💢بیا ببین چه کرده این دختر دهه هشتادی تو ایتا🤩💢
.
.
.
سلام😍
زهرا هستم یه طلبه دهه هشتادی ☺️
و اینجام که
عقایدم رو تو قالب نقاشی و نوشتن
با شما به اشتراک بذارم🌱
ممنون که همراهمونی😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4107010359C8ffe87a54a
#نقاشی
#شهید_الداغی
#شهید_علیوردی
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
پارت ۵۱ تا ۷۰✨🕌💞👇👇
بریم ۷۱ تا ۱۰۰ 💎🕊⚔🪔🚪
👇👇😭😭👇👇👇
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۷۱ و ۷۲
ایام و روزگار به سرعت برق و باد میگذشت، شهر مدینه در سکوتی عجیب فرو رفته بود و حال پیامبر صلی الله علیه واله، مانند قبل نبود و رنجور و بیمار بود، هر روز دسته دسته انصار و مهاجرین به محضر ایشان شرفیاب میشدند تا هم از پیامبر عیادت کنند و هم از سخنان گهربار ایشان که شاید جزء آخرین سخنانی بود که میفرمودند، استفاده نمایند..
فضه همچنان در خانهٔ مولا علی علیهالسلام خدمت میکرد و از لحظات درس این دانشگاه انسان شناسی استفاده می نمود ، اما این روزها غمی عظیم دلش را چنگ میزد و هروقت که به همراه بانویش به خانه رسول خدا میرفت و حال ایشان را میدید، دلش سختتر از قبل میگرفت....کارهای خانه زودتر از قبل انجام شد، اهل خانه همه در منزل پیامبر بودند...
فضه سراسیمه چادر به سر کرد تا خود را به آنجا برساند و پای در کوچههای مدینه گذاشت.
شهر در هول و هراسی مبهم دست و پا میزد، انگار مدینه آبستن حوادثی ست. همگان میدانند که اتفاقی در راه است، مخلص ترین بندگان خدا،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیاطلبان ،لحظه ها را میشمارند تا آن زمان موعد فرا رسد.... مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یااللهگویان پا درون خانهی پیامبر صلیاللهعلیهواله میگذارند.
بستر پیامبر صلیاللهعلیهواله وسط اتاق پهن است و حضرت محمد صلیاللهعلیهواله با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است، اطراف را از نظر مبارک میگذراند..
همهمهای دربین جمعیت افتاده بود و هرکدام از عیادت کنندگان حرفی میزد.
پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش،در دل از خدا کمک طلبید، میخواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است، میخواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود،گوشزد نماید، که مبادا فراموششان شود و حکم خداوند زمین بماند....پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر، ساکت شدند.
و محمد صلی الله علیه واله با لحنی آرام و بریده بریده ،شروع به سخن گفتن نمود :
_سلام یاران و پیروان دین خدا، خوش آمدید، حال که جمعتان جمع است و بیشتر بزرگان را میبینم، میخواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید، هرگز گمراه نخواهید شد، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد ، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا....
فضه اشک چشمش را با گوشه چادر میسترد و با خود میاندیشید براستی این اخرین وصیت پیامبر چیست که اینچنین برایشان مهم است...
تا این کلام از دهان مبارک رسول خدا خارج شد، فضه که دختری تیز و باهوش بود، سرا پا گوش شد تا بداند این سفارش که شاید جزء آخرین سفارشات ،پیامبر صلی الله علیه واله بود، چیست..او خوب میدانست که براستی پیامبر کلامی نمیگوید مگر خداوند به او فرمان داده باشد، یعنی سخنش همان سخن حق و امر خداوند است و احساسات درونیاش به او نهیب میزد که اینبار هم هرچه هست درباره مولای عرشیان و فرشیان امیرمؤمنان علیبنابیطالب خواهد بود، پس خوب هوش و گوش کرد تا بداند ، فضه غرق صحنه پیش رویش شد وخوب میدید که این سخن از پیامبر(ص) صادر شد و همهمه ای در بین جمعیت درگرفت،..
