❤️رمان شماره بیســٺ و ݐنـــج😧❤️
💜اسم رمان؛ #مدافع_امنیت
💚نام نویسنده؛ بانو مینــــــودرے
💙ٺعداد ݐــــارت؛ ۱۴ قسمٺ
با ما همـــراهـ باشیـــــن 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷بنــام خــداے دلــــــسوخٺــــــگان🌷
🌷رمان کوتاه و #واقعی
💞 #مـــــــدافع_امنیــــٺ
✍سخن #همسرشهید
عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم کانال رمان های عاشقانه شهدایی و مفهومی ....
بنده همسرشهید اشکانی هستم...
ممنون از اینکه زندگی نامه شهیدم رو دنبال کردین....
میخواستم بگم خدمتتون من و امثال من خیلی هست تو ایران...
ما از عشقمون...از مرد زندگیمون...از عاشقانه هامون..گذشتیم..
تا بقیه بتونن با ارامش و با امنیت تو این جامعه زندگی کنن...
التماس دعا دارم از تک تک اعضای محترم کانال ...
ان شاالله عاقبت بخیر بشین🙏🌹
✍ #مهرناز_نجفی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍نویسنده؛ بانو مینودری
🌷telegram,, @Bano_minodari72
#ڪپــے_فقط_با_آےدے_ڪانــال_منبع_و_نام_نویسنده
🌷 @asheghane_mazhabii
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷بنــام خــداے دلــــــسوخٺــــــگان🌷
🌷رمان کوتاه و #واقعی
🌷 #مدافع_امنیت
🌷قسمت ۱
پویای عزیزم...
دلم به اندازه تمام دنیا...
برایت تنگ شده...
از امروز تصمیم گرفتم...
تا از دوران باهم بودنمان دوتایی شدنمان بنویسم...
🌷-مهرناز
_جانم پویای من
🌷-منو تو از تو شکم مامان هامون همو میخاستیما
_آهان یعنی تو شکم مامانت منو دیده بودی ؟
🌷-نوچ تو رو توی عالم ذر دیدمت میگم که خانومی خدا مارو واسه هم افریده...تو اون دنیا باهم...اینجا باهم اون دنیا هم باهمیم.. اصلا خدا تورو واسه من ساخته
پویا پسر عمه من بود..
همسن سال هم... هردو متولد ۱۳۷۷ فقط ماههامون باهم فرق داشت
هیچوقت فکرنمیکردم...
تو #اوج_جوانی داغ عزیز ببینم
داستانی که میخوانید داستان #هفت_ماه عاشقی من و پویای عزیزمه
ادامه دارد..
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍نویسنده؛ بانو مینودری
🌷telegram,, @Bano_minodari72
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷بنــام خــداے دلــــــسوخٺــــــگان🌷
🌷رمان کوتاه و #واقعی
🌷 #مدافع_امنیت
🌷قسمت ۲
۱۷آبان ۹۵ روزی بود...
که پویای من تو سن 🌷۱۷سالگی🌷
ب مامانش (عمه ام)...
از علاقه اش ب من میگه
و ۱۰فروردین ۹۶رسما میان خاستگاری...
پویا از همون شیرینی هایی که من دوست داشتم..
خریده بود...خامه ای
اقاپویا برای مراسم خاستگاری نبودن...
گفت بهم که از دایی وزندایی خجالت میکشید ونیومده بود...
منم نبودم روز خاستگاری...
بعد که اومدم خونه...
از ابجی پویا امار گرفتم....
دیدم همه چی حل شد شکر خدا و مشکلی پیش نیومده بود..
پدرم بهم گفت من گفتم هر چی دخترم بگه...
نظر من رو پرسید من هیچی نگفتم از شرم و حیا ...
همون سکوت علامت رضاست...
و بعدش با هم رفتیم خونه مامانبزرگم اینا...
ادامه دارد...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍نویسنده؛ بانو مینودری
🌷telegram,, @Bano_minodari72
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷بنــام خــداے دلــــــسوخٺــــــگان🌷
🌷رمان کوتاه و #واقعی
🌷 #مدافع_امنیت
🌷قسمت ۳
من و پویا از بچگی علاقه داشتیم..
اما #حجب_حیامون همیشه #مانع از ابراز این علاقه می شد..
بالاخره 💞۱۳خرداد ۹۶💞 به عقد هم آمده ایم..
دوران عاشقی من و پویا شروع شد..
پویا سرباز بود..
و قرار بود عید ۹۷...
زندگیمان شروع کنیم...
که خداوند...
جوری دیگر برایمان رقم زد..
زمان قرائت خطبه عقد...
صدای ضربان قلب خودم و پویام میشنیدم..
خطبه عقد که میخوندن...
👈باراول دوم برخلاف همه عروسها...
گفتن؛
✨عروس داره سوره نور میخونه..
✨بار دوم برای خوشبختی مون دعا کردم...
✨بار سوم با استناد از آقا امام زمان و شهدا با اجازه از پدر و مادرم و بزرگترا بله
حاج آقا_خوب ب میمنت و مبارکی
ماشاالله که آقای داماد #سربازاسلام هستن ان شاالله سرباز امام حسین بشن
سفید بخت بشید ان شاالله
دعای عاقدمون...
چه زود ب استجابت رسید...
و پویام تو ایام اربعین سرباز #امام_حسین شد...
عاشقی من و پویا دوران شیرین بود..
ادامه دارد...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍نویسنده؛ بانو مینودری
🌷telegram,, @Bano_minodari72
🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌷🌷شہداے مدنظر این هفتہ🌷🌷 👣شنبہ؛ شہــــید علی آقاعبداللهی 👣دوشنبہ؛ شہــــــید مدافع میثم مدواری 👣
اطــلاعاٺــے خیلــے اندڪ از شہــید بزرگوار مدافع حرم
🌷شهید احمد مکیان 🌷
👇در حد بضـــاعٺ👇
🕊حافظ قرآن و مدافع حرم شهید حجتالاسلام احمد مکیان
https://article.tebyan.net/450322/
🕊شهیدی که برای نثار جان خود در راه اسلام سر از پا نمیشناخت
- اخبار استانها - اخبار تسنیم - Tasnim
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/06/05/1501321/
🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5