eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
216 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۶♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه‌ی حضرت زهرا سلام الله رو گذاشتم که فکرم مشغول روضه بشه...
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۴ شاید باورکردنی نباشه اما بالا سر جنازه من اینکارو کردم و گفتم موردم اینجوره! گفت حتی اگه هز...ینه بر باشه خانم باید کاشت در بیاد،‌ اگه زمان بر باشه باید در بیاد، تا زمانی که اسیبی به م..یت وارد نشه دیه ی گردنتون نیاد کاشت رو دربیارید! گفتم خب با سوهان برقی ، استون هم نشد در بیارم گفت: با یک چیز نوک تیزی بزنید زیرش در میاد ✓بازم جوابش رو میدونستم ولی برای اطمینان از کارم میخواستم جواب قطعی رو بگیرم... ناخن‌گیر بود لبه‌ی ناخن گیر رو گذاشتیم زیر ناخن مصنوعی و اروم اروم سعی کردیم ناخن مصنوعی در بیاد، زمان بر بود اذیت شدیم اما تا اخرین لحظه این کارو کردیم، خانواده پشت در هی میگفتن خانم ولش کنید بزارید کاشت بمونه‌ چه سخت میگیرید شما☺️ حرفا تو دلم بود اما ترجیح دادم سکوت کنم و کارم رو انجام بدم.. شاید کلماتم درست چینش نداشته باشن ولی چیزی رو که درک کردم رو نوشتم 😰میدونستید اگه غسلی به گردنتون باشه تا زمانی که قدم برمیدارید روی زمین مورد قرار میگیرید؟ میدونستی رزق و روزی برکت رو از زندگیت میبرید؟ میدونستی با وجود کاشت ناخن اون فرد دائما در حیض وجنب باقی میمونه! میدونستی کسی که طهارت نداره دعاش بالا نمیره🙂 🪣ادامه دارد ... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم.لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۵ شب بود و مثل همیشه راهی غسالخونه شدیم گفتن میت هیچکس رو نداره! میتونید شب بیاید بی سرو صدا غسلش بدید و بعد تو سردخونه بزاریم. باخودم گفتم حتما یک خانم سن بالایی هست که رفتنش برای اطرافیانش مهم نبوده😔که اینجور گفتن هیچکس رو نداره‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌.. اسمون هم اون شب بغض داشت هر چند دقیقه اسمون شب با رعد وبرق های پی در پی روشن میشد واینجور من بیشتر خوفم میگرفت! ولی همون خوفی که بعدش منو به فکر خودمو اعمالم میبرد‌... رسیدم غسالخونه در ودیوار اونجا هم بوی غریبی میداد! جریان چیه؟ امشب چه خبره از این همه بغض! رفتم سمت اتاقی که جنازه داخلش بود هنوز رفیقام نیومده بودن، هنوز چهره شو ندیده بودم ولی سلام بهش دادم گفتم خدا رحمتت کنه مادر!! و ممنون که اجازه دادی امشب ما نوکری شما رو کنیم و شما رو اماده‌ی سفر اخرت کنیم❤️‍🩹 رفتم خودمو تو اینه ببینم و نقابم رو محکمتر کنم تا زمان غسل تو خیس نشه. رفیقم رسید و بعد از احوالپرسی رفتیم سمت عروسم که شروع به کار بشیم. کاور رو باز کردیم ابروهام رفتن بالا!! این که جوونه! این که پیر نیست! جا خوردم چون تصورم چیزی دیگه ی بود از چیزای که شنیده بودم‌. کارو رو که باز کردیم باچهره ی روبه رو شدم که فهمیدم غریبی در دیوار غسا‌لخونه و بغض اسمون از چیه😭 چهره اش اینقدر غم داشت اینو نه من بلکه رفیقامم گفتن‌ نه نه نمیتونستم اون فضای سنگین رو تحمل کنم رفتم سمتم گوشیم زیارت عاشورا گذاشتم تابتونم اون سنگینی فضا رو هضم کنم. خدای من چرا این خواهر اینقدر غریبه امشب!؟
چی براش پیش اومده؟ مگه میشه هیچکس رو نداشته باشه! مگه میشه کسی از رفتنش ناراحت نباشه؟!... تموم بدن خشک شده بود! سر کج شده بود، صورت کبود شده بود، صدای رعد برق بلند شد بارون شدیدی گرفت و قطره های بارون تند تند میزدن روی شیشه ای که بالا سرمون بود! فضارو اگر بخوام براتون تعریف کنم اینجور بود که انگار خودمون رو داشتیم غسل میدایم تو اون بی کسی دنیا خو‌..ف از تموم کارهای داشتیم که این دنیا فرصت رو داشتیم وانجام ندادیم! خو.‌ف از تموم فرصت های که از دست رفت وراه برگشتی نبود.. نفس گیر بود همه چی ... یه لحظه تو اون دل شب صدای افتادن چیزی از غسالخونه اومد. جوری که از ترس من جیغ زدم گفتم صدا از کجا اومده جز ما که کسی اینجا نیست. 