🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
قسمت ۱ تا ۱۰ 🖤❤️👇👇
ادامه چهارشنبه میذارم
التماس دعا😭🤲
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد»
🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة
🌹رمان بصیرتی و معرفتی #سقیفه
🌹قسمت ۱۱ و ۱۲
براء بن عازب ،شیون کنان خود را به مسجد و بنی هاشم رساند و درب خانه ی پیامبر(ص) را به شدت زد.
«فضل بن عباس »،پسر عباس عموی پیامبر درب را گشود و تا چشمش به براء افتاد گفت :
_چه شده ؟ چرا اینچنین پریشانی؟!
براء با دو دست بر سرش کوبید و گفت :
_خاک بر سر مردم شد ، نتوانستد بیعتی را که پیامبر(ص) در زمان حیات مبارکش، برای علی(ع) گرفت، حفظ کنند، مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند و اکنون هم به سمت مسجد می آیند تا ابوبکر به نام خود خطبه بخواند و از همگان بیعت بستاند.
فضل بن عباس ،سری به نشانه ی تأسف تکان داد و گفت :
_بدانید که دست های شما تا آخرالزمان آلوده شد، همانا من به شما دستورهایی داده بودم و شما سرپیچی کردید.
در همین حین صدای غلغله ای ،
ازبیرون مسجد بلند شد ، ابن عباس داخل خانه ی پیامبر(ص) شد و درب را بست.
ابوبکر و جمعی از صحابه وارد مسجد شدند، بی توجه به شیون و ناله ای که از سوی خانه ی پیامبر(ص) می آمد، ابوبکر بر منبر رسول خدا بالا رفت و به نام خود خطبه ی خلافت خواند،
پس از آن مشغول ستادن بیعت شد ،
و پس از آنکه تمام جمع حاضر، دست در دست ابوبکر نهادند ، عمر که رفیق شفیق او محسوب میشد ،برای آسودگی خیالشان سر درگوش خلیفه ی تازه تعیین شده ،برد و پیشنهادی داد .
ابوبکر با شنیدن پیشنهاد عمر از جا برخاست و از منبر رسول الله پایین آمد ،
همگان فکر می کردند که او میخواهد به منزل پیامبر(ص) برود و خود را در این غم عظمی شریک کند ،اما متوجه شدند که آنها قصد بیرون رفتن از مسجد را دارند...
براء بن عازب که تمام حرکات آنها را زیر نظر داشت ، به دنبال آنها از مسجد خارج شد....
براء بن عازب ،به دنبال گروهی که سر دسته ی آنان ،خلیفه ی تازه تعیین شده و رفیقش بودند حرکت کرد .
آنها وارد کوچه های مدینه شدند وبه هرکس میرسیدند ، با شیطنت او را شناسایی می کردند و بالاجبار دست اورا در دست ابوبکر قرار میدادند و بااصطلاح برای ابوبکر بیعت میستاندند.
براء با دیدن این صحنه ،به سرعت از بین آن جمع بیرون آمد و شیون کنان خود را به مسجد رساند.
از آن طرف ، یاران باوفای پیامبر در منزل ایشان جمع بودند.
سلمان که از زمان ارتحال پیامبر(ص) در کنار علی(ع) بود ، میگوید :
_خدمت علی(ع) بودم، علی طبق وصیت پیامبر(ص) که فرموده بودند غیر از علی (ع) کسی غسلش را بر عهده نگیرد و علی به کمک جبرئیل ،پیکر مطهرپیامبر(ص) را غسل داد به این طریق که هر عضوی را می خواست غسل دهد، برایش توسط ملائکه برگردانده می شد.
وقتی غسل و حنوط و کفن او به پایان رسید،
علی (ع) به سلمان امر کرد تا به همراه ابوذر و مقداد و فاطمه (س) و حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند داخل اتاق شوند.
علی(ع) جلو ایستاد ،
ما هم پشت سر او به صف ایستادیم و بر جنازه ی پیغمبر نماز خواندیم.
