🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹۴
فضه با چشم خویش دید تا علی علیهالسلام، این شیر مرد عرب که اسدالله بود آن هیبت الهیاش، احوال همسرش، جان و نفسش را چنین دید، خون حیدری در رگهایش به جوش آمد...
حیدرکرار، این از پا درآورندهی درب خیبر، چون شیرمردی خشمگین ازجابرخاست و در چشم بهم زدنی خود را به عمر رسانید...
و یقهی عمر را گرفت و او را محکم به سمت خود کشید و در یک لحظه، مانند پهلوانی بیهمتا، عمر را بر خاک کوبید و بر زمین انداخت، روی سینه اش نشست و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد ....
که ناگهان تعللی نمود،...
آخر علی علیهالسلام امام مسلمین است؛ او مانند یاران پیامبر صلی الله و علیه واله، پیمان شکن نبود و عهد خود را فراموش نکرده بود،...
گویا وصیت پیامبر را به خاطر آورد و در همان حال که عمر مغلوب او بود، فرمودند: _قسم به خدایی که محمدصلی الله علیه واله، را به پیامبری ارج نهاده است، ای عمر اگر نبود تصمیمی از طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله صلی الله علیه واله وسلم، میفهمیدی که نمیتوانی داخل خانهٔ من شوی!
در این هنگام عمر از ترس فریاد زد و مردم را به کمک خواست و علی علیهالسلام، او را رها کرد...
و مردم رو به خانهٔ علی علیه السلام ،آوردند و داخل خانه شدند. امیرالمؤمنین دست به شمشیر برد...
و قنفذ که در پیشاپیش مردم مهاجم قرار گرفته بود با دیدن این صحنه لرزه بر اندامش افتاد، او خوب میدانست که حیدر کرار این شیر بیشهی حق، اگر دست به شمشیر شد دیگر کسی جلودارش نیست...
قنفذ از دیدن این صحنه ،ترسید و فی الفور از معرکه ای که میرفت مهلکهاش باشد، گریخت و از زیر دست مولایمان فرار کرد و به مسجد نزد ابوبکر رفت و ماجرا را گزارش داد...
ابوبکر چون واقعه را شنید به قنفذ دستور داد برگردد و و گفت :
_اگر علی علیه السلام بار دیگر حمله کرد، کاری انجام ندهید(چون او هم خوب میدانست که اگر علی برخیزد ،کسی یارای مقابله با او را ندارد)
اما چون شنید که علی از وصیت پیامبر سخن گفته، بار دیگر گفت:
_اگر باز هم علی علیهالسلام، سرسختی کرد، با زور وارد خانه شوید و اگر باز هم مانع شد ،درب را آتش زنید و به زور او را به اینجا بیاورید....
تاریخ گواهی داده، این بود بیعتی که صحابه به آن استناد میکردند و خلافتشان را بر پایه ی آن استوار کردند...بیعتی که با #آتش و #شمشیر و #ریسمان بود....
و بار دیگر قنفذ ملعون راهی خانه ی علی علیه السلام شد تا حکم خلیفه اش را اجرا کند.....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
36846الهی-بمیرم-این-روزا-تب-داره-مادر.mp3
23.92M
😭الهی بمیرم این روزا تب داره مادر😭
ای خداای من😭😭
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹۵
قنفذ ملعون بار دیگر راهی خانهی علی علیه السلام شد..
فضه در کنار بانویش زانو زده بود و سر حسنین کوچک را به آغوش میکشید و زینبین دامان مادر را سخت چسپیده بودند.
قنفذ ملعون و سربازان همراهش نزدیک خانه شدند و چون درب نیم سوخته ،به گوشهای افتاده بود،به راحتی وارد خانه شدند...
حیدرکرار با دیدن #هجوم دوبارهی این قوم مظلومکُش به منزلش که همان خانهی دخت رسولالله بود،... همان خانهای که حدیث شریف کساء در آن نازل شد، همان خانه ای که جبرئیل امین بارها و بارها به اینجا نزول اجلال فرموده بودند و به این امر مباهات میکردند....
جمعیت که وارد شد، علیِ مظلوم به سمت شمشیرش روان شد و قبل از اینکه دست مبارکش به آن ذوالفقار در نیام برسد، جمعیتی از شیاطین انسان نما، دورهاش کردند...
فضه با دو دست بر سر زد و میخواست به مولایش کمک کند و شمشیر را به دست مبارک ولی بلافصل پیامبر برساند اما در آن هیاهوی نامردان مردنما نشد...
