eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
243 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۶۶ 🍃راوی مرتضی🍃 هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست چه هوای غریبی داره.. وقتی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه.. اون موقعه همه جا خیلی آباد بود اما حرمله زمان داعش چه کرد اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرند رسیدیم معقر.. ساکها گذاشتیم به سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم.. تا اولین زیارتمون کنیم مسافت بین معقر تا حرم طولانی بود طوری تدارک شده بود این شپشوها خنگ ( داعش) توانایی شناسایی نشده باشه بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم... یکی از بچه ها که مداح بود شروع کرد به مداحی کرد و همه همراهیش کردیم... منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره یه روزی هم بیاد نفس اخرم بره حسین اقام،اقام حسین اقام،اقام،اقام یه دست گل دارم برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم برای قربانی اسماعیل میدم با عشق خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم حسین اقام،اقام... حسین اقام اقام.. رسیدیم حرم... بعداز قرائت زیارت عاشورا به سمت معقر حرکت کردیم قراربراین بود.. یک ساعتی استراحت کنیم بعد فرمانده بیاد برای توجیح و شناسایی یک ساعت گذشت فرمانده اومدو شروع کرد به صحبت کردن... فرمانده: _بسم رب الشهدا و الصدقین رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي برادران عزیز بزرگترین دنیا و آخرت نصیبتون شده شدید بزرگواران ما باز پس گیری شهر حمص از دشمن حسین است در قالب تیپ ۱۷صاحب الزمان متشکل از سه تیپ عملیات از روز شنبه هفته آینده شروع میشه فردا تمامی افراد میتونن با خانواده هاشون تماس بگیرن اما برارداران لازم بذکر است هیچگونه از خودتون در تماس اعلام نکنید فقط خانواده از صحت سلامتی خود باخبر کنید....یاعلی 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۶۷ 🍃راوی نرگس سادات🍃 خونه مادرشوهرم اینا بودم... زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون میگفت تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی واقعا راست میگفت دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه.. یعنی الان داره چیکار میکنه غذا خورده چادرم سر کردم... رفتم تو حیاط.. اشکام جاری شد مرتضی من کجایی ؟... عزیزدلم خدایا خودت مراقبش باش... یا امام رضا خودت حفظش کن صدای زهرا اومد _مامان نرگس سادات کو ؟تو اتاق داداش نبود مادر: زهرا خیلی نگرانشم.. خیلی بی تابی میکنه.. برو پیشش تو حیاط زهرا: نرگس... نرگس.. دستش نشست رو شانه ام _کجایی آجی؟ - جسمم اینجا تو این زندان... اما روحم سوریه پیش مرتضی زهرا: نرگس آجی... عزیزم توروخدا بی تابی نکن.. بخدا داداشم راضی نیست - زهرا... ... زهرا : میدونم..... شوهرمنم رفته.. تازه دامادم.. نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه... یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری.باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم... نرگس آجی... من درحالی لباس عروس پوشیدم... که میدونستم شاید مردم که راهی میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده..... یا عروستون... اون مگه آدم نیست.. همش ۹ روزه مادرشده... الان اوج زمانیکه ب همسرش داره... اما مردش تو جنگه.. شایدم شهید بشه...ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای..... پاشو بریم بخابیم زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا.. من خونه تنها بودم.. که تلفن خونه زنگ زد - الو بفرمایید + الو ساداتم - وایییییی مرتضی خودتی ؟ + سلام خانمم خوبی؟ نمیتونستم زودتر زنگ بزنم... دلم برات تنگ شده عزیزم.. مراقب خودت باش خیلی دوست دارم... به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد.. پس مراقب خودت باش - منم دوست دارم.. مراقب خودت باش.. + خداحافظ عزیزم گوشی که قطع شد زدم زیر گریه... های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم _نرگس... نرگس... چی شده... چرا گریه میکنی - مرتضی زنگ زد گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا رفتم سمت چادرمشکیم زهرا: نرگس سادات کجا میری؟ - میخام برم مزارشهدا زهرا: صبرکن باهم بریم... تنهایی میترسم بری... حالت بد بشه - باشه بریم 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۶۸ زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهداشد وقتی قدم به مزارشهدا گذاشتم یاد چندهفته پیش افتادم... که پیکرپاک سیدرسول پسرداییم روی دست مردم تواین مزار برای همیشه آرام خوابید به رسم احترام و ادب اول رفتیم مزارسیدرسول یک ردیف بعداز مزارسیدرسول مزارشهدای گمنام مدافع حرم بود -زهرا میشه تنهام بذاری.. میخام با این گمنام ها تنها باشم زهرا: باشه آجی نشستم کنار مزارشهیدگمنام مدافع حرم چرا اینجا خوابیدی ؟ مادرت چشم انتظارت نیست ؟ زن داشتی؟ یا مثل مرتضی من عقدکرده بودی؟ میدونم عاشق بودی میدونم یه عشق زمینی داشتی میدونی شهدا من تا اینجا کشوندن من اصلا محجبه نبودم.. من فقط یه نخبه علمی بودم شما چادربهم دادید شما مرتضی به من دادید خیلی انتظار سخته من میدونم لیاقت میخاد زن شهیدشدن اومدم بگم این اگه قسمتم شد اگه مرتضی من آسمانی شد فقط فقط بهم بدید فاتحه خوندم پاشدم برم پیش زهرا چندقدم مونده به زهرا چشمام سیاه شد و از حال رفتم... چشمامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم مامانم و بابام مادر مرتضی زهرا پیشم بودن عزیزجون:مادر فدات بشه چرا خودتو عذاب میدی انقدر.. یه ذره باش یه ذره داشته باش - مامان خیلی سخته... خیلی بعداز اتمام سرم دکتر اجازه مرخصی داد مادرم اصرارداشت برم خونه ای خودمون اما من نمیخاستم از جایی که بوی مرتضی میده دور بشم امروز بایدمیرفتم دانشگاه حلقه صالحین داشتم مربی حلقه بودم.. همه دانشگاه خبرداشتن مرتضی من و علی آقا بعنوان مدافع حرم رفتن سوریه وارد حسینه دانشگاه شدم.. بچه ها اومده بودن ✨بسم الله الرحمن الرحیم بعد از تلاوت چند آیه از قرآن _دخترا امروز میخایم در مورد دفاع از حرم صحبت کنیم نظرتون آزادانه درمورد از حرم و مدافعین حرم بگید +برای چی میرن ؟ =بخاطر پول از زن و بچه شون میگذرن ؟ @اصلا به ما چه مگه تو کشور ما جنگه؟ √عربها چه به ما خودمون فداشون کنیم.. £اگه اونا نرن برای دفاع داعش الان تو نمک آبرود آفتاب گرفته بود.. _بچه ها شما نظرتون گفتید.. همه... حالا حرفای منو گوش کنید بچه ها ما از بچگی به امام حسین (ع)بزرگ شدیم... همش میگفتیم اگه کربلا بودیم فلان میکردیم خب الان دشمن یه سری آدم ازخدا بیخبر جمع کرده که خشن نشون دادن چهره هست... بچه ها بدون رودرواسی چندتاتون دارید من_سامره شما بگو تو چندتا فیلم از رسانه های غربی آدم بده سریال اسمش از ائمه بوده آدم خوبه عایشه ،عثمان و عمر .... سامره : همه من : خب بچه ها ببینید اینطوری که دارن تو ذهن اونور آبی ها خراب میکنن الان یه سری جمع کردند علنا اسلام نشون بدن لب تابم روشن کردم _بچه ها ۳تا فیلم بهتون نشون میدم توضیحشم زیرش هست ازم توضیح نخاید که هست گفتنش.. فیلم اولی فروش بانوان سوری بعنوان برده است فیلم دوم جهادنکاح فیلم سوم شهادت یه مدافع ایرانی 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۶۹ _بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذکر یاحسین میشه؟ بچه ها شما همتون منو میشناسید.. از عشقم به آقای کرمی هم باخبرید از مریضی این مدتم باخبرید ازوضع مالی عالی خانواده من و آقای کرمی همینطور صدام لرزید... _بچه ها به جدم قسم هیچکدوم از مدافعین پول نمیگرن... درخطره...