فضه خوب آگاه بود که کمی آنطرف تر،دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند،سر در گوش یکدیگر داشتند،...
اولی به دیگری می گفت :
_یعنی محمد صلیاللهعلیهواله میخواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر میکند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟
دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت :
_این که واضح است، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور صلیاللهعلیهواله چیست!!!..او هر وقت که میخواهد سفارشی کند، بیشک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی علیهالسلام برمیگردد، کاملا مشهود است که میخواهد واقعهای را که در حجةالوداع ابلاغ کرد، دوباره گوشزد کند، اگر بگذاریم حرف بزند، تمام رشتههایمان پنبه می شود....
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
نفر اول درحالیکه جمعیت را میپایید،سری تکان داد و گفت :
_به خدا که تو راست میگویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی علیهالسلام اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم، کاش کاری میکردی که محمد صلیاللهعلیهواله، نتواند به مقصودش برسد.
نفر دوم، چشمکی به او زد و گفت:
_انگار مرا دست کم گرفتهای،صبر کن ببین چه میکنم
و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر صلیاللهعلیهواله میکرد، گفت :
_آهای مردم، مگر نمی دانید که پیامبر صلیاللهعلیهواله حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید....
ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند :
_ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ میخواهد، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم...
آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع میگرفت، خیره در صورت نورانی پیامبر صلیاللهعلیهواله با صدای خشک و بلند گفت :
_این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی، مریضی بر بدنشان میافتد، دچار هذیان گویی میشوند، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید.... بعد از محمد صلیاللهعلیهواله، قرآن برای ما کافیست، مگر کتاب خدا را در بینمان نداریم؟! قرآن هست پس چه نیاز به قلم و دوات....
تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد، ناگهان....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
نفر اول درحالیکه جمعیت را میپایید،سری تکان داد و گفت : _به خدا که تو راست میگویی، بدنم مور مور میش
لعنت الله علی القوم الفاسقین
لعنت خدا و زمینیان و عرشیان به ابوبکر و عمر
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک😭
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۷۳ و ۷۴
فضه با شنیدن این حرف از جانب کسی که #ادعای مسلمانی و #ادعای یاری پیامبر را میکرد بر خود لرزید، او نمیتوانست بپذیرد که یاران پیامبر اینقدر #بی_بصیرت باشند که درک نکنند هیچ حرف پیامبر عبث و بیهوده نیست، اصلا بیهودهگویی در ذات رسول الله نیست...
در همین اثنا بود که ناگهان مردی دیگر که سیمای نیکوکاران را داشت ازجابرخاست و رو به آن شخص گفت :
_چه میگویی مردک؟ آیا خود آگاهی که چه حرفی زدی؟ مگر تو مسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن نخواندی ؟ تو که میگویی قرآن بعد از شما برای ما کافیست، مگر خداوند در آیات قرآن بارها و بارها متذکر نشده که کلام رسول الله جز وحی، چیز دیگری نیست؟مگر خدا در قرآنش نفرموده که : بیهودهگویی در ذات پیامبر صلیاللهعلیهواله نیست؟ مگر نمیدانی حرف از روی هوی و هوس ،ازدهان پیامبر صلیاللهعلیهواله بیرون نمیآید؟اگر ادعای مسلمانی داری و قرآن را نیز خواندهای،پس باید بدانی آنچه که گفتم جز حقیقت محض نیست، چرا با این کلامت به پیامبر صلیاللهعلیهواله توهین میکنی؟
در این هنگام، فرد اول که دید رفیقش در بد مخمصهای گرفتار شده و دانست اگر کاری نکند، بیشک آنها رسوا خواهند شد و حرف پیامبر صلیاللهعلیهواله به کرسی مینشیند و میگویید آنچه را که به او حکم شده و مینویسد آن مطلبی را که نقشه های آنان را نقش بر آب میکند،...
