eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
246 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
اطــلاعاٺــے خیلــے اندڪ از شہــید بزرگوار دفاع مقدس 🌷شهید سیدعلی حسینی 🌷 👇در حد بضـــاعٺ👇
🌷ویژگیهای اخلاقی شهیــد شهید 👣سید علی حسینی 👣 نمونه کاملی است از یک انسان و متعهد به شریعت و آرمان‌های مقدس انقلاب اسلامی؛ شهیدی که به حق گفتار و کردارش یکی است و عملش کاملا ✨خالصانه ✨و برای است. شهید سید علی حسینی تحصیلات ابتدائی خود را در مشهد به پایان رساند و در اوایل دوران تحصیلی، نزدیکان آن عزیز متوجه خصیصه ظلم ستیزی او شدند که به کرات به دفاع از مظلوم پرداخته و حامی آنان بود✌️. او تحصیل را تا مقطع سوم دبیرستان ادامه داد و به خاطر پاره ای از مشکلات از ادامه تحصیل بازماند. وی در دوران تحصیل کم و بیش با سازمان مخوف ساواک 👹 درگیری هایی داشت به طوری که دوستانش بیان می کنند در بحث هایی که با هم داشتند ایشان جهت دستیابی و مبارزه با سازمان طرح هایی در سر داشته است. ✨ اللهمـ ارزقنـا 🌷شهـادتــ🌷 فی سبیـلکــ✨ منبع http://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=134007#https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹حضور در جبهـہ با شروع جنگ تحمیلی و علی رغم نیاز به وجود او در مشهد، بلافاصله پا به عرصه ی پیکار با خصم زبون👹 گذاشت . ، و او با حضورش در جبهه های نبرد بیش از پیش آشکار گشته و به مسئولیت های مهمی از جمله فرماندهی تیپ برگزیده شد . قداست روحی و اخلاص و ایمانش مهارت در علوم نظامی و همچنین داشتن قدرت مدیریتی قوی ، او را بسیار زود در میان همرزمانش مشخص کرده و صلاحیت مسئولیت های مهم در او بوجود آمد . حضور بی وقفه او در جبهه های نبرد آن چنان پیوند محکم و استواری بین او و جبهه بوجود آورد که هیچ چیز جز شهادت نتوانست آن پیوند را بگشاید او گوهر ارزنده ای بود که در بخشهای مختلف جنگ به ویژه در سنگر اطلاعات و عملیات کوله باری از تجربه و اخلاص را به همراه داشت . ✨ اللهمـ ارزقنـا 🌷شهادتــ🌷 فی سبیلکــ✨ منبع http://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=134007# 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
«نیمه پنهان ماه» کتاب گویا 👈بیانگر داستان زندگی شهید « سید علی حسینی». شهیدی که اعتقادش به و در سراسر زندگی پُربارش به چشم می‌خورد و با این خصایص ارزشمند بسیار شناخته شده است. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می کنیم.👌👌 ✍ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
👣 شهـادتـــ👣 در سال ۶۴ که او به همراه شهید «کاظمی» جهت بررسی موقعیت دشمن به «جزیره مجنون» رفته بود بر اثر آتش دشمن💥 مجروح شد 🤕( دوستش کاظمی به شهادت 🕊 رسید ) و او را به پشت جبهه و از آنجا به مشهد منتقل کردند... ولی 🕊و و وصف ناپذیرش که حاکی از 🍃ایمان و باور او به اهداف متعالی اسلام بود🍃 باعث شد که در حال نقاهت دوباره به جبهه برود . او همزمان با تشکیل نیروهای سه گانه به فرمان امام خمینی ( رحمة الله علیہ ) به نیروی زمینی سپاه پیوست و کار «اطلاعات عملیات» را در آنجا دنبال کرد و پس از مراجعت از ستاد مرکزی به عنوان «معاونت اطلاعات و عملیات» منطقه خراسان ـ سمنان ـ مازندران برگزیده شد .👮 او همچون حر آزاد زندگی کرد برای آزادی قیام کرد و در راه حفظ آزادی جنگید و با 👣خون پاکش👣 دوام آن را تضمین کرد .بدین ترتیب بود که زندگی نظامی اش را با فرماندهی «گردان حر» شروع و با فرماندهی «تیپ ۳۱۳ حر» به پایان رساند. او پس از عمری پرشور زیستن، در عملیات «بیت المقدس ۲ » در نیمه شب ۲۶ بهمن ماه سال ۱۳۶۶ و در ماه خون و شهادت، 👣شهد گوارای شهادت👣 را در «ماؤوت» نوشید و در جوار حق آرمید . ✨ اللهمـ ارزقنـا 🌷شهـادتــ🌷 فی سبیلکــ✨ منبع http://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=134007# 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سݐـاس فــراوان از دوسٺ عزیزے که زحمــٺ جمــع آورے مطــالب رو کشــیدن😊 اجرشون با خانوم جان☺️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد نماز رمان رو میذارم😊🌹