حال که علی علیهالسلام از شمشیرش جدا افتاده بود، مهاجمین نفس راحتی کشیدند و با شمشیرهای برهنه، دور تا دور ولیّ خدا را گرفتند،...
ناگهان نانجیبی از ترس اینکه علی علیهالسلام، این قهرمان قهرمانان و پهلوان دوران در حرکتی آنان را کنفیکون کند، سریع ریسمان بر گردن مولای ما انداخت و عده ای دیگر به او هجوم آوردند و دستان مبارک خلیفه ی بلافصل بعد از محمد صلی الله وعلیه واله را بستند...
و فاطمه سلام الله علیها...چون این صحنه را مشاهده کرد، با حالی نزار ، همانطور که چادری را که فضه بر سر او نهاده بود و زینب کودک با دستان کوچکش به آن چنگ، انداخته بود، جلو میکشید؛ سراسیمه در حالیکه یک دست به پهلوی مبارکش داشت، خود را بین امامش و جمعیت مهاجم انداخت،تا مانع بیحرمتی به ولیّ زمانش شود...
اما این قوم ظالم و ستمگر....
کمتر از آن بودند که رحم به زنی بی پناه کنند، نه اینکه بگویم رحم به دخت پیامبرشان، هموکه خشم و رضایش خشم و رضای خداوند است کنند، نه اینکه حرمت زنی را که پیامبر،سرور زنان دوعالم نامیدش، که سوره ی کوثر برای تولدش نازل شده بود....
بلکه رحم به زنی بی پناه و آبستن که تازه طفلش را کشته بودند ،بکنند....
آنان دلی در سینه نداشتند که بفهمند رحم و مروت دیگر چیست؟!آنها بویی از مردانگی و مروّت نبرده بودند که بر زنی بیمار رحم کنند...
فاطمه که خود را به علی رسانید،باران مشت و لگد و تازیانه بر سرش باریدن گرفت.....
قنفذ ملعون چنان با تازیانه بر بازوی مادرمان زد که اثر آن تازیانه پس از شهادت فاطمه سلام الله علیها، همچون بازوبندی در بازوی او باقی بود،....
لعنت خداوند بر قنفذ باد که دل تمام شیعیان را تا ظهور حجت حق، داغدار و زخمی کرد....😭😭😭
بالاخره به ضرب تازیانه و غلاف شمشیر ، یک زن را از ولیّ زمانش دور کردند و چه سخت گذشت بر حسنین که کتک خوردن مادر دیدند....
چه غم جانگداز بر جان زینب افتاد، او که هنوز در بهت میخ گداخته و اثر خون سینه ی مادر بر آن بود ، باز سیلی و روی کبود مادر و تازیانه...تازیانه...روح او را شکست... و چه سنگین بود برای فضه،دیدن این صحنه ها....او باور نداشت که نامردانی با دخت پیامبرشان چنین کنند...
شکسته باد آن دستی که صورت مادر ما را کبود کرد و مقدمه ی سیلی خوردن رقیه های کربلا را فراهم کرد،....😭
لعنت شود آن کسی که تازیانه بر بدن مادر ما، نواخت که مقدمه ی کتک خوردن زینب سلام الله علیها را در نینوا رقم زد....😭
بسوزد جگری که جگر آل طه، پنج تن آل عبا را با بوجود آوردن این صحنه ها خون نمود، تا دیگرانی جرأت خون کردن جگر مجتبی را پیدا کنند....😭
فضه می دید و زمین و آسمان شاهد بود که مادر ما درحالیکه دست به دیوار گرفته بود دنبال حیدر کرار با دستان بسته،روان بود...😭😭😭
ای آسمان کور باد چشمانت که دیدی،مولای عرشیان و فرشیان را دست بستند و بر این واقعه،خون گریه نکردی...
و ای زمین؛ اُف بر تو باد که دیدی ابوتراب را ریسمان بر گردن،کشان کشان به مسجد میبرند و دهان باز نکردی و این قوم ستمگر را نبلعیدی.....
وای از دل مهدی زهرا سلاماللهعلیها...
عمرم فدای دل داغدارت که به خاطر گناهان چون منی اجازه ی ظهور نداری تا بیایی و مرهم نهی بر این غم سربسته...😭😭😭😭
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹۶
فضه با دو دیده غمبار که گویی به جای اشک خون میبارید،میدید که نامردمانی
علی علیه السلام را کشان کشان به سمت مسجد میبردند....