قبل از اینکه مهاجرین و انصار وارد اتاق شوند و ده نفر ده نفر بر پیکر پیامبر(ص) نماز بخوانند ،
سلمان خود را نزدیک علی(ع) نمود و آرام گفت :
_این مهاجرین و انصار که الان پیدایشان شده ، من با چشم خود دیدم ،در مسجد با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت کردند ، هم اکنون در مسجد بلوایی به پاست یکی یکی جلو می آیند بیعت می کنند، آنهم نه با یک دست ، با دو دست بیعت می کنند!!
علی (ع) رو به سلمان گفت :
_ای سلمان، هیچ فهمیدی اولین کسی که روی منبر پیامبر(ص) با ابوبکر ،بیعت کرد ، چه کسی بود؟
سلمان عرض کرد:
_نشناختمش ، فقط همین قدر می دانم که او را در سقیفه ی بنی ساعده هم دیدم و هنگاهی که بحث بالا گرفت با انصار مخاصمه می کرد تا به نتیجه ی دلخواهی برسد و اولین کسی که با او بیعت کرد مغیره بود بعد از بشیربن سعید، سپس ابو عبیده، عمربن خطاب،سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل...
علی (ع) فرمودند:
_درباره ی اینان از تو سؤال نکردم، بگو آیا فهمیدی اولین کسی که از منبر بالا رفت و با او بیعت کرد که بود؟
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه
سلمان گفت :
_عرض کردم که نفهمیدم چه کسی بود ،ولی پیرمردی سالخورده را دیدم که بر عصا تکیه کرده و گویا پیشانی اش در اثر سجده زیاد پینه بسته بود و نشان میداد در عبادت کوشاست او درحالیکه گریه میکرد از منبر بالا رفت و گفت :
«شکر خدا قبل از مردن تو را در اینجا دیدم ،دستت را برای بیعت دراز کن»
ابوبکر دستش را جلو برد،او هم بیعت کرد و گفت :
«روزی ست مانند روز آدم»
و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد.
امیرالمؤمنین فرمودند :
_ای سلمان، آیا او را شناختی؟
سلمان گفت :
_نه ! ولی از گفتارش ناراحت شدم، مثل این که مرگ پیامبر(ص) را به مسخره گرفته بود....
علی(ع) فرمود :....
🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلاماللهعلیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیهالسلام✨صلوات✨
🌹ادامه دارد....
🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد»
🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة
🌹رمان بصیرتی و معرفتی #سقیفه
🌹قسمت ۱۳ و ۱۴ و ۱۵
امام علی (ع) رو به سلمان فرمود:
_او #شیطان بود!! پیامبر(ص) به من خبر داد که ابلیس ،رؤسای یارانش در روز عید غدیرخم، شاهد منصوب شدن من به امر خداوند بودند و این که من صاحب اختیار آنان هستم و پیامبر هم به جمع دستور دادند تا حاضران به غائبان اطلاع دهند.
در این هنگام شیاطین و بزرگان آنها به سوی شیطان روی آوردند و گفتند:
«این امت مورد رحمت خداوند قرار گرفته واز گناه دور خواهند بود، ما دیگر بر اینان راه نخواهیم یافت و نتوانیم که آنها را از مسیر رسیدن به خدا باز داریم ،آنها امام و پناهگاه امن خود را بعد از آخرین پیامبر شناختند ، و وای برما وای بر ما که کار از دستمان بیرون شده»
و در این زمان ابلیس بسیار محزون و درهم شده بود!!!!
امیرالمؤمنین(ع) فرمود :
_پیامبر (ص) به من خبر داده است که :
ای علی(ع)،ای اولین ولی خدا پس از من ، بدان که بعد از من ، مردم در سقیفه بر سر حق ما، اختلاف پیدا می کنند و با دلیل ما استناد می کنند ،بعد به مسجد می آیند و اول کسی که بیعت میکند شیطان است که به صورت پیرسالخورده ای جدی در عبادت ،خواهد بود که این حرف ها را خواهد گفت و بعد خارج شده و شیاطین خود را جمع می کند، آنها در مقابلش سجده می کنند و می گویند:
ای رئیس و بزرگ ما، تو همان کسی هستی که آدم را از بهشت راندی....
