eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。 🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده 🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم 🍃قسمت ۵۳ و ۵۴ اما ديگر دوستان من،در جايی قرار گرفتند كه هيچ نامحرمی دركنارشان نباشد.اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نميدانم، شايد فكر كرده بودند من هم مسافر آنتاليا هستم.هرچه بود، گويی من شد. گويی شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده نيستی.با اينكه در مقابل عشوه‌های آنان هيچ حرف و هيچ عكس‌العملی انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولی از اين آزمون نگرفتم. در ميان دوستانی كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را ميشناختم كه آنها را جزو شهدا ديدم. ميدانستم آنها نيز شهيد خواهند شد.يكي از آنها علي خادم بود. علی پسر ساده و دوست‌داشتنی سپاه بود.آرام بود و بااخلاص.در فرودگاه جايی نشست كه هيچ كسی در مقابلش نباشد. تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود.در جريان شهادت رفقای ما، علی هم مجروح شد،اما همراه با ما به ايران برگشت. من با خودم فكر ميكردم كه علی به زودی شهيد خواهد شد، اما چگونه و كجا؟!يكی ديگر از رفقای ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل كرمی بود.او در ايران بود و حتی در جمع‌مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدايي كه بدون حساب و كتاب راهی بهشت ميشدند مشاهده كردم!من و اسماعيل، خيلی با هم دوست بوديم. يكی از روزهای سال ۱۳۹۷ به ديدنم آمد.ساعتی با هم صحبت كرديم.او خداحافظی كرد و گفت: _قرار است برای مأموريت به مناطق مرزی اعزام شود. رفقای ما عازم سيستان و بلوچستان‌شدند. مسائل امنيتي در آن منطقه به گونه‌ای است كه دوستان پاسدار،برای مأموريت به آنجا اعزام ميشدند.فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند سيستان است. يكباره با خودم گفتم: نكند باب شهادت از آنجا براي او باز شود!؟ سريع با فرماندهی مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد. مدتي گذشت. با رفقا در ارتباط بودم،اما نتوانستم آنها را همراهی کنم. در يکي از روزهای بهمن۹۷ خبری پخش شد.خبر خيلی كوتاه بود. اما شوك بزرگی به من و تمام رفقا وارد كرد.يك انتحاری وهابی، خودش را به اتوبوس سپاه ميزند و دهها رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت ميرساند.سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علي خادم و اسماعيل كرمی هر دو در ميان شهدا بودند. 🍃توفيق شهادت وقتي با آن شهيد صحبت ميكردم،توصيفات جالبی از آن سوی هستی داشت. او اشاره ميكرد كه بسياری از مشكلات شما با به خدا و درخواست از برطرف ميگردد. مقام شهادت آنقدر در پيشگاه خداوند با عظمت است كه تا وارد برزخ نشويد متوجه نميشويد.در اين مدت عمر، با اخلاص بندگی كنيد و به بندگان خداوند خدمت كنيد و دعا كنيد مرگ شما هم شهادت باشد. بعد گفت: _"اينجا بهشتيان همچون پروانه به گرد شمع وجودی اهلبيت علیهم‌السلام حلقه ميزنند و از وجود نورانی آنها استفاده ميكنند." من از نعمتهایی بهشت که برای شهداست سؤال كردم.از قصرها و حوریه‌ها و...گفت: _"تمام نعمتها زيباست،اما اگر در جمع اهلبيت علیهم‌السلام را درك كنی،لحظه‌ای حاضر به ترك محضر آنها نخواهی بود.من ديده‌ام كه برخی از شهدا، تاكنون سراغ حوريه‌های بهشتی نرفته‌اند، از بس كه مجذوب جمال نوراني محمد و آل محمد علیهم‌السلام شده‌اند." صحبت‌های من با ايشان تمام شد. اما اين نکته که زيبايی جمال نورانی اهلبيت علیهم‌السلام حتي با حوريه‌ها قابل مقايسه نيست را در ماجرای عجيبی درک کردم.در دوران نوجوانی و زمانی که در بسيج مسجد فعال بودم، شبها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت،رفت وآمد داشتيم. ما طبق عادت نوجوانی، برخی شبها به داخل قبرهای خالی ميرفتيم و رفقا را ميترسانديم! اما يکشب ماجرای عجيبی پيش آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناری فروريخته و سنگ لحدهای قبر پيداست! من در تاريکي،از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از نشانه‌های روی قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است.همان لحظه يکی از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او ميخواست اسکلت‌های مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. لحظاتی بعد صدای جيغ اين دوستم را شنيدم!نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد!من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقی بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم.در آن سوي هستی و درست زمانی که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد: _آن قبری که پوشاندی، مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود.به خاطر اين عمل... 💠ادامه دارد.... 🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。