فاطمه سلاماللهعلیها، درحالیکه بر زمین افتاده بود، این صحنه را نگاه میکرد، ناگهان به خود آمد و بدون توجه به دردی که در جانش پیچیده و خونی که از بدن مطهرش بر زمین میریخت دستش را به جسم لرزان فضه تکیه داد و از جا بلند شد و در حالی که خود را به روی زمین میکشید به دنبال آنها روان شد...😭😭😭
او میخواست تا آخرین لحظه ایستادگی کند، میخواست تا آخرین دقیقه ،دست از حمایت ولیّ زمانش برندارد... و انگار میخواست با این حرکتش به آیندگان درس دهد.
آخر او سبط نبی بود و از آینده خبر داشت، او میدانست که فرزندش ،مهدی هم آمدنیست، میدانست که این سلالهی پاکش، باید مدتها در غربت زندگی کند و بیابان گردی نماید،...
فاطمه سلام الله علیها، میخواست به من و تویی که داعیهی ولایتپذیری داریم بگوید که ولایتیاوری، اینچنین است،باید تا پای جان،حامی اعتقاد و هدف و ولایت زمانت باشی...حتی اگر تنها باشی....
حتی اگر پهلو شکسته باشی...
حتی اگر داغدار باشی..
فاطمه سلام الله علیها، دست به دیوار گرفت و همان طور که اشک از چشمان مبارکش روان بود، لنگ لنگان به دنبال جمعیت راه افتاد،تا شاید بتواند کمکی به ولایت زمانش، جانشین پدر بزرگوارش، علیِ مظلوم غریب، نماید...
در اثر هرم آتش و تازیانه و مشت و لگدی که از قنفذ ملعون خورده بود،نیرویش تحلیل رفته بود و آرام آرام حرکت میکرد...
فاطمه سلام الله علیها، با چشم خویش دید که مردش را ، ولیّ بلافصل محمد صلی الله علیه واله را به زور و کشان کشان وارد مسجد نمودند،...
دیگر کار از دست مادرمان بیرون شده بود و به حرمت مسجد، وارد آنجا نشد و همان بغل دیوار بر زمین نشست...
فضه خود را به بانویش رساند، انگار که فاطمه به راستی نه بانوی خانه،بلکه مادر او بود، مانند دیگر طفلان کنار مادر شیعیان کز کرد...
زنان مدینه با دیدهی ترحم به زنی نگاه میکردند که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرموده بود؛او سرور زنان عالم است....
فاطمه بر زمین نشست،میخواست اشک از چشمان مبارکش پاک کند، تازه متوجه زینبین شد که با بغضی در گلو کنار او در خود فرو رفته بودند...و هر کدام گوشه ای از چادر خاکی مادرشان را در دست گرفته بودند.
فاطمه سلام الله علیها، بیش از این تاب و تحمل دیدنِ رنج آنها را نداشت، پس دست به دیوار گرفت و زینبین را کنار خود کشید و همانطور که درب نیم سوخته را به فضه نشان میداد ،اشاره کرد تا به خانه بروند....
و علیِ مظلوم در حالیکه ریسمان به گردن مبارکش بود و حسن و حسین مانند گنجشکانی بیپناه دو طرف او را چسپیده بودند؛ وارد مسجد شد و #ابوبکر را دید که بر منبر خانهی خدا تکیه زده و او را نگاه میکند...
علی علیه السلام رو به ابوبکر گفت :...
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹۷
اسدالله مانند شیری در بند رو به سوی ابوبکر کرد و فرمودند:
_به خدا قسم، اگر شمشیرم به دستم بود، میفهمیدید که شما هیچگاه به چنین کاری دست نمییافتید...قسم به خداوند، از جهاد خود را منع نمیکنم، اگر چهل نفر مرا یاری میکردند، جمعیت شما را پراکنده میکردم. «لعنت خدا بر کسانی که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار کردند و تنها گذاشتند»
و به راستی که کلام مولایمان حق بود و حقیقت، آخر کدام جنگاور را یارای مقابله با حیدرکرار همان که شیر خدا مینامیدندش، بود؟ مگر تنها کسی که با یک ضربت شمشیر از پس عمروبن عبدود که قهرمان عرب جاهلیت بود،برآمد و با یک ضربه ی ذوالفقار او را به دونیم نمود غیر از علی علیه السلام بود؟ تمام این جمع،دلاور مردیهای حیدرکرار را در رکاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فراموش نکرده بودند و وقتی این کلام امیرالمؤمنین را شنیدند، همگان آن را تأیید کردند.
