🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۲۳
🍀راوے زینب🍀
بالاخره رسیدیم پایگاه مسعودیان جایی که عزیز دلم پارسال اینجا #خادم بود. وقتی رسیدم اینجا، اومد استقبالم..
اما حالا...
من زائر این مناطقم بدون حسین
بهم گل میدادن به یاد حسین
وارد قرار گاه شدیم وآنقدر خسته بودم و مسکن ها سریع وادار به خوابم کرد ولی قبل از خواب گوشیم رو روی ساعت گذاشتم برای #نماز به وقت اهواز
باصدای گوشیم بیدار شدم بهار بیدار بود.
بهار: زینب کجا میری؟!
_میام...
بهار:وایسا بیام
پشت محل سکونت ما یه خیمه برپابود
بهار:اونجا چه خبره؟
_اونجا محل نماز خوندنای حسین بود
هرقدم که برمیداشتم بیشتر دلم میلرزید وخاطرات سالهای پیش جلوی چشمم مرور میشد..
آقایون خیلی دور خیمه بودن..
تا من رفتم نزدیک اونا رفتن #عقب.من وارد خیمه شدم....
شکستم.. آوارشدم.. اشڪ ریختم.. نماز خوندم با هق هق.. مداحے شهدای گمنام رو گوش دادم...
تا موقع حرکت من تواون خیمه بودم.
اولین محل باز دیدمون اروند بود.به بهار گفتم یه گل فروشی سر راه دیدن حتما نگه دارن.
داخل شهر یه گل فروشی نگه داشتن ۷۵ تا شاخه گل رز گرفتم.
🌷 اروند رود🌷
رود وحشی که بعد از ۳۴ سال هنوز #غواصای جوان ایران رو در خودش نگه داشته
همون غواصایی که در کربلای ۴و۵ زدن به دل دشمن و #هیچوقت برنگشتن..
اینجا جای پای قدم های هزاران شهیده.... مادرانشون...خواهرانشون...همسرانشون..
که هنوز #چشم_به_راه پیکرشونن..
_بهارهنوز اجازه قایق سواری به زایرین میدن؟
بهار: آره چطور؟!
_میشه بریم سوار بشیم؟
اون قایق... من،عطیه ،بهار،داداشش،آقای علوی وآقای لشگری هم اومدن
میانه های آب ۲۵ رز به یاد برادرم تو اروند رها کردم.
عطیه دستشو میکرد توی آب که آقای علوی گفت:
_خانم اسفندیاری دستتونو بیارید بیرون خطرناکه خدایی نکرده اتفاقی میفته
لب اروند همه پیاده شدیم.
که آقامهدی داداش بهار گفت :
_خانم عطایی فر یک لحظه
گفت:
_فکر نمیکنم برادرتون که شهید شده که جواب نامحرم رو بدین (یاد اتفاق دم اتوبوس افتادم که جواب آقای علوی رو دادم) اصلا در شان شمانیست چنین شیطنت هایی.. دیگه دلم نمیخواد چنین رفتارایی ازتون ببینم
بعدم خانمشو صدا زدورفتن.
به خودم قول دادم خانم وار تر رفتار کنم.
محل دوم بازدید ما شلمچه بود.
تو ورودی شلمچه یک صوت از حاج حسین یکتا پخش میشد.
وارد منطقه شدیم..
دلم یه جای خلوت میخواست #من باشم و #خدا و #حسین...
صدای سخنران تو منطقه میپیچید..
که گفتن:
«خواهر شهید عطایی فر هم اینجان..
خواهرم پیکر برادرت به دستت نرسیده؟
بی تابی میکنی که مزار برادرت خالیه؟
زیر همین خاکی که راه میری..
روش پر از هزاران حسین مثل شماس
هزار #خواهرشهید مثل شما #منتظر حسینشونن..
بذار برات یه چیزیو تعریف کنم کمتر بی تابی حسینتو کنی..
چند سال پیش یه مادرشهیدی اومد اینجا
زمان تفحص شهدا..
سفت وسخت گفت که باید پسرم رو بدید ببرم
چندروزی گذشت..
دیدم مادر شهید باچشم گریون داره وسایلشوجمع میکنه بره شهر خودشون
گفتیم:
_مادر چیشد شما که میگفتی تا بچه ام پیدا نشه نمیرم
خلاصه اونقدر اصرار کردیم که گفت : دیشب پسرم اومد به خوابم .
گفت
🕊_مامان ماشهدای گمنام پیش #حضرت_زهراییم منو از خانم و دوستام جدا نکن
آره خواهرم حالا #حسین شما پیش #حضرت_زهرا .س. هست با #بی_تابیت اذیتش نکن.....