او هم می گوید :
کدام امت بعد از پیامبرش گمراه نشد؟خیال کرده اند من دیگر راهی بر آنان ندارم؟! هان ای شیاطین؛ نقشه ی مرا چگونه دیدید؟ وقتی که به حیله ی من ،آنان امر خداوند را مبنی بر اطاعت از علی و امر پیامبر را راجع به همین مطلب ترک کردند،چگونه است این فکر؟ واین بی شک همان گفته ی خداوند است :
«همانا شیطان حدسی که درباره آنان زده بود به مرحله ی عمل رسانید ، سپس او را پیروی کردند جز گروهی از مؤمنان» «سوره سبأ، آیه ۲۰»
آری ،صحابه ی رسول الله به گفتار و کتابی که ایشان آورده بودند ،استناد کردند و به حقی که از آنِ آنان نبود تجاوز کردند و بعد از اتمام سر سپردگی و دنیا طلبیشان تازه یادشان افتاده بود که پیکر پیغمبر(ص) هنوز بر زمین است.
آنها دسته دسته وارد اتاق می شدند ،
و درحالیکه روح ناپاکشان جای دیگر سیر می کرد ، ظاهرا بر پیکر پیامبر(ص) نماز خواندند.
علی (ع) پیکر پیامبر (ص) را در قبر نهاد ، انگار روح زهرا(س) در این لحظه به آسمان رفت ، زهرای مرضیه ، این تک دختر رسول ، این مادر پدر ، این سرور زنان دو عالم از دیده خون می بارید ،
و خوب می دانست که رفتن پدر همان و ظلم های فراوان همان....
عروج پدر همان و غربت دختر همان ،
پرواز محمد (ص) همان و تنهایی علی (ع) همان....
آن روز غم انگیز به شبی غم انگیزتر گره خورد...آسمان و زمین تیره و تار بود از ناله ای که سکوت شب را می شکست، هق هق دختری در فراق پدر ، صدای ناله از طرف مسجد می آمد....
نه از مسجد و نه از منزل پیامبر(ص) ،
بلکه از منزل علی و زهرا ، همان خانه ای که زمانی پیامبر (ص) مسجد را بنا کرد ، دستور داد تمام درهایی که به مسجد باز میشوند ، به جز درب این خانه بسته شود.
آخر حرمت این خانه و اهلش با بقیه ی مردم ،توفیر داشت...
آخر ساکنان این خانه ، ذریه ی رسول الله بودند و حکم رسول خدا، بنا بر حکم پروردگار بود که خوابیدن کسی جز علی و فرزندانش در مسجد نهی شود .
تنها منزل علی و محمد بود که در مسجد خدا قرار گرفت تا فرزندان این بزرگواران ، فرزندان مسجد باشند و خداوند اینگونه برتری این خاندان را بر همگان فریاد زد .
یعنی بدانید که حرمتِ منِ پروردگار، حرمت این خاندان است ،همانطور که خانه ی من ،خانه ی این خاندان است.
همگان به این امر خداوند واقف شدند و حتی وقتی عُمر نزد پیامبر(ص) آمد و گفت : _اجازه دهید درب خانه ی من شکافی به اندازه ی یک چشم به مسجد باز باشد...
پیامبر (ص) مانع شد و فرمود :
_خداوند به موسی دستور داد تا مسجد طاهر و پاکیزه ای بنا کند که غیر از او و هارون و دو فرزندش، کسی در آن سکونت نداشته باشد، به من هم امر کرده که مسجد طاهری بنا کنم که جز خودم و برادرم علی(ع) و فرزندانش کسی در آن سکنی نگزیند....
و این یک اشاره از سوی پروردگار بود ، اشاره ای که آشکارا همگان را به وجوب احترام این خاندان مطهر امر می کرد...
حالا در این لحظات پر از التهاب و غم ناله ی زهرای مرضیه در رسای پدرش و در مظلومیت دینی که پدرش آورد و در غربت ولیِّ بلافصل بعد از پدرش ، بلند بود.