وقتی ابوبکر سخن مولایمان را شنید و چشم در چشم او شد ، دستور داد :
_رهایش کنید!
علی علیه السلام نگاهی به او کرد و فرمود: _«ای ابابکر، چه قدر زود به رسول الله طغیان کردی! »«تو به کدام حق و با چه مقامی مردم را به بیعت خود دعوت کردی؟»
«آیا تو دیروز به امر خدا ورسولش با من دست بیعت ندادی ؟!»
در این هنگام عمر که بیم آن داشت سخنان حق علی علیه السلام در مردم پیش رویش، اثر داشته باشد و بلوایی به پا شود، قبل از این که ابوبکر جوابی به مولایمان دهد، با فریاد اهانت آمیزی گفت:
_بیعت کن و از این سخنان باطل درگذر!
علی....این اولین مظلوم عالم...همو که از زبان پیامبر لقب صدیق اکبر را گرفت، همو که فاروق اعظم کل دنیا بود...همو که جهان خلقت خلق نشد مگر به بهانه ی وجودش... همو که دین اسلام تکمیل نشد مگر با پذیرش ولایتش...همو که محشر به پا نمی شود مگر با میزان و عدالتش....
نگاهی به جمع بیعت شکن و خیره ی رو به رویش کرد و رو به عمر ،فرمودند:
_اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟
عمر فریاد برآورد:
_تو را با ذلت و خواری میکُشیم!!!
و وای به آنانی که بودند، دیدند و شنیدند و مهر #سکوت بر لب زدند و برای حمایت از ولیّ زمانشان کر شدند و کور شدند و خود به بیراهه رفتند و امتی را پس از خود از راه خدا دور کردند...وای بر آنان که علی ، خلیفه الله در روی زمین را تنها گذاشتند....
علی علیه السلام با شنیدن این حرف ،رو به ابوبکر فرمودند:....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹۸
علی علیه السلام رو به ابوبکر فرمودند: _همانا با کشتن من، بندهٔ خدا و برادر رسول خدا را کشتهاید.
ابوبکر در جواب گفت :
_بنده ی خدا بودن را قبول داریم اما این که خود را برادر رسول خدا خواندی قبول نداریم!!
علی علیه السلام ،فرمودند:
_آیا انکار میکنید که پیامبر صلی الله علیه واله،مرا به برادری خود برگزید و عقد اخوت بین ما برقرار کرد؟!
ابوبکر گفت :
_صحیح است و این سخن را سه بار تکرار کرد.
سپس علی علیه السلام رو به مردم کرد و فرمودند:
_ای مسلمانان، ای مهاجرین و انصار، شما را به خدا قسم میدهم.. آیا شنیدید در روز عید غدیر خم پیامبر صلی الله علیه واله این چنین فرمود:«من کنت مولاه فهذا علی مولاه ،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و..» ؟
علی گفت و گفت و گفت و تمام سخنان پیامبر را که راجع به امامت و خلافتبلافصل او بعد از خود بود ،بیان فرمود تا بار دیگر حجت تمام کند بر این بیعت شکنان دنیا طلب....
وقتی که علی علیه السلام واقعه غدیر را که کمتر از سه ماه از آن می گذشت یاد آوری نمودند، تمام جمعیت از مهاجرین و انصار، همه حرف های مولای ما را تأیید کردند، همانا سخن حق بر زبان مولای ما جاری میشود و او لقب صدیق اکبر از زبان پیامبر گرفته...
در این هنگام که ولوله ای در جمعیت افتاد و همگان بر حقانیت مولایمان شهادت دادند، ابوبکر از ترس اینکه جمعیت از اطراف او پراکنده شوند و دور حیدر کرار را بگیرند، دوباره متوسل به #جعل_حدیث و #دروغ های کذب شد و گفت :....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹۹ و ۱۰۰
ابوبکر از ترس اینکه مبادا جمع حاضر او را کنار بزنند و علی علیه السلام را یاری کنند، قبل از اینکه کسی سخن بگوید گفت :
_هر چه فرمودید حق است و با گوشهای خود شنیده و در قلبهایمان جا دادهایم اما بعد از آن از پیامبر صلی الله علیه واله و سلم شنیدم که فرمود؛ ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را برگزیده و گرامی داشته و آخرت را برای ما به دنیا ترجیح داده است و برای ما اهلبیت، هم نبوت و هم خلافت را جمع نمیکند!