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۲۴
منطقه بعدی که قرار بود ازش دیدن کنیم طلائیه بود..
معقر قمر بنی هاشم جایی که بوی علمدار حسین را میدهد..
اینجا همان جایی است..
که علمدار خمینی حاج حسین خرازی دستش را جا گذاشت..
اینجا همون جایی است..
که وقتی بچه های تفحص به نتیجه نمیرسیدن متوسل میشن به علمدار حسین..
وقتی ماشین شروع به کار میکنه..
۱۱شهید پیدا میکنن که یا اسم یا فامیلشون به حضرت عباس .ع. مربوطه یا تویه یه عملیات دستشون جانباز بوده
هرمنطقه که میرفتیم یه کم آروم میشدم.
شب که برگشتیم اردوگاه بایک سری از دخترا نشسته بودیم هرکدومشون یه چیزی از حسین میپرسیدن .
یکم اونطرف تر بهار باداداشش و زنداداشش نشسته بود.
کمی دور تر از ما برادران خادم.
یه آن به خودم اومدم یه ملخ روی چادرم دیدم .مکان وزمان و فراموش کردم و یک جیییغ فوق زرشکی زدم.. جیغ وگریه
_وای بهار تووروووخدا برش دآااار
خیلی ترسیدم بودم ولی آبرم رفت
روز دوم سفرما 👇
فکه،کانال کمیل،شرهانی،جزیره مجنون بود.
فکه قتلگاه سید اهل قلم شهیدآوینی ..
همون اول منطقه کفشامونو در آوردیم..
وقتی رسیدیم محل روایتگری راوی گفت :
《بچه ها شما الان با پای برهنه رواین ماسه ها قدم برداشتین
بچه های تفحص سال ۷۵ تو فکه کم میارن به نتیجه نمیرسن به طرف عباس صابری(توهمون منطقه توهمون سال شهیدشد) هجوم بردن که خاکش کنن.همونجا بیل شروع کرد به کار کردن چنگال های بیل به چیزی خورد که با کاوش زمین #شهیدی پیدا شد که مقدمه پیداشدن چند شهید دیگه بودن.....》
✨راوےعطیه✨
هربرگ از کتاب سلام برابراهیم بهم ثابت میکرد که ابراهیم هادی تکرار نشدنیه...
ورودمون به کانال کمیل وشنیدن صوت خوشگل اذان شهید ابراهیم باعث شد حالم بدبشه
اینجا همون جایی است که بچه هاسه روز لب تشنه مقاومت کردن
شبیه شهید ابراهیم شدن فوق سخت است...
✨راوےزینب✨
شرهانی دشت شایق های تشنه..
اینجا همون جاییه که بچه های تفحص شهیدی پیدا میکنن که آب توی دبه هاشون تازه وخنک بوده که بچه های تفحص تعجب میکنند
🕊جزیره مجنون🕊
اینجارا باید دید تافهمید در باتلاق های مجنون ماندن یعنی چه..
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۲۵
روز سوم سفر ما...
قرار بود به دهلاویه، هویزه و معراج الشهدا بریم.
حضور در جایی که قدم های شهید چمرانه حس فوق العاده ای بود
اما #هویزه چیز دیگه ای بود...
محل شهادت حسین علم الهدی ویارانش که مثل سید الشهدا تشنه لب شهید میشن وبعثی های نامرد با تانک از روشون جمع میشن.
اینجوری بود که هشت سال تنهایی جنگیدیم یک مشت از خاکمون کم #نشد.
یه بخشی از هویزه متعلق به پیکرهای پاک شهدا بود.
🕊معراج الشهدا🕊
وقتی پیکرای پیچ شهدا رو دیدم نالم بلند شد
وای یازینب
اگه بعد سالها پیکر حسینم اینجوری به دستم برسه من چیکار کنم..
سفر راهیان ما عالی تموم شد..
و من بارها خوردشدم و #شکستم و #ساخته شدم. بسم الله گفتیم برای #شناخت بیشترشهدا
خیلی سریع فروردین جایش را به اردیبهشت داد
درست زمانیکه ما مشغول امتحانای میان ترم بودیم
یه خبر از #سوریه قلب ایران را لرزاند...
واون هم...
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۲۶
واون هم خبر شهادت جمعی از پاسداران ایرانی در خانطومان بود.وتمام ایران داغدارشد...
