┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۵۷ و ۵۸
پوزخندی نثار #حرفهای_بودارش میکنم
_خیلی خوبه! سازمان همه کاراشو #باتهدید پیش میبره.از قول من به مسئولین تون بگید کیفمو که بیارن یه لحظه ام درنگ نمیکنم. من زندگیم برام با ارزش تر از اونی هست که به اِهِن و تِلِپ شما اهمیت بدم.
نمیدانم چطور این حرف ها از دهانم خارج میشود؟ با نشستن پری همه چیز از ذهنم رخت میبندد. طولی نمیکشد که قهوه و کیک روی میز جا میگیرند.
🔥پیمان🔥 فنجانش را به بازی میگیرد و در ادامهی حرفم جوابش را میدهد:
_نه، سازمان داره به شما اعتماد میکنه. من همین روزا کیفتونو برمیگردونم و بهشون فهموندم که شما مورد اعتماد من هستین.
#دل ندایش را برمیآورد که مورد اعتماد بودن یعنی این که او نسبت به من بیتفاوت نیست. #عقل به خیالبافیهای دل نهیب میزند که با اندک جرقه ای فکر میکنم خبری شده!
پیمان بدون این که قهوه اش را به اتمام برساند. دستانش را روی میز ستون میکند و رو به پری میگوید:
🔥_بعد از این که من برم شما هم برین.
کلمهی خداحافظ را میانمان میدواند و از کافه خارج میشود. بعد از این که قهوه و کیکم را قورت میدهم با پری از کافه بیرون میزنیم. پری مرا کمی توی خیابان ها می چرخاند و وارد پارکی می شویم.
_رویا؟
_بله؟
_این اولین باری بود که شنیدم پیمان به جز من به کسی اعتماد داره.
_خب حق داره دور و زمون بدی شدهکسی که افراد سیاسی رو لو بده نونش تو روغنه!
زیر چشمی نگاهم را تعقیب می کند:
_تو که گفتی از سیاست چیزی نمیدونی.
_در این حد سیاست نیست، نیازه آدمه!
با همین حرف ها به هتل میرسیم.
_پیمان برای این که کیفتو بگیره داره تلاش میکنه. سازمان معتقده به محض دادن کیفت دیگه آتویی ازت ندارن. شاید نتونی حرفام رو خوب بفهمی اما واقعا دیگه کسی نیست که بشه بهش اعتماد کرد. برای همین یکم سخته کیفتو پس بگیره؛ اما پیمان از اون سرسخت هاست تازه کلی هم بهش اطمینان دارن. از نظر سازمان، پیمان با این کار داره سابقه اش رو خراب میکنه. چون رو چیزی دست گذاشته که برای سازمان نامفهومه.
شاخک های کنجکاوی ام به سوی حرف های پری برمی گردد.
_چی برای سازمان نامفهومه؟
_مورد اطمینان بودن یه دختر که توی خونوادهی اشرافی بزرگ شده. چندین سال توی یه کشور دیگه بوده و حالا هم از اسرار سازمان سردرآورده.
_خب اینایی که گفتی چه ربطی داره؟ مگه هرکی همچین شرایطی داشته باشه نمیتونه عضو بشه؟
پری لباس هایش را عوض میکند و روی تخت ولو میشود.
_آره دیگه! افراد بیشتر سازمان از طبقهی پایین جامعه هستن و برای برابری جلوی شاه مشت گره کردن. کسایی که قربانی این اختلاف طبقاتی باشن و تشنهی انتقام! بعدشم کسی که خارج از ایران باشه معتقدن پایبندیش به آرمان های ☆✍ناسیونالیست☆ کمه. اینا دلایل کمی برای سازمان نیست.
کمکم با حرفهای پری قانع میشوم و بیشتر به ارزش کاری که پیمان برایم انجام میدهد، پی میبرم. برای ناهار حسابی پری را تحویل میگیرم.
عصر در کنار هم چای مینوشیم.
و پری کمی بیشتر 🔥پیمان🔥 میگوید. پسری که از کودکی در کنار درس خواندن مشغول به کار کردن در کورهی آجر پزی بوده است. پیمان فکر میکرده است با درس خواندن میتواند باری جامعه و خانواده اش مفید باشد اما همینکه پایش به دانشگاه باز میشود همه چیز را وارونه میبیند.
پری ادامه میدهد او با پیمان دو سال خلاف سنی دارند.پیمان از طریق یکی از هم دانشگاهی هایش وارد خط #مبارزه شده است.بعدها پری متوجه کارهای مشکوکی از طرف پیمان میشود و سر از جیک و پوکش درمیآورد. آنگاه است که او هم با سازمان آشنا میشود و باهم #دانشگاه را #رها میکنند.
صبح درحالیکه پری به خواب عمیقی فرو رفته است از اتاق بیرون میزنم.بی مقصود در خیابان های اطراف هتل قدم برمیدارم. به کافه ای میرسم.برای خوردن صبحانه واردش میشوم و صبحانهی مختصری میخورم و به هتل برمیگردم.
پری با موهای شوریده اش نگاهم می کند و غر میزند:
_کجا بودی تو؟
به طرف پارچ میروم و کمی آب داخلش خالی میکنم.جرعه ای از آن مینوشم
_رفتم یکم قدم بزنم.
_از کی تا حالا سحرخیز شدین شما؟
_از امروز!
آبی به صورتش میزند و با تلخگوشتی تمام میگوید:
_____________
✍☆پینوشت؛
ناسیونالیسم، در تضاد با باور نوینی است که جهانمیهنی(اینترناسیونالیسم) نام دارد و طرفدار یکی شدن همهٔ مرزها و از میان رفتن مفهوم امروز «کشور» است. ناسیونالیسم با ارائه و بنیان مفاهیمی مانند «عشق به میهن» یا «ملتپرستی» به جنگ با باورهای انترناسیونالیستی رفته و میکوشد کاستیهای پدید آمده از کارشکنیهای سیستمها و اشخاص «جهانمیهن» را برطرف سازد. به عبارت ساده تر به معنای عشق افراطی به کشور و زادگاه.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