علی علیه السلام رو به جمع فرمودند :
_آیا کسی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه واله وسلم، با تو بود که شهادت بدهد؟
تا این سخن از دهان مولایمان بیرون آمد ، عمر مانند فنر از جا جست و با اشاره به ابوبکر گفت :
_خلیفهٔ رسول الله راست میگوید، من این کلام را همانطور که ابوبکر گفت از پیامبر شنیدم.
بعد از عمر ،ابو عبیده، سالم غلام ابی حذیفه و معاذ بن جبل گفتند :
_ما هم این کلام را از پیامبر صلی الله علیه واله وسلم، شنیدیم.
در این هنگام علی علیه السلام، دل زده از این جماعت دنیاطلب ،فرمودند:
_وفا نمودید به طوماری که در کعبه امضاء کرده بودید، همان طوماری که به موجب آن با یکدیگر هم پیمان شدید که اگر محمد صلی الله علیه واله به قتل رسید! یا از دنیا رفت، خلافت را از ما اهلبیت،بگیرید.
ابوبکر که کلام حق و واقعه مخفی را از زبان علی علیه السلام شنید، با تعجب رو به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت :
_ما اطلاعی به تو نداده بودیم، تو از کجا دانستی مفاد آن پیمان نامه را؟!
امام علیه السلام رو به طرف صحابه، فرمودند:
_ای زبیر و ای سلمان، ای ابوذر و ای مقداد، شما را به خدا قسم میدهم که به سؤال من جواب دهید: آیا شما از پیامبر نشنیدید که می فرمود: فلانی و فلانی و اسم این پنج نفر را نام برد، میان خود طوماری نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر نقشهٔ خود معاهده کرده اند؟
آن صحابه جواب دادند:
_آری، ما از پیامبر صلی الله علیه واله، شنیدیم که فرمودند؛ هم عهد و پیمان شده اند تا نقشه خود را پیاده کنند و طوماری نوشته اند که اگر کشته شدم و یا مُردم، خلافت را از تو ای علی بگیرند...و شما هم به پیامبر عرض کردی: چه دستوری دارید تا هنگام اجرای نقشه، آن را انجام دهم؟ و پیامبرصلی الله علیه واله وسلم ،فرمودند: اگر یارانی پیدا کردی با دشمنان جنگ کن و آنان را طرد کن،اما اگر یاری پیدا نکردی بیعت کن و خونت را حفظ کن...
در این هنگام مولا علی علیه السلام، نگاهی محزون به جمع کرد و فرمود :
_به خدا قسم، اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند به عهدشان وفادار بودند، با شما در راه خدا به جهاد برمیخواستم، این را هم بدانید که به خداوند قسم خلافت به هیچ یک از نسل های شما تا روز قیامت نخواهد رسید!!
آری به خداوند قسم که مولای ما، حقانیت خلافت خودشان را بارها و بارها با صدای بلند و دلیل و مدرک فراوان بر یاران بیعت شکنش گفت و گفت، اما جایی که دنیای فریبکار باشد، گوش شنوایی برای شنیدن حرف حق باقی نمیماند،...
علی علیه السلام این سخنان را بیان نمود و سپس روی مبارکشان را به ابوبکر که بر منبر خانه خدا تکیه زده بود و خلافت را غصب نموده بود،کردند و فرمودند:
_اما جواب دروغی که به پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نسبت دادی، کلام خداوند است که میفرمایند :
«آیا بر چیزی که خداوند به آنان از فضل خویش عطا کرده حسادت میکنید، ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ریاست عظیمی دادیم، سوره نساء آیهٔ ۵۴»
و رو به ابوبکر ادامه دادند :
_آهای ابوبکر...اگر نمیدانی بدان،کتاب یعنی پیامبری، حکمت یعنی سنت،ریاست یعنی خلافت و همانا که آل ابراهیم ما هستیم و بس....
اگر هر انسان پاکباخته ای در این جمع بود،خونش در دفاع از حقیقت مطلق به جوش میآمد و میخروشید و البته بودند کسانی که در دفاع از حیدرکرار برخاستند، در دفاع از پهلوانی که ریسمان بر دست و گردن مبارکشان انداخته بودند و این اوج آزادی بیانشان بود که با دستِ بسته ، بیعت میخواستند...
در این هنگام مقداد ازجابرخاست و فرمود :
_یاعلی علیه السلام، چه دستور میفرمایید؟ به خدا قسم اگر فرمان دهی شمشیر میکشم و اگر بفرمایید دست نگه میداریم .....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🖤🌟🖤🌟🖤🌟