〰〰🌤🌍〰〰 🌏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج🌎 🌼رمان بصیرتی، مفهومی و معرفتی 🌼 🌼 قسمت ۷۱ 🌼ارباب من من مات و مبهوت به حرف هاي اونها گوش مي کردم ... مفهوم بعضي از کلمات رو نمي دونستم و درک نمي کردم ... اون کلمات واضح، عربي بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزي که هر دوي اونها گريه مي کردن ... اونها که نمي دونستن من به تلفن شون گوش مي کنم ... چند ثانيه بعد، دنيل اين سکوت مرگبار رو شکست ... - من رو ببخش بئا ... اين بار اصلا زمان خوبي براي رفتن نيست ... شايد سال ديگه ... و اون پريد وسط حرفش ... - مطمئني سال ديگه من و تو زنده ايم؟ ... يادته کريس هم مي خواست امسال با ما بياد؟ ... دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بغضي که داشت من رو هم خفه مي کرد ... - اما اون ديگه نمي تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن 🍃حرم هاي مقدس🍃رو نداره ... کي مي دونه سال ديگه اي براي من و تو وجود داشته باشه؟ ... نفس هاي ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقي خارج مي شد که حرارت آتش و درد درونش با اونها کنده مي شد و بیرون می اومد ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - کارآگاهي که روي پرونده کريس کار مي کرد رو يادته؟ ... و دوباره سکوت ... - اون رفتارش با من مثل يه آدم عادي نيست ... دقيقا از زماني که فهميد ما مسلمانيم ... طوري با من برمي خورد مي کنه که ... «بئاتريس» ... من نمي تونم علت رفتارش رو پيدا کنم ... اگه به چيزي فکر کرده باشه که حقيقت نداره ... و اگه چيزي رو نوشته باشه که ... مي دوني اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقي ممکنه براي ما بيوفته؟ ... فکر مي کني کسي باور مي کنه ما ... صداي اشک هاي همسرش بلندتر از صداي خسته دنيل بود ... صدايي که با بلند شدنش، همون نفس هاي خسته رو هم ساکت کرد ... فقط اشک مي ريخت بدون اينکه کلامي از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش مي کردم ... اون کلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشک ها بود ... براي چيزهايي که من اصلا متوجه نمي شدم ... حتي مفهوم اون لغات عربي رو هم نمي فهميدم ... چند بار صداش کرد ... آرام ... و با فاصله ... - بئاتريس ... بئاتریس ... اما هيچ پاسخي جز اشک نبود ... تا اينکه ... - 🌸فاطمه جان🌸 ... نمي دونستم يعني چي ... اما تنها کلمه اي بود که اون بهش پاسخ داد ... صداي اشک ها آرام تر شد ... تا زماني که فقط يک بغض عميق و سنگين باقي بود ... - تقصیر تو نیست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفري رو ازت مي خواستم ... ما هر دو مثل هميم ... بايد از اون کسي مي خواستم که اين قطرات به خاطرش فرو ريخت ... اونقدر حس شون زنده بود که انگار داشتم هر دوشون رو مي ديدم ... حس می کردم از جاش بلند شده ... صداش آرام تر از قبل، توي گوشي مي پيچيد ... انگار گوشي از دهانش فاصله گرفته بود ... - ارباب من ... باور دارم کلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم ... اگر لايق ديدار تو هستيم ما رو بپذير ... اين بار صداي اشک هاي دنيل، بلندتر از کلمات همسرش بود ... و بي جواب، تلفن قطع شد ... حالا ديگه تنها صدايي که توي گوش من مي پيچيد ... بوق هاي پي در پي تماس قطع شده بود ... 🌍ادامه دارد.... 🌼نویسنده شهید مدافع طاها ایمانی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 〰〰〰🌤🌍〰〰〰〰