پس با اشاره به هوادارانی که در جمع داشت، همهمه ای به پا کرد که دیگر صدا به صدا نمیرسید.
صدای محزون رسول الله صلیاللهعلیهواله در صدای یارانی نادان گم شد، آنها حرمت پیامبر را نگه نداشتند و جمع صحابه هرکس نظر خودش را میداد و شروع به نزاع با یکدیگر نمودند...
پیامبر که از این جمع دنیا طلب دلزده شده بود، با اشارهی دستش به علی علیهالسلام، این تنها یار صدیقش، فهماند که جمعیت را از اتاق متفرق کنند.. پیامبر از آن جمع، خصوصا آن شخص روی برگردانید و امر کرد تا آنجا را ترک کنند...
و رو به صحابه فرمود:
_از نزد من برخیزید و دور شوید که سزاوار نیست در محضر من نزاع و کشمکش کنید.
به امر پیامبر صلیاللهعلیهواله،همهی حضار آنجا را ترک کردند بدونآنکه بدانند که عقوبت بیتوجهی به امر پیامبر صلیاللهعلیهواله و حکم خداوند، برایشان چه گران تمام میشود... و این دین سراسر نور را به #چندین_فرقه که همه جز یکیشان، اهل جهنم هستند، تقسیم می کند.
حال پیامبر صلیاللهعلیهواله ماند و بهترین یارانش،... پیامبر صلیاللهعلیهواله بود و علی علیهالسلام و فاطمه سلاماللهعلیها و فرزندانش و فضه که چون جان خویش پیامبر را دوست میداشتند....اطراف پیامبر خلوت شد، فقط اهلبیتش که همان دختر و داماد و نوههایش بودند، کنار ایشان حضور داشتند...
فضه که چشمانش پر از اشک بود، اندکی دورتر نشست و صحنهٔ پیش رویش را مینگریست...
با خلوت شدن اتاق، حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزدیک پیامبر صلی الله علیه واله و چون حال پدر بزرگوارشان را آنچنان دید، بغض راه گلویش را گرفت ،به طوریکه اشک از گونه اش جاری شد..
تمام جان و عشق پیامبر صلیاللهعلیهواله در پیش چشمش میگریست و این درد، بسی کشندهتر از بیماریی بود که بر جان رسول الله صلیاللهعلیهواله افتاده بود..
همگان میدانستند که پیامبر روی دخترش حساس است، به شادیش شاد و به غمش غمگین میشود.
پیامبر که حال دخترش را چنین دید، آغوشش را گشود و فرمودند :
_پاره ی تنم ، میوه ی وجودم ،ای ام ابیهای من ، بیا در کنارم بنشین و بگو چرا گریه میکنی؟
حضرت زهرا سلاماللهعلیها کنار پدر قرار گرفت، بوسه ای بر دستان پیامبر زد و فرمود :
_نسبت به خود و بچه هایم بعد از شما ترس دارم.
رسول الله (ص) درحالیکه اشک از چشمان مبارکش جاری میشد فرمود:
_فاطمهام، آیا نمیدانی ما خانوادهای هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده و فنا را بر همه ی آفریدگان حتمی کرده است؟ بگذار سرّی از اسرار غیب را برایت بازگو کنم تا دلت آرام گیرد..
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود،لبخندی به روی پدر پاشید و آمادهی شنیدن،چشم به دهان مبارک پدر دوختند...