از تعداد کل شهدای خانطومان ۱۳ پاسدار برای مازندران بودن👇
سیدرضاطاهر🕊
حسن رجایی فر🕊
حبیب الله قنبری🕊
سیدجواداسدی🕊
رحیم کابلی🕊
حسین مشتاقی🕊
علی عابدینی🕊
علیرضابریری🕊
محمدبلباسی🕊
محمود رادمهر🕊
سعیدکمالی🕊
رضاحاجی زاده🕊
علی جمشیدی🕊
این خبر اونقدر سنگین بود که شوکه شدیم
بین شهدای خانطومان بودن از کسانیکه همسرانشون روزای آخر بارداری بودن👈شهیدبلباسی وزکریاشیری
شهدایی بودن که فرزندانشون بعد شهادت به دنیا اومدن
سخت بود این خبر ومن یاد روزای شهادت #حسین افتادم
امتحانای خرداد خیلی سریع اومد ورفت ومن معدلم 20شد اما عطیه18/90قبول شد.
بعداز امتحانات شوک عجیبی به منو عطیه وارد شد
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۲۷
حدودا بعد از یک هفته تعطیلی امتحانا رفتیم معراج الشهدا
و اسامی شهدای صابرینو لیست کردیم
سیزدهم شهریور ماه نود یگان صابرین در دشت جاسوسان شهیدمیشن🕊
🕊مصطفی صفری تبار
🕊محمد محرابی پناه
🕊سردار محمد جعفرخانی
🕊سید محمود موسوی
🕊محمد منتظر قائم
🕊علی بریهی
🕊یوسف فدایی نژاد
🕊امید صمد پور
🕊فرشاد رشیدپور
🕊مهدی حسین پور
🕊مسلم احمدی پناه
🕊محمدغفاری
🕊حسین رضایی
اسم شهید مصطفی صفری نژاد دل منو به سمتش کشوند..
🌷شهید تازه دامادی که به جای جشن شفاعت بهشت رو به تازه عروسش هدیه داد.
بهار باخانم صفری تبار آشنا بود قرارشدباهاشون صحبت کنن.
_عطیه میای خونه ما؟
عطیه: نه من قراره با بچه هابرم کهف الشهدا
_باشه پس یاعلی التماس دعا
تابرسم خونه خیلی طول کشید
تا پامو گذاشتم داخل خونه دیدم مامان بیحال افتاده روی مبل باباهم چشماش قرمزه
_چیزی شده؟خبری از حسین اومده؟؟خبری از حسین اوووومده؟؟؟؟
با این حرفم مامان زد زیر گریه
_مامان پیکر حسین پیداشدهههه توووروخدا؟
مامان:واسه فاطمه خواستگار اومده قراره هفته بعد عقد کنن
به زحمت بغضم رو قورت دادم و گفتم :
_باید خوشحال باشی مادرم که یه نفر دیگه تو عذاب بیخبری ما نباشه
_پاشو عزیز دلم پاشو شام بریم بیرون بعدش میریم مزارشهدا
تا مامان رفت دستموگذاشتم روقلبم
بابا:زینبم خوبی؟
_خوبم
بعدشام رفتیم مزار شهدا..
مامان و بابا پیش شهید میردوستی موندن
ولی من راهی قطعه سرداران بی پلاک شدم
رفتم پیش رفیق شهیدم و هق هقم سکوت شب رو میشکست:
_حسیییین #خودت مامانو آروم کن
مداحی این گل به رسم هدیه رو گذاشتم تا آروم بشم
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
اطــلاعاٺــے خیلــے اندڪ از شہــید بزرگوار دفاع مقدس
🌷شهید محمد حیدری🌷
👇در حد بضـــاعٺ👇
🕊زندگینامه و وصیت نامه شهید محمد حیدری
http://boushehr.navideshahed.com/fa/news/447652/
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹 1⃣شهیدحسین معزغلامے💔 2⃣شهیدعباس دانشگر💔 3⃣شهیدسیدمحسن سجادی💔 4⃣شهیدا
#روز_سی_وسوم چله ے عاشقی❤️
حسین گوشہ ے چشمی ڪہ حرف ها دارم
دلم گرفتہ فقط شوق ♡ڪربلا♡ دارم
تو سر پناه منی یڪ نگاه ڪن آقا
مگر بہ غیر حسینیہ من ڪجا دارم ؟!
🕊شهیدعلیرضاقلےپور🕊
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹 1⃣شهیدحسین معزغلامے💔 2⃣شهیدعباس دانشگر💔 3⃣شهیدسیدمحسن سجادی💔 4⃣شهیدا
#روز_سی_وچهارم چله ے عاشقی ❤️
قلـــ♡ــــب ویران شده ام را بہ نگاهی بنواز
تا دگر هیچ ڪجا ، هیچ ڪجایش نبرم...
جمع میشہ ڪم ڪم لباس رنگی ها
داره میرسہ بوے محرمــ ... 🏴