🪣ادامه دارد‌‌‌‌... ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم. ✸لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✸بنـــــــام خــــــدای بینـــــــا و شنـــــــــوا✸ 🚿رمان واقعی، کوتاه و تلنگری 🚿 ✍قسمت ۶ دست راست کج شده بود، راست نمیشد که اب بریزم اروم اروم اب ریختم ودست کشیدم رو دستاهای سرد کبودش، تاخیالم راحت بشه اب به تموم جاش رسیده ، اون لحظه ی که پا میزارم غسالخونه حسشون میکنم میدونم که کنارم ایستاده اون جنازه، میدونم که مدام بم میگه زهرا قلندری من زمانی ندارم دیگه نزار هیچ غسلی گردن من بمونه ، ومیدونم شاید اون لحظه بعضی هاشون بهم بگن زهرا ما نمردیم مازنده ایم چرا بمون گریه میکنی😭💔 یا شاید بگن زهراااا چه خوب شد روضه ی مادر رو بالای سرمون گذاشتی‌‌...‌ سمت راست غسل دادم تموم چند ثانیه نشستم نفس گرفتم وباز بلند شدم ویاعلی گفتم سمت چپ غسل دادم ‌ تازمانی که دارم غسل میدم خیالم یه جورهای راحته اره کنارمن، اره هنوز تو دنیان😭اما وقتی که باید کف.‌ن کنم اخ که دلم تنگ تنگ میشه یکی از بستگان اومد بالا سرش کاشت ناخن داشت😭 خب تو اون لحظه سخت باید چ واکنشی نشون میدادم؟ باید خو‌نسردی خودمو حفظ میکردم وجوری رفتار میکردم که حرفمو تو اون لحظه وثانیه بپذیره‌‌ نقابم کشیدم پایین میخواستم که چهرمو ببینه میخواستم بدونه من یه زن بزرگ نیستم گفتم :_ قشنگم، عزیزم میدونی من وقتی میام غسالخونه بدون وضو نمیام اینقدر برای من جنازه ها محترم هستن که دلم نمیاد بدون وضو بهشون دست بزنم اما فکر کنم شما با کاشتی که دارید وضوتون باطل شده💔 اینو که گفتم...
اینو که گفتم زودی دست هاشو جمع کرد گفت _میدونی خانم تازه کاشت کردم.‌... گفتم :_زمانش مهم نیست منم که کاریت ندارم ، اما کاشتی که دارید غسل هاتون گردنتون هست و هیچکسی از چند ثانیه ی خودش خبر نداره!!!‌ من مورد داشتم اینجا با مکافات کاشت هاشو دراوردم .‌.. ودیدم گفت _برم... خونه حتما درشون میارم میرم غسلمم انجام میدم‌... همین برای من کافی بود.... 💚پایان💚 ✸نویسنده: neiynava_313 ✷از راوی این روایات، انتشار گرفتم. ✸لطفا با رعایت ، مطالعه کنید (کودکان مطالعه نکنند) ✷کپی با ادرس صفحه اینستاگرام و عکس رمان https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدم گفت _برم... خونه حتما درشون میارم میرم غسلمم انجام میدم‌... همین برای من کافی بود....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای خوندن رمان اول مقدمه رمان رو بخونین سنجاق کردم🌱 رمان جدید رو هم هر وقت آماده شد میذارم به امید خدا✨🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍❤️💚🤍❤️ ✅ ☆ن‍‌اش‍‌ن‍‌اس ب‍‌م‍‌ون https://abzarek.ir/service-p/msg/1752748 ☆ن‍‌ظ‍‌رس‍‌ن‍‌ج‍‌ی ش‍‌رک‍‌ت ک‍‌ن https://EitaaBot.ir/poll/8e7vpx?eitaafly
☆سلام بزرگوار نه تشکر🌱 ☆الهییی😄 ☆سلام تشکر. چشم میخونیم خوب بود میذاریم رمان لیلی اندوه
♡سلام الهی شکر. والا دقیق نمیدونم تعداد رمانها خیلی زیاده یادم نیست 😄 ♡سلام رمان‌هایی که اسمشون مذهبیه و فقط ظاهر مذهبی دارن خیلی ضربه بدی به ذهن پاک نوجوان ما میزنه🥺 چی بگم والا قضاوت نکنم بهتره
¤سلام اره خیلی🥺🤲 ¤میخونمش خوب بود حتما میذارم رمان خیال تو رمان عروس ننم میشی ¤دنیا حساب کتاب داره بزرگوار. من اگه فقط تو ذهن یه نفر گناه بندازم و اون به گناه کشیده بشه (حتی تو ذهنش) من مدیونم و اون دنیا باید جوابگو باشم.
سلام خداروشکر خوشتون اومد🌱 سلام تشکر. دقیقا همینجوریه که میگین. رمان اخرین غسل ادم رو به فکر وادار میکنه🌱✨
چند تا رمان رو میخونم هر کدومش خوب بود میذارم. نمیدونم کی بشه شاید فردا شایدم روز بعدش🌱
پایان ناشناس ها در پناه شاه نجف باشید🌸✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ما بارها گفتیم رمان ها رو با اسم نویسنده و منبع کپی کنین. ولی مثل اینکه کلا یه عده دوست دارن خوششون میاد یا نمیدونم علت دیگه رمانها رو اینجور کپی میکنن😐😐