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
پیامبر صلیاللهعلیهواله که لبخند فاطمه سلاماللهعلیها، او را آرام نموده بود ادامه داد:
_همانا خداوند تبارک و تعالی، توجهی به زمین نمود و #مرا از میان اهل زمین انتخاب کرد و به پیامبری برگزید. بار دیگر توجهی بر زمین کرد و #شوهر تو را انتخاب کرد و به من دستور داد تا #تو را به ازدواج او درآورم و او را برادر و وصی و وزیر و جانشین خود،میان امت قرار دهم. دخترم، ای پاره ی تنم؛ بدان که پدر تو بهترین پیامبران خدا و شوهرت بهترین اوصیا و وزرا است و تو اولین کسی از خانواده من هستی که به من ملحق خواهی شد. پس خداوند برای سومین بار به زمین توجهی کرد و #تو و #یازده تن از فرزندانت و فرزندان برادرم و #شوهرت را انتخاب نمود...پس مژده باد که تو رئیس و سرور زن های اهل بهشت هستی و فرزندانت (حسن و حسین) سید و آقای اهل بهشتند، بدان که من و برادرم و آن یازده نفر (ع) پیشوایان و #جانشینان من تا روز قیامت همه هدایت کننده و هدایت شدهایم.
فاطمه با شنیدن این سخنان چشمانش از شوق میدرخشید و پیامبر صلیاللهعلیهواله که با دیدن حال میوهی دلش،انگار دردی در این عالم ندارد ادامه داد :...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۷۵ و ۷۶
فضه خیره به صحنهٔ روبرویش، همانطور که اشک چشمانش را با گوشهٔ چادرش میگرفت، گوشهایش را تیز کرد تا تمام کلام پیامبر را بشنود و به گوش جان بسپرد، کلامی که یک پدر به فرزندش میفرمود، سخنی که پیامبر به مریدش میگفت..
پیامبر با نوای روحانی اش ادامه داد:
_ای پاره ی تنم؛ نخستین اوصیا پس از برادرم #علی علیهالسلام، #حسن، بعد از او #حسین، سپس #نه تن از #فرزندان_حسیناند که همه در بهشت، دریک مقام هستند و منزل و مقامی از منزل من به خدا نزدیک تر نیست. بعد از من مقام ابراهیم و آل ابراهیم به خدا نزدیکتر است...دخترم، مگر نمیدانی که یکی از هدیههای خداوند نسبت به تو آن است که شوهر تو بهترین فرد امت و بهترین شخص اهل بیت من است. از حیث #اسلام از همه پیشتر، #حلمش عظیمتر، #علمش بیشتر، شخصیتش #بزرگوارتر، زبانش #راستگوتر،قلبش #شجاعتر،دستش #بخشندهتر، به دنیا #بیمیلتر و از لحاظ جدیت و فعالیت #کوشاترین مردم است.
حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها با شنیدن این سخنان،مسرور گشت...
پیامبر صلیاللهعلیهواله لبخندی زد و نگاهی به سیمای مبارک علی علیهالسلام انداخت و رو به فاطمه سلاماللهعلیها گفت :
_این علی، شوهر تو ، برادر و داماد من ، هشت امتیاز بُرنده و شکننده دارد، برتریهایی که هیچ کس جزء علی ندارد... و شروع به شمردن آن امتیازها نمود:علی #اولین کسی بود که به خدا و فرستاده اش ایمان آورد و هیچ کس در این امر بر او پیشی نگرفت..جز علی کسی به تمام کتاب خدا و سنت من علم ندارد و غیر از شوهرت کسی تمام علم مرا نمیداند. چون خدا به من علمی داد که به هیچ کس یاد نداده و خداوند به من دستور داد تا تمام علم را به علی بیاموزم و من هم اطاعت کردم ، پس غیر از او هیچ کس از امتم تمام علم و فهم و فقه مرا نمی داند..سومین امتیاز آنکه ،تو، دختر و پاره ی تن من، همسر او هستی..دو نوه ام حسن و حسین فرزندان من اند و بزرگواران امت اند..امتیاز دیگر علی آن است که او آمربهمعروف و ناهیازمنکر است..برتری دیگرش این است که خداوند به علی،حکمت آموخت و بدان ،علی فصل الخطاب است ، یعنی خداوند علم فیصله دادن به خصومت ها، علم شناختن حق و باطل را نیز به علی آموخت....
در این هنگام حضرت زهرا(س) با نگاهی سرشار از مهربانی به سیمای مبارک شوهرش نظر افکند...
