📜وصیتنامه شهید📜
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🌟آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم....
من ریزه خوار سفرهی آنان هم نیستم، شهید شهادت را به چنگ میآورد
راه درازی را طی میکند تا به آن مقام میرسد اما من چه!
🌟سیاهی گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده،
حرکت جوهره اصلی انسان است و گناه زنجیر، من #سکون_را_دوست_ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است، #سکونم مرا #بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده،
انسان #کر میشود، #کور میشود، #نفهم میشود، #گنگ میشود
#و_بازهم_زندگی_میکند.
🌟بعد از مدتی #مست میشود و #عادت میکند #به_مستی و #وای_به_حالمان اگر در مستی #خوش بگذرانیم و #درد نداشته باشیم.
درد را، انسان #بیهوش نمیکشد، انسان #خواب نمیفهمد،
❌ #درد_را_انسان_باهوش_وبیدار_میفهمد.❌
🌟راستی! دردهایم کو؟
چرا من بیخیال شدهام؟ #نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا #مست_زندگی نیستیم؟
🌟خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای #العطش میشنوم
صدای #حرم میآید #گوش_عالم_کر_است.
#خیام میسوزد اما #دلمان_آتش_نمیگیرد.
🌟مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم، #روحمان از بین رفته #سرگرم_بازیچه_دنیاییم.
💫 الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مردهام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن.
✨خدایا! به حرمت پای خسته رقیه (س)
به حرمت نگاه خسته زینب (س)
به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر (عج)
به ما حرکت بده.
👣عباس دانشگر 1395/2/2👣
منبع؛
http://amirhoseinri.blogfa.com/pose/33
#شهدا_برای_ما_حمدی_بخوانید_که_شما_زنده_اید_و_ما_مرده
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ #عباس اسٺ
✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ #عباس اسٺ...
✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
🎩رمان #من_غلام_ادب_عباسم
💞 قسمت ۶
_خب.. بفرما حاجی.. بنده در خدمتتونم
_والا سیدجان..! دیشب تا حالا کل محل فهمیدن.. خودت هم که دیگه میدونی جریان چیه..
سیدایوب_ اره حاجی شنیدم.. خیلی ناراحت شدم... خب حالا چه کاری از دستم برمیاد.!؟
_اگه شما یه زحمت بکشین.. تشریف بیارین خونه شاکی ها.. تا بلکه #بخاطرشما رضایت بدن.. والا عباس پسر بدی نیست..
سیدایوب..کلام حسین اقا را.. قطع کرد و گفت
_اره میدونم خیلی #چشم و #دل پاکه.. #باغیرته.. ولی..
ادامه جمله سید را حسین اقا تکمیل کرد
_خشمش رو #نمیتونه کنترل کنه.. که هربار یه #شری بپا میکنه
سید_ باشه چشم حتما.. یه جلسه میذارم خونه بنده.. خانواده هر ۶ نفر رو دعوت میکنم.. شما هم بیا.. ان شاالله که ختم بخیر میشه
حسین اقا خم شد..
خواست دست سید را ببوسد.. که سید.. سریع دستش رو کنار برد.. و گفت
_عه... عه....! چکار میکنی مرد مومن!
_شرمنده م میکنی سید..!
سید دستی ب شانه حسین اقا زد..
_ دشمن اقا شرمنده حاجی.. این چه حرفیه میزنی.!
سید ایوب باید کاری میکرد..
دعوای این بار..با بقیه مواقع #فرق میکرد.. گویی ترمز بریده بود.. بسرعت میتاخت.. باید جلو عباس را میگرفت..
افسار رفتار عباس..
دست سید بود.. نمیخواست.. زودتر اقدامی کند...
شاید عباس خودش.. با اراده خودش.. خشمش را مهار کند.. که نکرد..!!
حسین اقا و همسرش..
به خانه برگشتند.. در کمتر از ٢۴ ساعت.. هر کاری که #توانستند.. برای عباس کردند..
ساعت ٨شب بود..
خانواده هر ۶ شاکی.. در خانه سید ایوب جمع شده بودند..
کل محل #احترام سید را داشتند..
از #کوچک و #بزرگ.. امکان #نداشت حرفی را بزند یا خواسته ای را مطرح کند و کسی گوش #نکند..
همه ساکت بودند..و نگاهشان... به دهان سید ایوب بود..
💞ادامه دارد...
✨https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
✨✨✨✨✨✨✨✨