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه
علیِ مظلوم ، مأمور بود برای عمل به #وصیت پیامبرش ،
وصیت اول را که همان غسل وتدفین وخواندن نماز بر پیکر او ،توسط امیرالمؤمنین علی (ع)، عمل نمود
و حالا نوبت اجرای دومین سفارش بود.
پیش بینی پیامبر(ص) از اقدامات قریش پس از ارتحالش ،مانند تمامی سخنان ایشان ،درست از کار درآمد و حالا نوبت دومین سفارش بود و صدای محمد(ص) در گوش او می پیچید :
«اگر یارانی پیدا کردی ،برای احقاق حق خود و اجرای حکمی که خداوند به عنوان ولایت برمسلمین، به تو عطا کرده ،قیام کن ....»
و چه سخت بود برای این مردترین مرد دوران ، چه طاقت فرسا بود برای این ولیِّ تنها....چه نفس گیر بود برای این نَفسِ عالمِ خلقت....
علی ، نزد زهرایش زانو زد ،
اشک از دیدگان یارش پاک نمود، او با مهربانی نگاهش ،با شرم در حرکات و مظلومیت سیمایش ، با زبان بی زبانی حرفش را زد و زهرا(س) ،
این همسر و همزبان علی(ع)، ناگفته های مردش را شنید ، به خاطرسنگینی باری که در شکم و غمی که در دل داشت ، دست علی (ع) را تکیه گاه نمود و از جا برخاست .
حسن و حسین هم که کودکانی بیش نبودند،پشت سر مادر برخاستند و علیِ مظلوم هم در پی آنان روان شد.
اینان می بایست، می رفتند تا تصویری از غربت و مظلومیت را خلق کنند ، می رفتند تا بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند...میرفتند تا حجت را تمام کنند....تا در روز رستاخیز برای کسانی که ادعای دوستی شان را داشتند روزنه ای نباشد که بگویند....نیامدی...نگفتی....روشن نکردی....سکوت کردی و ما سکوتت را علامت رضایت دانستیم....
علی و زهرا و حسنین باید حجت تمام می کردند...
هر چند که دلشان داغدار بود....
هرچند که هنوز عروج پدر را باور نکرده بودند....
هر چند که هنوز کسی برای عرض تسلیت نزدشان نیامده بود...
هرچند....
علیِ مظلوم ، همسرش فاطمه را با حالی نزار بر الاغ نشانید و دست دو کودکش حسن و حسین را در دست گرفت و غریبانه در کوچه های تاریک و غریب کش مدینه روان شد .
مهتاب از آن بالا بر این غربت و بی کسی، خون گریه می کرد و علی همراه ستون های عالم خلقت ،
میرفت تا حقی را که از آنِ او بود و خداوند به نام او واولادش زده بود را گوشزد کند، میرفت تا تلنگری بر غافلان دنیا زند،
میرفت تا شاید کسانی را که خود را به خواب زده اند، بیدار نماید...
می رفت تا دیگر بهانه ای به دست بهانه جویان نباشد....
تا فردا نگویند ...علی تو نگفتی....
تو مارا به جهاد نخواندی...
تو مارا برای احقاق حقت و اجرای حکم خدا دعوت نکردی....
علی(ع) به همراه یادگار پیامبر(ص) می رفت تا دین پیامبر را نجات دهد ....تا شاید آتش انحرافی که بوجود آمده است را با یاری یاران در نطفه خفه کند ...
علی، درب خانه ی تمام مهاجرین و انصار و اصحاب بدر و خیبر را یکی یکی میزد....
اگر صاحب خانه از شیار درب نگاه میکرد و زننده ی درب را می شناخت، دری باز نمی شد ، اهل خانه صدای خود راخفه می کردند و خود را به خواب میزدند تا مبادا چشم در چشم علی شوند ....
آنها به خوبی سفارش پیامبر را در خاطر داشتند ، درب را نمی گشودند تا مبادا مجبور به تسلیم در برابر علی(ع) شوند ، آنها دنیایشان را دو دستی چسپیده بودند و آخرت را به فراموشی سپرده بودند.
