رفت جز غم کسی برای عیادت ندیده‌ام هرکس رسید از تنِ من لاله چید و رفت بدکاره‌ای به پشتِ سرم گریه‌اش گرفت بوسید خاکِ پایِ منِ ناامید و رفت اصلا نیامده به سراغم در این قفس جز جان که عاقبت به لبانم رسید و رفت می‌خواستم به خواب رضا را بغل کنم چشمم که گرم شد زد و خوابم پرید و رفت سندی دوباره آمد و پهلوی من گرفت پا را گذاشت بر روی مویی سپید  و  رفت پا را گذاشت  ناله‌ی ساقِ مرا شنید ماند آنقدر  که دادِ مرا هم شنید و رفت زنجیرِ کهنه‌ایست فرو رفته  در گلوم زنجیر را به دست گرفت و کشید و رفت بر تخته‌ای که می‌بَرَدَم کاش حک کنید این پیرمرد دختر خود را ندید و رفت اُفتاده‌ام به یادِ یتیمانِ جَدِّ خود طفلی که زود داغ اسیری چشید و رفت وقتی که گفت عمه عَلَیکُنَّ بِاالفَرار از خیمه‌گاه شعله گرفته دوید و رفت اما چه زود سرخْ سواری از او گذشت دستی رسید و لاله‌ی گوشش درید و رفت آمد شکایتش به عمو‌جانِ خود کند یک سنگ ناگهان نفَسش را برید و رفت... (حسن لطفی ۱۴۰۲/۱۱/۱۵) .