و همزمان فضه هم این جمع نورانی را از نظر گذراند و خیره به مولایی شد که آسمان و زمین بر سیادت و امامتش گواهی میدادند...
اما دنیای بعد از رسول الله صلیاللهعلیهواله نشان داد که امت بعداز پیامبر صلیاللهعلیهواله لیاقت این گوهر هستی را نداشتند...رسول الله که خوب میدانست چند روزی دیگر میهمان این جمع پر از دلدادگی نیست، شروع به سخن گفتن از فضائل اهل بیت علیه السلام نمود...
فضه غرق در گفتگوی این پدر و دختر آسمانی بود، همانها که این عالم به بهانه وجودشان خلق شد و مدار آرامش این زمین جز زهرا و پدرش و همسرش و فرزندانش نبوده و نیستند..
رسول الله نفسی تازه کرد و فرمود:
_دخترم، خداوند به ما اهلبیت هفت خصلت عطا کرده که به هیچ کس از #پیشینیان و #آیندگان غیر از ما عنایت نفرمود...اول اینکه من رئیس پیامبران و فرستادگان خدا و بهترین آنهایم..دوم اینکه جانشین من، بهترین خلفاست..سوم اینکه وزیر من، شوهر توست...چهارم اینکه شهید ما بهترین شهداست.
در این هنگام حضرت زهرا سلاماللهعلیها به سخن درآمد و پرسید :
_بهترین شهدایی که با شما شهید شده اند؟
پیامبر (ص) فرمود :
_نه،بلکه سرور شهدا از اولین و آخرین ،غیر از پیامبران و جانشینان آنها.و جعفربنابیطالب که دوبار هجرت کرد(یکی به حبشه و یکی به مدینه) او دو بال دارد که با آنها در بهشت و با ملائکه پرواز میکند،او از ماست...فرزندانت حسن وحسین دو سبط این امت اند و آقای اهل بهشتند.و قسم به آنکه جانم در دست اوست، #مهدی امت از ماست که خداوند به وسیله ی او زمین را پر از عدل و داد میکند ،پس از آنکه ظلم و زورگویی آن را فراگرفته باشد.
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
پیامبر صلیاللهعلیهواله تا واپسین لحظات عمر بابرکتش از برتری علی صلیاللهعلیهواله و اولاد او،سخنها گفت، درهرواقعه و رخدادی به این مهم تلنگری زد و باز هم این امر را تکرار کرد و تکرار کرد ، تا مبادا یارانش فراموش کنند و علی و اولادش در مظلومیت بماند که نتیجه اش بیشک #مظلومیت و #غربت #اسلام خواهد بود.
در همین حین پیامبر (ص) نگاهی سرشار از مهر به سوی فاطمه و شوهر و فرزندانش نمود و رو به بهترین یاران علیاش، فرمود :
_ای سلمان ! خدا را شاهد میگیرم با کسانی که با اینان بجنگند، روی جنگ دارم و با آنکس که تسلیم آنان است،روی مسالمت دارم. بدانید که اینان دربهشت با من خواهند بود.
سپس پیامبر صلیاللهعلیهواله روی خود را به علی علیهالسلام نمود، میخواست پرده از رازی بردارد که همگان بعدها به چشم خود دیدند....پیامبر صلیاللهعلیهواله میخواست اتمام حجتش را با مسلمانان بنماید که نامردانی نگذاشتند اما حال که در بین بهترین یارانش بود،چنین فرمود..
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۷۷ و ۷۸
فضه شاهد تمام ماجرا بود و جزء به جزء وقایع را به خاطر میسپرد و حسی درونی به او نهیب میزد که به زودی از این معلومات باید استفادهها کنی و اینها را برای ملتی فراموشکار رو نمایی...
