eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
Part05_موقعیت ننه.mp3
28.05M
🇮🇷🇮🇷😂😍🇮🇷🇮🇷 🇮🇷درود بر رزمندگان و ایثارگران از صدر اسلام تا اکنون 💟کتاب صوتی، واقعی و مجموعه حکایت‌های طنز "دفاع مقدس" 💟 💟قسمت 5⃣ 🌱ادامه دارد.. 💠نویسنده و گردآورنده؛ رمضانعلی کاووسی 💠راوی؛ امیر زنده‌دلان 💠تهیه‌کننده؛ ویدا بابالو 💠صدابردار؛ مجید آینه 💠ناشر؛ مرکز تحقیقات دفاع مقدس 💠تولید شده؛ در پایگاه ایران صدا https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🇮🇷😍😁🇮🇷🌷🇮🇷🥰😁🇮🇷
Part06_موقعیت ننه.mp3
26.92M
🇮🇷🇮🇷😂😍🇮🇷🇮🇷 🇮🇷درود بر رزمندگان و ایثارگران از صدر اسلام تا اکنون 💟کتاب صوتی، واقعی و مجموعه حکایت‌های طنز "دفاع مقدس" 💟 💟قسمت 6⃣ 🌱پایان 💠نویسنده و گردآورنده؛ رمضانعلی کاووسی 💠راوی؛ امیر زنده‌دلان 💠تهیه‌کننده؛ ویدا بابالو 💠صدابردار؛ مجید آینه 💠ناشر؛ مرکز تحقیقات دفاع مقدس 💠تولید شده؛ در پایگاه ایران صدا https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🇮🇷😍😁🇮🇷🌷🇮🇷🥰😁🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان و همراهان✋ ❌رمان نمیذاریم چون چاپ شده و نسخه صوتی و pdf هم نداره و ناشر قطعا راضی نیست ❌رمان (نویسنده؛ رها) این رمان اصلا مذهبی نیست و اصلا نمیذارمش ❌رمان اصلا نمیذارم چون دختر داستان با پسر نامحرم چت میکنه بگو بخند میکنه و حرفای عاشقانه میزنن و در کل بی‌حیایی زیاد داره ❌ رمان (اثر؛ مهران محمدی) نمیتونیم بذاریم. چون اولا اصلا مذهبی نیست دوم اینکه کتاب هست و چاپ شده ❌رمان رو نمیتونیم بذاریم چون مذهبی نیست، نکته مثبت نداره، بی‌حیایی داره ❌رمان رو نمیذاریم؛ چون شخصیت‌های مذهبیش در واقع اون حیا و غیرت رو ندارن در کل متأسفانه ظاهرش مذهبیه ❌رمان نمیذاریم چون اولا ظاهرش مذهبیه و هم اینکه چاپ شده و نمیشه گذاشت 🌱لیست به روزرسانی میشود🌱 🌱رمان جدید اماده شد میذاریم🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رمان شماره👈صـــــــــــــد و ســــــــــــی😎 💜اسم کتاب؟ 💚نویسنده؟ خادم‌الرضا 💙چند قسمت؟ ۵۱ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🥀🥀🥀🌷🇮🇷🌷🥀🥀🥀🕊🥀🥀🕊رمان فانتزی، عاشقانه و شهدایی 🕊 🇮🇷قسمت ۱ و ۲ +اگه دوباره اسمشو بیاری نمیبخشمت. و از روی مبل برخاست و به طرف آشپزخانه رفت. _مامان.... عاطفه خانم بدون توجه به آشپزخانه رفت. علی روی زمین نشست و دست‌هایش را روی صورتش گذاشت. {یک سالی بودکه میخواست به سوریه برود واز حرم بی‌بی دفاع کند.پدرش(اقا محمد)هم راضی بود،امامادرش راضی نمیشد که نمیشد. خودش علی مهدویان۲۲ساله است.یک خواهر به نام عالیه۱۷ساله و یک خواهر به نام عطیه۲۷ساله که شش هفت سالی میشود ازدواج کرده، دارد. بعداز گرفتن دیپلمش درسش را در حوزه علمیه ادامه داد، ولی بعد از سه سال به فکر رفتن به سوریه افتادو دیگر حوزه راهم ادامه نداد....} از پله‌ها بالا و به اتاقش رفت.دفترش راباز کرد و روی شماره ۳۰ خط کشید و زیر لب گفت: _تلاش سی‌ام هم بی‌نتیجه به پایان رسید. پوفی کرد و به طرف صندلی میز تحریرش رفت و روی آن نشست.موبایلش را روشن کرد و شماره رفیقش حسین را گرفت. +جانم؟ _سلام. +بـــــَــه.سلام داش علی.چته باز چرا پَکَری؟ _تلاش سی ام هم بی‌نتیجه بود. +ای بابا.اشکال نداره.انشاالله راضی میشن. _خدا از دهنت بشنوه. +پاشو میام دنبالت بریم پیش حاجی، هیئت. یکم حالت بهتر شه. _نه حوصله ندارم حسین. +حوصله ندارم چیه؟پاشو ببینم.تنبل نشو. _نه. +عه... _باشه..خب...بیا. +تانیم ساعت دیگه دم درتونم.فعلا یاعلی. _علی یارت.... ازپله‌ها پایین آمد و به آشپزخانه رفت. عاطفه خانم و عالیه پشت به علی روی صندلی نشسته‌اند و عاطفه خانم آرام اشک میریزد. علی جلو رفت واز پشت مادرش را در آغوش گرفت: _مامان خوشگلم... عاطفه خانم هول برمیگردد و اشکهایش را پاک میکند: +کِی اومدی؟ _چراگریه میکنی فدات شم؟ +چیزی نیست.کجا میری؟ _حسین میاد دنبالم بریم هیئت.نماز رو جماعت میخونیم بعدمیایم. +باشه برو.خدابه همرات. خم میشود وپیشانی مادرش را میبوسد: _فعلا خدافظ. عالیه:_خدافظ داداش. برمیگردد ازآشپزخانه خارج شود که عاطفه خانم صدایش میزند: +علی... می‌ایستد وبه پشت سرش نگاه میکند: _جانم؟ +دختر حاج رضا(دوست پدرم)یاس رو میشناسی؟ حدس میزند چرااین سوال را میپرسد: _چطور؟ +با بابات صحبت کردم.زنگ بزنیم بهشون اگه اجازه دادن برات بریم خواستگاری. چشمانش راعصبی روی هم فشرد: _مامانـــ...من زن نمیخوام..من موندنی نیستم.. عاطفه خانم عصبی ازجایش برخاست: +یعنی چی موندنی نیستم؟تو...لااله الله.. عالیه بلند شد وگفت: ×مامان جونم آروم باش.علی برو خواهش میکنم. _خدافظ ازخانه خارج شد.پراید حسین جلوی درپارک شده بود. در کمک راننده راباز کردو نشست. _سلام. +علیک سلام.چته باز تو؟بایه مَن عسلم نمیشه خوردت. _مامان برام نقشه داره. +چه نقشه ای؟ _میخواد برام زن بگیره. بلند خندید:خب؟ _خــــــــــــب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 🥀ادامه دارد.... 🌷نویسنده: خادم‌الرضا 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🇮🇷🕊🕊🕊🇮🇷🥀🇮🇷🕊🕊🕊🇮🇷