🌴رمان جذاب #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴قسمت ۳۲۰
مثل دو خواهر، روی تشک کنار هم نشسته و همانطور که پاهای خستهمان را دراز کرده بودیم، از شور و شوق همین روز اول پیادهروی میگفتیم که من پرسیدم:
_«به نظرت تا روز اربعین چند نفر وارد کربلا میشن؟»
ابروان کشیدهاش را تکانی داد و با لحنی فاخر پاسخ داد:
_«نمیدونم، ولی پارسال که حدود بیست میلیون اومده بودن!»
سپس در برابر نگاه متعجبم، لبخندی زد و سرِ حوصله برایم توضیح داد:
_«قبل از اینکه بیام اینجا، ترجمه یه مقاله از یه روزنامه خارجی رو میخوندم؛ نوشته بود (#مراسم_اربعین شیعیان، #بزرگترین حرکت مذهبی تو #دنیاست! حتی از مراسم #حج هم #بزرگتره!) »
و نمیتوانستم انکار کنم که فقط مرزهای ایران از هجوم جمعیت بسته شده و میدیدم که سه ردیف جاده موازی نجف به کربلا، دیگر گنجایش زائران را ندارد
و اینهمه در حالی بود که به گفته عبدالله و چند نفر دیگر، داعش زائران اربعین را به عملیاتهای متعدد تروریستی تهدید کرده بود.
سپس نگاهی به ظرفهای شام که هنوز روی زمین مانده بود، کرد و گفت:
_«ببین اینجا چقدر غذا و میوه و آب پخش میکنن! چه کسی میتونه بیست میلیون آدم رو سه وعده غذا تو چند روز بده و بازم غذا اضافه بیاد؟!!! نویسنده همون مقاله نوشته بود که بعد از زلزله هائیتی، سازمان ملل و بعضی کشورها تو بوق و کرنا کردن که تونستن حدود پنج میلیون وعده غذایی برای زلزله زدهها تهیه کنن. ولی تو مراسم اربعین بیست میلیون آدم، حداقل چهار روز، سه وعده مهمون امام حسین (علیهالسلام) هستن و بازم کلی غذا اضافه میاد! تازه اگه جمیعیت چند میلیونی که از پونزده روز قبل از بصره و شهرهای جنوبی عراق راه میافتن رو حساب کنیم که دیگه فقط خدا میدونه چقدر غذا تو این مدت طبخ میشه!»
و حقیقتاً مقایسه میهمانداری شیعیان عراق با پخش غذا بین زلزلهزدگانی که به هر یک غذایی را به هزار منت میدهند، بیانصافی بود که میدیدم خادمان موکبها به زائران التماس میکنند تا میهمان سفره آنها شوند،
که میدیدم برای پذیرایی از عزاداران امام حسین (علیهالسلام) به دادن غذا با دست راضی نمیشوند که روی زمین زانو میزدند و سینیهای غذا را روی #سرشان میگذاشتند تا میهمان امام حسین (علیهالسلام) را بر فرق سرِ خود اکرام کنند، که میدیدم پیرمردان سالخورده و محترمِ هر طایفه، با دست خود به کودکان رطب تعارف میکنند
و با چه عشقی تعارف میکردند که از سرانگشتانشان، عشق و علاقه چکه میکرد!
هر چند من هنوز هم نمیفهمیدم پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از چه جامی اینها را اینچنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر و جان میدهند!
محو حرفهای زینبسادات شده و نگاهم همچنان میان این زائران عاشق میچرخید که هر یک در گوشهای دراز کشیده و در اوج خستگی، نشانی از پشیمانی در نگاهشان دیده نمیشد
که چشمم به یک زن جوان عراقی افتاد که به نظرم شش ماهه باردار بود. آنچان خیره نگاهش میکردم که خودش متوجه شد، به چشمان متحیرم لبخندی زد
و من باور نمیکردم او در این وضعیت و با این بار سنگین، از رهروان پیادهروی اربعین باشد که دلم را به دریا زدم و با مهربانی پرسیدم:
_«شما سختت نیس با این وضعیت اومدی؟»
که خودم سختی این دوران را کشیده و حتی نمیتوانستم تصور کنم که زنی با حمل شش ماهه، این مسیر طولانی را با پای پیاده بپیماید، ولی متوجه حرفم نمیشد که مامان خدیجه به یاریام آمد و سؤالم را برایش ترجمه کرد.
🌴 ادامه دارد..
🌴نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
🌴https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳۱
#رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود.
ایوب زیاد توی خانه نبود.
اگر هم بود خیلی #سختگیری می کرد.
چند بار خواست به بچه ها #دیکته بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت.
مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب #دعوت می کرد تا برایشان #سخنرانی کند.
#روز_جانباز را قبول نمی کرد، می گفت:
_من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز #حضرت_عباس است که جانش را داد
از طرف بنیاد، جانبازها را #حج می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند.
ایوب فوری اسم #آقاجون را داد.
وقتی برگشت گفت:
_"باید بفرستمت بروی ببینی"
گفتم:
_"حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی، بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا"
برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش.
#هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست.
ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد:
_"شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن"
هدی را فرستاده بودم #جشن_تولد خانه عمه اش.
از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود.
می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد.
می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت.
_چی شده هدی جان؟ چی میخواهی بگویی؟
ایستاد و اخم کرد
_ من #نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم. میخواهم مثل #دوست_هایم #لاک بزنم.
جلوی خنده ام را گرفتم:
+ خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم، ببینم چه میگوید.
ایوب فقط گفت:
_"چشمم روشن"
ادامه دارد...
✿❀ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..🇮🇷
🌟رمان #سرزمین_زیبای_من
🌍قسمت ۳۵
🌟هدف بزرگ
فقط یک راه برای نجات ما وجود داشت ... مبارزه ...
یک جنبش علیه ظلم و نابرابری ...
یک جنبش برای تحقق عدالت ...
اما یک مبارزه ...
آرمان، هدف، ایدئولوژی و شیوه مبارزه لازم داشت ... با رسیدن به این جواب ... حالا باید به سوال دیگه ای هم پاسخ می دادم ...
بهترین روش و شیوه برای این جنبش چی بود؟ ...
روشی که پاسخگوی قرن جدید باشه ... روشی که صد در صد به پیروزی ختم بشه ... برای یافتن تمام این پرسش ها شروع به مطالعه در مورد قیام ها، انقلاب ها و اصلاحات بزرگ اجتماعی و سیاسی جهان کردم ... علی الخصوص حرکت هایی که به جامعه سیاه و بومی مربوط می شد ...
راه ها، شیوه ها و ایدئولوژی های فراوانی پیش پای من قرار گرفته بود ... راه هایی که گاهی بسیار به هم نزدیک می شد و گاهی بسیار دور ...
بعضی از اونها تلفات انسانی زیادی داشت اما به خاطر سوء مدیریت در اوج رسیدن به پیروزی نابود شده بود ...
یا یک تغییر جریان ساده، اون روز از بین برده بود ... .
بعد از تحقیق زیاد ...
فهمیدم جدای از ایدئولوژی، هدف و آرمان ... یک حرکت باید توسط یک #رهبرقوی، محکم و غیرقابل تزلزل ... زیرک، دانا و تیزبین مدیریت بشه ...
کسی که بتونه آینده نگری و وسعت دید داشته باشه ... تا موانع رو شناسایی کنه و بتونه توی بحران بهترین تصمیم رو بگیره و آینده حرکت رو نجات بده ... کسی که بتونه یک جریان قوی رو از صفر ایجاد کنه ... قدرت نفوذ فکری و اندیشه داشته باشه ...
و نسبت بزرگ ترین دستاورد، کمترین تلقات رو داشته باشه ...
فقط در چنین شرایطی می شد مانع از اشتباهات جنبش ها و حرکت های بزرگ گذشته شد ...
علی الخصوص که در جامعه ما تفاوت نژاد بود ... تفاوتی که در یک جامعه طبقاتی و نژادپرستانه ... هرگز قابل حل نبود...
فقط یک راه وجود داشت ...
تغییر اندیشه دنیای سفید برای همراهی و شرکت در این حرکت ... دنیای سفید باید تساوی و برابری با ما رو قبول می کرد ... .
اما چطور؟ ...
آیا راهی برای تغییر افکار وجود داشت؟ ...
غرق در میان این افکار و سوالات...
ناگهان یاد قرآن افتادم ... #قرآن و تصاویر #حج ... این تنها راه بود ...
ادامه دارد..
نویسنده؛ شهید مدافع حرم #طاهاایمانی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
#کپی_باذکرنام_نویسنده
🌟🌟🌟🌍🌍🌟🌟🌟
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۵۵ و ۱۵۶
کمی مکث کردم و چون کسی حرفی نزد خودم ادامه دادم:
_خب... آیه 187 آیه درباره ازدواجه
یه تعبیر قشنگی هم داره
میفرماید زن و شوهر لباس هم هستن
یعنی ایرادات هم رو پوشش میدن و با هم کامل میشن
زن و مرد دو موجود کاملا متفاوت به لحاظ جسمی و روحی هستن
دو دنیای متفاوت
به لحاظ جسمی و روانی که واضحه اما به لحاظ روحی زنها تجلی گاه صفات جمال خداوند هستن و مردها تجلی گاه صفات جلال خدا...
