۲۸ مهر ۱۴۰۱
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دعوت نامه نماز.mp3
1.65M
💟مقدمه
رفقای عزیز سلام ✋
از بس بهم پیام دادید خودم نماز نمیخونم چیکار کنم نمازخون بشم؟
بچم همسرم نماز نمیخونه چیکار کنم نماز خون بشه ؟🥺
این ویس رو براتون ضبط کردین چون میدونم یکی از مهمترین دغدغه هاتون هست ...
گوش کنید که خبرای خوبی در راهه ...
راستی یادت نره برا یکی از دوستان خیلی عزیزت بفرست❤️☺️
#دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو"
#سید_حسینی
#پیشنهاد_دانلود
۲۸ مهر ۱۴۰۱
۲۸ مهر ۱۴۰۱
جلسه اول عاشق ن-AudioConverter.mp3
16.87M
💟قسمت #اول
رفقا سلام ..
ببخشید یکم دیر شد باید ۲۰ منبع(کتاب) پیرامون نماز مطالعه میکردم بعد شروع میکردم به ضبط دوره ....
این از جلسه اول... با حال خوب گوش کنید🥰
⚘️#دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو"⚘️
ادامه داره بفرست برای عزیزترینت که کلی ثواب داره
۲۸ مهر ۱۴۰۱
جلسه دوم عاشق ن-AudioConverter.mp3
17.16M
💟قسمت #دوم
سلام به رفقای عزیزم 🙂
قسمت دوم #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو آماده شد و به محضرتون تقدیم شد...⚘️
توی این قسمت متوجه میشید که چطور میشه معتاد به نماز شد ...
متوجه میشید چرا ۵ وعده باید نماز خوند...
یه صحبت هایی تو این قسمت شد که وقتی ویس تمام شد ناخودآگاه اشکام جاری شد💔
#سید_حسینی
۲۸ مهر ۱۴۰۱
۲۸ مهر ۱۴۰۱
۳۰ مهر ۱۴۰۱
سلام همراهان عزیز
دیروز نتونستم بذارم با امروز ۲۰ پارت میذارم😍☺️🇮🇷🕊
۳۰ مهر ۱۴۰۱
۳۰ مهر ۱۴۰۱
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
💟قسمت #دوم سلام به رفقای عزیزم 🙂 قسمت دوم #دوره_رایگان_عاشق_نماز_شو آماده شد و به محضرتون تقدیم ش
راستی یادم رفت بگم،،،
این دوره هم کامل میذارم نگرانش نباشین💟🤲
۳۰ مهر ۱۴۰۱
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
🌹رمان امنیتی، انقلابی #خط_قرمز
جلد اول ؛ رفیق
جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند)
🕊 قسمت ۹۱
- عباس جان نمیخوای بخوابی؟
برگشتم به سمت صدا.
میلاد بود که داشت صندلی چرخدارش را هل میداد به سمت من.
نور آبیِ مانیتور لپتاپش روی صورتش افتاده بود. شکستهتر از سنش به نظر میرسید.
بعد از حادثه وحشتناکی که سال هشتاد و هشت تجربه کرد و چندماهی به کما رفت، با نذر و نیاز و دعای خانوادهاش توانست به دنیا برگردد؛ اما بدون پا.
ویلچر نشین شد ،
و دیگر نتوانست به عنوان نیروی عملیات فعالیت کند.
گفتم:
- نمیتونم بخوابم. اعصابم ریخته به هم.
و رها شدم روی مبل کنار اتاق. با دست چشمانم را ماساژ دادم.
دست میلاد روی شانهام نشست:
- شما ناراحت نباش دادا. یکم بخواب. اگه خبری شد بیدارت میکنم.
- راستی امید کجاست؟
میلاد لبخند زد و دندانهای مصنوعی و ردیفش پیدا شد؛ فک و دندانهایش در آن تصادف آسیب جدی دیده بود.
گفت:
- حواست نیستا! باهاش تماس گرفتن، فوری مرخصی گرفت رفت، من اومدم بجاش. قراره دوباره بابا بشه.
لبخند زدم. بابا شدن به امید میآمد.
با خودم گفتم امید بابای خوبی میشود؛ حتی اگر نتواند بیشتر وقتش را با بچههایش بگذراند. از آن باباهایی میشود که در زمان کمِ بودنشان هم خاطره خوب میکارند در ذهن بچهها.
من چی؟
شاید اگر مطهره زنده بود من هم پدری را تجربه کرده بودم. شاید من هم بابای خوبی میشدم...
به مطهره گفته بودم ،
دلم میخواهد یک دختر داشته باشم که اسمش را بگذارم زینب. شاید اگر مطهره زنده بود، زینبمان دو سه سالش بود...
شاید...
میلاد دید که دوباره رفتهام توی فکر. برای همین دوباره زد سر شانهام:
- یکم بخواب عباس جان. من بیدارم، حواسم هست.
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
منبع؛
https://eitaa.com/istadegi
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
۳۰ مهر ۱۴۰۱