درب بعضی از خانه ها که زده می شد ، صاحب خانه بی خبر از زننده ی درب ، می گفت :
_کیستی؟
و علیِ تنها ، نمیگفت من علی ام، داماد پیامبرتان ، پدر نوه هایش، ولیِّ بلافصل محمد(ص)،
بلکه آرام می فرمود :
_باز کنید دختر پیامبر(ص) پشت در است
و وای بر مدینه ....
وای بر این یاران بی وفا....
به جای اینکه برای عرض تسلیت نزد ذریه ی رسول خدا بروند، آنچنان وقیحانه عمل کرده بودند که زهرا و علی، مظلوم و مظلومه ی عالم را به کوچه ها کشانیدند و کاش این ظلم همین جا پایان می گرفت و غصه های دیگر که آتش به دل عرشیان آسمان زد ،پیش نمی آمد....
علی(ع) درب تمام خانه ها را زد تا برای همگان حجت تمام کند و وای بر توای آسمان که شاهد ماجرا بودی و از غم این غربت آتش نگرفتی!!! وای بر تو که دیدی و صد پاره نشدی از این غم عظمی!!!
و خاک بر سرت زمین که شاهد این مظلومیت علیِ و آل طه بودی و از خجالت آب نشدی....
مگر علی ابوتراب نیست؟؟ مگر او را پدرِ خاک نمی خوانند؟ چرا در دفاع از پدرت، از صاحبت ،از ابو تراب ،حرکتی نکردی و با زلزله ای این شهر مظلوم کُش را کن فیکون نکردی؟
بالاخره درب آخرین خانه هم زدند، آنطور که بر می آمد ، همگان سخنان علی (ع) را تأیید کردند و حق را به او می دادند اما با بهانه های واهی از همراهی او سرباز زدند، از این میان فقط تعداد چهل و چهار نفر به علی(ع) جواب مثبت و قول یاری دادند.
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
علیِ مظلوم ، مأمور بود برای عمل به #وصیت پیامبرش ، وصیت اول را که همان غسل وتدفین وخواندن نماز بر پ
پس علی(ع) روی حرف و قول آنها حساب کرد ، گرچه تاریخ نشان داد که این مردم فراموشکارند...
اما علی (ع) به آنان فرمان داد تا هنگام صبح با سر تراشیده و اسلحه در دست برای هم پیمانی و شهادت آماده شوند و خود را به مکانی که تعیین نمود ، برسانند تا با کمک هم قیام کنند ،تا دین محمد(ص) و آیین اسلام را از بیراهه به راه کشانند ، اما...
🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلاماللهعلیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیهالسلام✨صلوات✨
🌹ادامه دارد....
🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
➖واکنش امیرالمومنین علیه السلام به بدعت های غاصبین
🛑ِ فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إِمَامَتِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَ رَأَيْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ع فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَهُ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إِلَى وَرَثَةِ فَاطِمَةَ ع وَ رَدَدْتُ صَاعَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَمَا كَانَ وَ أَمْضَيْتُ قَطَائِعَ أَقْطَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص-لِأَقْوَامٍ لَمْ تُمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تُنْفَذْ وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا مِنَ الْمَسْجِد
🔰سپس امیرالمومنین علیه السلام رو باطرافيان خود كه جمعى از خانواده و خاصان آن حضرت و شيعيانش بودند كرد و فرمود:
حكمرانان پيش از من كارهائى انجام دادند كه در آنها با رسول خدا (ص) مخالفت كردند و از روى تعمد راه خلاف پيمودند، و پيمانش را شكستند، و سنت و روشش را تغيير دادند، و اگر من بخواهم مردم را بترك آنها وادارم و بجاى اصلى آنها بازگردانم و بهمان ترتيب كه در زمان رسول خدا (ص) بود مقرر دارم 👈لشكر از دور من پراكنده شوند تا جز خودم تك و تنها بجاى نمانم و يا اندكى از شيعيان من كه برترى مرا شناخته و وجوب اطاعت و امامت مرا از روى كتاب خداى عز و جل و سنت رسول خدا (ص) دانستهاند بجاى مانند.👉
(در اينجا امير المؤمنين عليه السّلام براى نمونه بچند موضوع كه رسول خدا (ص) آنها را بطورى مقرر فرموده بود و أبو بكر و عمر و ديگران و بخصوص عمر آنها را تغيير داده اشاره ميفرمايد:) اگر ميديديد كه من دستور ميدادم تا مقام حضرت ابراهيم عليه السّلام را بجاى اصلى آن كه رسول خدا (ص) آن را در آنجا نهاده بود (و عمر آن را بجاى كنونى آورد) برميگرداندم. و فدك را (كه ابو بكر بغصب از فاطمه عليها السّلام گرفت)
بورثه فاطمه عليها السّلام برميگرداندم.