صفات خداوند دو دسته ان صفات جلال و جمال
صفات جلال خدا صفات صلابت گونه مثل غیرت و شوکت و عزت و اینها و صفات جمال صفات رحمانی مثل رافت و رزاقیت و اینها
برای اینکه انسان کامل بشه و به کمال برسه لازمه که تمام این صفات رو در خودش پرورش بده
بنابراین نیاز داره به صفاتی که در جنس مخالف خودش بروز کرده و بهش کشش هم داره
مثلا خانمها غیرت مردان رو میپسندن آقایون هم ظرافت و زیبایی رفتار خانمها و دلسوزی و مهربانیشون رو میپسندن
البته این به این معنا نیس که خانمها عزت و شکوه ندارن یا آقایون احساس ندارن نسبیه و نسبتها متفاوته
در مرد ها صفات جلال و در زنها صفات جمال پررنگه
خب ازدواج یعنی به هم رسیدن این صفات و کامل شدن و به خدا نزدیک شدن
یکی از دلایلی که ازدواج دو سوم دین رو کامل میکنه همینه
ازدواج آرامش روانی با خودش به همراه داره زنها که ذاتا مایل هستن که ستایش بشن و محبت ببینن یکی پیدا میشه که بهشون علاقه داره و زیبایی هاشون رو تحسین میکنه
و مردها که ذاتا علاقه دارن قدرت نمایی کنن چیز باارزشی برای حراست و محافظت پیدا میکنن و احساس مهم بودن پیدا میکنن و آرامش پیدا میکنن
البته این اقل ماجراست خیلی فراتر از اینهاست
محبت بین زن و مرد منجر به ایجاد یه فضایی به نام #خانواده میشه که برای اسلام نسبت به همه چیز در اولویته و به شدت بهش اهمیت میده
چون نهاد انسان سازیه...
هم واسطه تولد و هم مامن پرورش و تربیت انسانه
هدف خلقت هم که گفتم تربیت و رشد انسانه پس طبیعیه که خانواده نهاد مهمی باشه
یه چیز دیگه هم هست
آدمها در مجردی یه مدل سلوک الی الله دارن در متاهلی یه مدل بسیار پیشرفته ترش رو تجربه میکنن چون با مفاهیم جدیدی آشنا میشن
زندگی مشترک یعنی از خود گذشتگی و تعامل
چون تو یاد میگیری بخاطر دیگران کمی کمتر به خودت توجه کنی مراتب معنوی جدیدی رو طی میکنی
گفتم تو وقتی از توجه روحت به جسمت کم میکنی تازه میتونی یکمی ادراکاتت رو تقویت کنی
آیه 193 خیلی مهمه میفرماید
جنگ ها ناگذیر هستن علت نیستن معلولن
چون دشمنت میجنگه تو هم مجبوری بجنگی. اگر تو عرضه دفاع ازخودت از اعتقادت و از مردم مظلوم دیگه رو نداشته باشی اونا دنیا رو میبلعن و دیگه حتی یه عبادتگاه روی زمین نمیمونه
این یه نماده ها یه عبادتگاه روی زمین نمیمونه یعنی حق روی زمین نمیمونه
دیگه مثل برده
هر رفتاری باهاتون میکنن هر کی رو لازم شد میکشن بقیه رو هم به بیگاری جسمی و روانی میکشن چون دلسوزی که برای بشر ندارن مثل خدا، هر چی منفعت خودشون ایجاب کرد سرتون میارن
آخر آیه هم یه فاکتور برای جنگ ذکر میکنه که شاهکاره
"تعدی جز به ظالم روا نیست" ما فقط با ظالم ها میجنگیم ولا غیر...
نه با کافرا ها
با ظالم ها
پس تا کسی مرتکب ظلم نشه خطری از جانب اسلام و مسلمین تهدیدش نمیکنه اسلام یک معنیش سلمه یعنی امنیت و صلح!
صلح با همه دنیا اعم از انسان و حیوان و طبیعت
بجز ظالم...
چون اگر با ظالم مصالحه کنی به همه اینایی که الان گفتم ظلم میکنی
نگاهی به استکان های خالی مقابلشون انداختم:
_چطور بود؟
ژانت زودتر به خودش اومد:
_خوب بود... ممنون
کتایون اما جوابی نداد
نگاهی به گوشیش انداخت و باز به من خیره شد
انگار صدام رو نشنیده باشه
حدس میزدم درگیر پیامهاییه که احتمالا مادرش براش فرستاده
دستی مقابل صورتش تکان دادم:
_هستی؟ ادامه بدم؟
ابروهاش بلند شد و چشمهاش بازتر از قبل بهم خیره شد:
_...آره آره... بگو
_ خیلی خب... آیه 196 کلا به احکام حج میپردازه
#حج یه نمونه از اعمال عبادیه که واقعا با فکر طراحی شده
تبعیض از هر نوعش در این عبادت منکوب شده
خوب نگاه کنید بهش
همه ی مسلمان ها با هر میزان ثروتی و هر جنسیتی و هر نژادی و هر رنگی باید یه پارچه ی سفید به تن کنن و بی ریا به پیشگاه خدا بیان و همه با هم یک عمل خاص رو انجام بدن
حالا حول این مراسم یه وقایع حاشیه ای هم اتفاق میفته که به نظر ما مسلمون ها کاملا طبیعیه ولی به نظر بقیه مردم جهان نه
کاملا جدید و خاصه
مثلا یه نمونه ش رو اشاره میکنم
رمان آرزوی بزرگ** یک رمان واقعی از زندگی یک وکیل سیاهپوست استرالیاییه
کسی که برای اولین بار به عنوان یک سیاهپوست موفق شد توی رژیم آپارتاید استرالیا وارد نظام آموزشی و بعد آموزش عالی بشه
سر ماجرای یک پرونده درباره....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