کربلا به پاست مردامون نرن حضرت زینب دوباره اسیر میشن.. _بچه ها سالهای بین ۵۹-۶۸ نیرو بعث به کشور ما حمله کرد هیچ کشوری به ما کمک نکرد... ۹۰خورده ای کشور... نیروی بعث تا بن دندان مسلح کردن.. بچه هامون شهید شدن خرابی ها بار اومد. بچه ها ما شیعه ایم باید پشت هم باشیم ما مزه جنگ کشیدیم بعداز جنگ مزه آرامش به لطف و از لطف داریم بچه ها به سوریه کمک کنیم بچه ها امیدوارم قانع شده باشید چرا مدافعین حرم میرن با صلوات بر محمد و آل محمد پایان جلسه ✨اللهم صلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم✨ 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۷۰ ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم.. آویز توماشین عکس مرتضی بود.. دستمو بردم سمت عکس گفتم _مرتضی دلم برات یه ذره شده... نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری... مرتضی میدونم... آره زهرا خواهرت، مائده سادات عروس برادرم شریطشون خیلی سخترازمن هستش اما مرتضی همه نمیتونن بشن حضرت زینب.. یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه ساداتم... مثل حضرت زینب چیه؟ حضرت زینب که میشه گرفت ؟... روزای سختی در پیش داری... بعد بوی حضرت زینب بگیر یهو زدم رو ترمز خوب بود کمربند بستم و اگرنه صددرصد سرم میشکست زدم زیر گریه یا حضرت زینب خود از بهم بده رسیدم خونه مرتضی اینا.. -سلام مامان.. زهرا کجاست؟ +سلام عزیز مادر... زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره... رفت خونه خودش -مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم.. _برو عزیزمادر... نرگس سادات -بله مامان.. _تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟ -آره مامان با عمق جان راضیم الان برای سرانجام این اعزام... راضیم به راضی خدا... من برم وارد کوچه سیدهادی اینا شدم سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد اسمش گذاشت زینب سادات اما رفت سوریه دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد زنگ زدم... مائده در باز کرد **سلام عمه جان خوبید؟.. خوش اومدید ؟ -ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟سادات کوچولو خوبه؟ وارد خونه شدیم *اونم خوبه... خوابیده بچم -مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی *نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون الان اون حساب است -خب خداشکر *عمه میخام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده... اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم -چه پروژه ای عزیز عمه *پروژه مصاحبه مدافعین خرم - یعنی چی؟ *لیست رزمندها و جانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم.. سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه... تازه بعداز ۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن برای شهدای گمنام مدافع حرم حالا اگه میخاید اسم شماها بدم -آره عزیزم بده همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد.. مادرش رفت سمت اتاق خواب +دخمل مامان... عشق مامان... چرا گریه میکنی ؟بیا بریم ببین مهمون داریم زینب گرفتم بغلم _سلام خانم گل.. وای مائده چقدر شبیه هادی شده یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم... _خب مائده جان من برم عزیزم *عمه ناهار پیش ما باشید -نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون... دلم برای آقاجون تنگ شده 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
ادامه رمان رو فردا میذارم خدمتتون 😊😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپاس از دلگرمیتون 😊🍃
چون 2، 3 ساعت باید وقتم ازاد باشه برا فرستادن رمان😍👌
برای سلامتی پدرشون نفری یه صلوات 😊 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸🇮🇷