و صاع رسول خدا (ص) را بهمان نحو كه بود برميگرداندم (صاع مقدار آبى بود كه رسول خدا (ص) با آن غسل ميكرد و مقدار آن شش رطل بود و پس از آن حضرت اين مقدار را كم دانستند و خود آن حضرت نيز فرمود: مردمى بيايند كه آن را كم دانند).
و زمينهائى را كه رسول خدا (ص) بمردمى واگذار كرد ولى حكم آن حضرت اجرا نگشت من آنها را بصاحبانش بدهم و حكم آن حضرت را اجرا كنم.
و خانه جعفر را (كه داخل در مسجد الحرام كردهاند) بورثهاش بازگردانم و آن قسمت را از مسجد خراب كنم.
📚:الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 59
#امام_زمان
#محرم
#فتنه_سقیفه
➖از بین رفتن تمام سنتها برای اهل تسنن👇
1⃣: وَهْبِ بْنِ كَيْسَانَ قَالَ: رَأَيْتُ ابْنَ الزُّبَيْرِ يَبْدَأُ بِالصَّلَاةِ قَبْلَ الْخُطْبَةِ، ثُمَّ قَالَ: «كُلُّ سُنَنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غُيِّرَتْ، حَتَّى الصَّلَاةُ»1
🔰وهب بن کیسان می گوید من ابن زبیر را دیدم که نماز را قبل از خطبهها می خواند و می گفت: همۀ سنتهای پیامبر صلی الله علیه و آله تغییر کردهاند
2⃣:حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَهْدِيٌّ، عَنْ غَيْلاَنَ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: " مَا أَعْرِفُ شَيْئًا مِمَّا كَانَ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قِيلَ: الصَّلاَةُ؟ قَالَ: أَلَيْسَ ضَيَّعْتُمْ مَا ضَيَّعْتُمْ فِيهَا "2
🔰 انس بن مالک گفت: من چیزی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله هست به یاد ندارم{ یعنی همه چیز تغییر کرده است} به او گفتند: پس نماز؟ گفت: پس آنچه بر سر نماز آوردید چه بود؟
3⃣: ثَنَا عُثْمَانُ بْنُ أَبِي الرَّوَّادِ سَمِعت الزُّهْرِيَّ قَالَ دَخَلْنَا عَلَى أَنَسٍ بِدِمَشْقَ وَحْدَهُ وَهُوَ يَبْكِي فَقُلْتُ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ لَا أَعْرِفُ (مِمَّا) كُنَّا عَلَيْهِ فِي عَهْدِ رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلا الصَّلاةَ وَهَذِهِ الصَّلاةُ قَدْ ضُيِّعَتْ 3
🔰 زهری می گوید: در دمشق نزد انس بن مالک رفتیم، دیدیدم تنها نشسته گریه می کند، وقتی از علت گریهاش پرسیدیدم، پاسخ داد: از مجموع آنچه از اسلام فرا گرفتم، جزء این نماز سراغ ندارم که مانده باشد و آن هم ضایع شده است
4⃣: قَالَ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ: «لَوْ خَرَجَ عَلَيْكُمْ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا عَرَفُوا مِنْكُمْ إِلَّا قِبْلَتَكُمْ» 4
🔰حسن بصری گفت: اگر رسول خدا صلی الله علیه و اله به میان شما برگرد، از میان آن همۀ آن چه به شما تعلیم کرده است، جزء قبله شما چیز دیگری را نخواهد شناخت