در این هنگام پیامبر صلیاللهعلیهواله رخسار مبارکشان را به سمت علی (ع) نمود و فرمود :
_یاعلی، تو به زودی از قریش و از تظاهراتی که #علیه_تو میکنند و ظلمهایی که نسبت به تو انجام میدهند، سختی خواهی دید. اگر #یارانی پیدا کردی ،به کمکشان #جهاد کن و به کمک یارانت با دشمنانت بجنگ و اگر یاری پیدا نکردی #صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش، خود را در معرض خطر قرار مده!..علی جان، تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی، به این صفت پسندیدهٔ هارون عمل کن که به برادرش موسی گفت :«این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا از پای درآورند و بکشند»..یا علی، تو همانند هارون و موسی و تابعانش هستی و قریش همچون گوسالهی سامری و پرستندگان او هستند.
موسی علیهالسلام هنگامی که هارون علیهالسلام را جانشین خود بر قومش قرار داد، امر کرد: اگر گمراه شدند و هارون یارانی داشت با آنها جهاد کند وگرنه دست نگهداشته و جان خویش را حفظ کند و میان آنان جدایی نیندازد..یاعلی؛ خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه گروهی بدخواه و دستهای تسلیم وی شدند.. پس خداوند کسانی را که به اجبار تسلیم شدند بر آنهایی که بدلخواه تسلیم شدند، مسلط کرده و آنان را کشتهاند تا اجر آنان که بدلخواه تسلیم شدند فزونتر گردد(منظور اجر شهداست)..یاعلی؛ هر امتی که بعد از پیامبرش با یکدیگر اختلاف کنند، اهل #باطل بر اهل #حق غلبه میکند. این مقدر خداست او اختلاف و جدایی را برای امت مقرر کرده است درحالیکه اگر میخواست همه را هدایت میکرد به طوری که دو نفر از مردم هم اختلاف نمیکردند و در هیچ کاری به منازعه نمیپرداختند و هیچ مفضولی، برتری صاحب فضلی را بر خود انکار نمیکرد.
اگر خدا میخواست بلایی زودرس میفرستاد و تغییری حاصل میشد که ظالم را تکذیب میکردند و حق جاری میشد، همانا دنیا جای عمل و آخرت جای قرار و استراحت است تا بدکاران مطابق عملشان و نیکوکاران جزای نیک داده شوند...همان مَثَل امام و ولی ، مَثَل کعبه است، مسلمانان به دور کعبه باید بگردند نه امام و ولی به دور یاران بگردد.
علی علیهالسلام فرمود:
_چون این کلمات را از پیامبر صلیاللهعلیهواله شنیدم،گفتم خدای را شکر برای نعمت هایش، به خاطر صبر بر بلایش، تسلیم و رضا به قضایش سپاسگزارم.
و براستی که این سرا ،سرای امتحان است و کل امت اسلام باآزمایشی بزرگ ابتلا شدند، آنها با «ولایت علی بن ابی طالب» امتحان شدند و خدا را هزاران سپاس که ما در جرگهی آنانی هستیم که دل در گرو مهر علی علیهالسلام و اولاد علی علیهالسلام سپردیم...
لحظات و ساعات و روزها،روزهای سخت و غمباری بود و براستی که فضه خون دل میخورد و مدام زیر لب تکرار می کرد:
ما خود به چشم خویشتن ،رفتن جان عالم امکان را به نظاره نشسته ایم..
آسمان و زمین شهر،غمزده بود ، هوهوی بادی بدشگون در کوچه ها میپیچید و خبری ناگوار گوش به گوش و دهان به دهان میرسید....شهر آبستن حوادثی بود... و نقطهی آغازش به وقوع پیوسته بود، پیامبری آسمانی، آسمانی شده بود..😭محمدامین صلیاللهعلیهوآله، این اسطورهی زمین، آخرین رسول دین پرواز کرده بود و زمین را بیش از این سعادت حضور این وجودنازنین، نبود...
مردم با شنیدن این خبر غمبار،به سوی منزل پیامبر صلیاللهعلیهواله روان شدند.هرچه به خانهی رسولالله نزدیکترمیشدند، جمعیت #کمتری به چشم میخورد و این خود جای سؤال داشت:...