5⃣: عُمَرُ بْنُ حَفْصٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، قَالَ: حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ، قَالَ: سَمِعْتُ سَالِمًا، قَالَ: سَمِعْتُ أُمَّ الدَّرْدَاءِ، تَقُولُ: دَخَلَ عَلَيَّ أَبُو الدَّرْدَاءِ وَهُوَ مُغْضَبٌ، فَقُلْتُ: مَا أَغْضَبَكَ؟ فَقَالَ: «وَاللَّهِ مَا أَعْرِفُ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شَيْئًا إِلَّا أَنَّهُمْ يُصَلُّونَ جَمِيعًا»5
🔰روزی ابودراء وارد منزل شد در حالی که خشمگین بود، گفتم: چرا خشمگین شدهای؟ گفت : به خدا قسم چیزی از دین محمد در میان این مردم سراغ ندارم جزء اینکه همه نماز میخوانند
📚منابع:
1:معرفة السنن والآثار البيهقي ج5 ص83
2: صحيح البخاری ج1 ص112
3: تغليق التعليق ص 2 ج 250
4:جامع بيان العلم وفضله ج 2 ص1221
5:صحيح البخاري 1 ص131
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نکته: این روایات تماما از منابع اهل تسنن هستند لذا برا احتجاج با مخالفین ازشون استفاده باید کرد👈که به صراحت نشان از انحراف شدید در اهل تسنن دارد .
👈 الحمدلله ما شیعیان تا سال 329 هجری که از نعمت وجود امام بهرمند بودیم لذا از این انحرافات در امان بودهایم لذا این انحرافات هیچ خللی به مذهب حقه شیعه اثنی عشری وارد نمیکند
👈نتیجه سقیفه چیزی بهتر از این نمیشود👉
#محرم
#امام_زمان
#فتنه_سقیفه
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
قسمت ۱۱ تا ۱۵🖤👇
ادامه فردا میذارم به امیدخدا
اللهم عجل لولیک الفرج🖤🕊🌷
sticker_mazhabi(17).mp3
6.94M
🎧 میره علی اکبر ، آهسته آهسته
بارون شو بارون شو ای بغض نشکسته
🎙 حاج میثم مطیعی
🖤 روضه #روز_هشتم #محرم
#با_حال_مناسب_گوش_کنید
💢 حجم: ۶.۶ مگابایت
⏰ زمان: ۷:۰۰
🏴https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد»
🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة
🌹رمان بصیرتی و معرفتی #سقیفه
🌹قسمت ۱۶ و ۱۷
صبح زود علی(ع) با لباس رزم بر تن مبارکش،
براه افتاد. حیدر ، این جنگاور میدان های سخت همو که جز اوکسی یارای پیروزی بر خیبرنشینان را نیافت و با یک حرکت درب خیبر از جا کند و قلعه را فتح نمود و این پیروزی شد کینه ای در دل #یهودیان خیبرنشین ، کینه ای که به گمانم اینک وقت سرباز کردنش بود .
خود را به مکان موعود رساند ،
و جز #سلمان و #ابوذر و #مقداد و #زبیر که با سرهای تراشیده آماده ی جهاد بودند ، کسی را نیافت...
علی (ع)که چشمش به این چهار نفر افتاد توصیه ی پیامبر (ص) در گوش مبارکش طنین انداخت :
«اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن وگرنه جان خویش را حفظ کن و میان آنان جدایی نیانداز....»
علی (ع) خوب می دانست ،
که این طایفه ی پیمان شکن ، پایش بیافتد خون علی که سهل است خون دختر پیامبرشان و نواده های او را بر زمین خواهند ریخت ،
پس دست نگهداشت و رو به یارانش ،
توصیه به صبر نمود ، اما برای اینکه ،بر همه ی اهل مدینه و تمام دنیای آیندگان،حجت را تا حد اعلایش ،تمام کند ، شب دوم هم دوباره با همسر و فرزندانش به درب خانه ی مهاجرین و انصار روان شد و باز هم همان واقعه تکرار شد....
اما علی که ولیِّ خدا بود ،
و کارهایش رنگ و بویی از احکام و تلنگرهای پروردگار داشت ، برای بار سوم ، فرصتی دیگر به مدعیان مسلمان داد و برای سومین بار ،شب هنگام بر درب خانه ی صحابه رفت و باز هم شب ،چهل و چهار نفر قول یاری دادند
و وقتی که سپیده دم سر زد،
فقط همان چهار نفر ، آماده ی جهاد بودند...
و این است رسم خلقت،
همان طور که در آیات قرآن نیز آمده«انَّ الله لایغیر ما بقومٍ حتی....» همانا خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود تغییر دهند....
این رویه ی خداوند است و این قوم نادان لجوجانه بر انحراف دینشان پافشاری می کردند ،بی خبر از این بودند که این بیراهه رفتنشان امتی را تا ظهور آخرین سلاله ی پیامبر(ص) منحرف میکند
و بی شک گناه آیندگانی که نبودند و ندیدند، بر عهده ی همین کسانی هست که بودند و دیدند و بیعت کردند اما پس از ارتحال پیامبر(ص)، همه چیز را به بوته ی فراموشی سپردند و حکم پروردگار را نادیده گرفتند و دنیا طلبی خودشان را سرلوحه قرار دادند.....
پس علیِ مظلوم ،خانه نشین شد...
نه یارانی یافت که جهاد کند ،
نه به مسجد رفت که سر تسلیم فرود آورد و بیعت کند با بیعت شکنان.......
آهای مردم؛
آهای دنیا؛ بدانید، که علی (ع) قبل از خانه نشینی سکوت نکرد....یاری نیافت تا احقاق حق کند و کاش آن زمان، من و تو و ما بودیم و جان می دادیم در راه ولایتش ...
علیِ مظلوم. چون بی وفایی مسلمان نماها و حیله گری اهل مدینه را دید و یاری نیافت برای جهاد و احقاق حق خدا، به توصیه ی پیامبر(ص) ،«خانه نشینی» را برگزید
و مشغول جمع آوری و ترتیب قرآن شد و از خانه خارج نشد تا قرآنی را که در اوراق پراکنده و پاره پاره بود ، جمع کند.
همه ی آنچه که بر پیامبر(ص) نازل شده بود، آنچه قابل تأویل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آوری نمود و با دست مبارک خود ،آن را نگاشت.
ابوبکر که خود را خلیفه می خواند،قاصدی به درب خانه ی امیرالمؤمنین فرستاد و به او پیغام داد:
_ای علی(ع) ،از خانه بیرون آی و با ما بیعت کن!
و علی(ع)، این مردترین مرد دنیا و تنهاترین ولیِّ زمان، جواب فرستاد:
_من مشغولم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا به دوش نیاندازم جز برای نماز ، تا قرآن را جمع آوری و مرتب کنم.
وقتی این خبر به ابوبکر و عمر رسید،
آن دو «عبیده» و «مغیره» را فراخواندند و از آنها نظریه ای خواستند، تا دوباره برخورد با علی (ع) را به شورا کشانند.
همه نظرشان بر این بود ،
که علی(ع) به پشت گرمی همسرش زهرا(س) و عباس بن عبدالمطلب ،عموی پیامبر(ص) است که با آنها بیعت نمی کند ، پس باید نقشه ای می کشیدند ،
تا این دوحامی را از سر راه برمیداشتند...
بحث شان به دراز کشید ،
فاطمه (س)را نمی شد به هیچوجه از علی(ع) جدا کرد ،چون همگان واقف بودند که فاطمه(س) جانِ علی(ع)ست و علیِ نَفَس فاطمه..... کجا می شود بین جان و نفس جدایی انداخت؟؟؟
همه می دانستند که اگر پایش بیافتد ،
علی در راه فاطمه جان می دهد و فاطمه خود را فدایی علی می کند.
همگان اقرار میکردند که زهرا همان حیدر است و حیدر همان فاطمه است. پس این روح در دوجسم را به هیچ وجه نمی توان از هم جدا نمود .....
پس باید اول فکری به حال عباس میکردند،