مگر خبر صحت ندارد؟
شاید پیامبر هنوز زنده است؟!
و نه شاید رسم عرب برای کفن و دفن و مراسم تغییر کرده؟
و شاید پیکر پیامبر صلیاللهعلیهواله را برای انجام مراسم خاکسپاری به جای دیگر منتقل کرده اند؟
اما غیرممکن است، آخر چگونه ؟
تا بوده رسم عرب بر آن است که میّت را در خانهاش غسل میدهند و کفن میکنند و مطمئنا برای پیامبر صلیاللهعلیهواله نیز چنین است...
پس اگر رسم عرب تغییر نکرده و به راستی پیامبر به لقاءالله پیوسته، چرا درب خانهی رسولالله خالی از جمعیت است؟!
چرا کسی نیست که مجلس پیامبر صلیاللهعلیهواله را، پیامبری که کل عمرش را به پای این امت ریخت، رونق دهد....
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
یعنی محمد صلیاللهعلیهواله اینقدر در بین یاران مدعیاش، غریب بود؟
یعنی تمام عرض ارادتها به محضر او همه دروغ و نیرنگ بود؟
خدای من؛ آخر به کجا چنین شتابان؟!
مگر این دنیای دون چه دارد که برای رسیدن به او پیامبرت را، راهنما و مرادت را، روشنگر دنیایت را، فراموش کنی ؟
آخر زمانی که محمد صلیاللهعلیهواله زنده بود این کوچه و این خانه غلغله بود و مملو از کسانی که سنگ ارادت و مهر و شاگردی او را به سینه میزدند،...
پس کجایند آن عاشقان مدعی؟
کجایند آن شاگردان دنیا طلب؟
کجایند آن مهرورزان ظاهر بین؟
یعنی همه به دنبال دنیایشان رفته اند؟!
و فضه شاهد بود و میدید که علیِ #تنها و به سوگ نشسته را ،یكّه و #تنها رها کردند، علی به #تنهایی مشغول غسل پیامبر بود .
آنها، مردمانی که ادعای مسلمانی و دوستی رسولالله را داشتند،رفته بودند تا بتوانند برای خود تکهای از گوشت این دنیای فریبکار، این مرداب بدبو و این لاشهی متعفن را به نیش کشند.. تا از قافله ی دنیا طلبان عقب نمانند، تا آنها هم صله ای از این دنیای فریبنده داشته باشند، آنها با یک تلنگر و هوس نفسانی،از استاد و مربی و رسولشان غافل شدند و به سمت کسی رفتند تا دین خدا را به باد دهد....
هر کس پشت درب خانه ی رسول الله میرسید، قبل از اینکه دست به کوبه ی درب ببرد، خبری در گوشش میپیچید که انگار برایشان مهمتر از خبر عروج پیامبر بود : _شتاب کنید....یاران پیامبر ،شتاب کنید که همه ی انصار در« #سقیفه ی بنیساعده» جمع شدند، آهای مسلمانان مدینه ، آهای مهاجرین اسلام ،بشتابید تا شما هم از این قافله ی دنیا پرست عقب نمانید....بشتابید تا از حق خود دفاع کنید به سمت سقیفه بروید که امری مهم در حال وقوع است.
و اینان غافل بودند و شاید خود را به غفلت زده بودند و نمیدانستند،..با پیوستن به شورای سقیفه پا روی حق خدا میگذارند، مزد رسالت پیامبرشان را فراموش میکنند و در حق محمد صلیاللهعلیهواله ظلم میکنند و از همه مهمتر با ظلم بر علی علیهالسلام و نادیده گرفتن حقی که از سوی خدا به علی علیهالسلام داده شده بود، بزرگترین ظلم را در حق خود و بشریت بعد از خود می کنند...آنان نه تنها خود به بیراهه رفتند بلکه امتی را گمراه نمودند و این خطایی ست بس عظیم......
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