خاطرات عجیب شهید مدافع حرم؛ محمد حسین مرادی
http://navideshahed.com/fa/news/397664/
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
گفتگو با خانواده شهید محمدحسین مرادی: پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید. - زندگی عاشقانه به سبک شهدا
https://velayat1400.blogsky.com/1398/11/19/post-168/
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
سپاس فراوان از..
بزرگواری که.. زحمت جمع آوری مطالب رو کشیدن
اجرشون با خانوم جان
#ادمین_نوشت
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
*┄┅❀✾﷽✾❀┅┄* 🏴بدون گنـــاه وارد محـــرمـ ارباب میشیمـ با چلہ نوڪرے🏴 ✨ #نہــمین چله؛ زیــــارٺ عـ
#دهمین_چله
✨قرائت دعای هفتم صحيفه سجادیه
🌹از فردا👈چهارم آذر شروع میشه
سلامدوستانگرانقدر،همراهانوهمدلان عزیز🌹
باتوجهبهتوصیه #حضرٺآقا
✨جهتقࢪائٺدعاےهفتمصحیفھ سجادیھ✨
🍃برایرفعمشکلات،
🍃وازطرفی #چهلروزمانده تاسالگرد شهادت سرداردلها
🕊بهنیابتاز #شهیدقاسمسلیمانی عزیز ♡دعایهفتمصحیفهسجادیه♡را #چله میگیریم.🕊
*انشاءاللهبهمقامعندربهمیرزقون سردار دلها*
✅خداوندمنان #فرجولیعصرمان را تعجیلفرماید
✅با #نابودیویروسکرونا، اوضاععادی درتمامدنیابالاخصمملکتشیعیمابرگردد
✅ مشکلات #گرانی_وبیکاری و... ان شاءالله بهاحسنوجهرفعگردد
✅ #بیماراناسلام شفاءعاجلعنایت فرماید.
⚘آمێنیآرَبَّالعالَمێن⚘
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
●زمانشروعچله⇦چھارمآذر
●پایانچله⇦سیزده دے {روزشهادت #شهید قاسمسلیمانی}
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
سلامدوستانگرانقدر،همراهانوهمدلان عزیز🌹 باتوجهبهتوصیه #حضرٺآقا ✨جهتقࢪائٺدعاےهفتمصحیفھ سجادی
بفرستید برای همه؛ 🌹
🍃دوستان..
🍃آشنایان..
🍃حاجتمندان..
🍃منتظران به ظهور..
🍃بیماران..
🍃گرفتاران..
🍃شاغلینی که بیکار شدند..
و هرکی که دلش گرفته در این روزها🤲
#دلهاتون_بارونی_پرازیادخدا
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💚بنــــامـ خـــــــــداے عݪــــے و فــاطیـــما💜
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمت_خدا
🕋نام دیگر رمـــان؛ #تمام_زندگی_من
💫قسمت ۳۴
💫با هر بسم الله
.
.
پدرم به سختی حرکت می کرد …
روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم … روی مبل، کنار شومینه نشسته بود … اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم …
.
.
– آنیتا … چند روز قبل از اینکه برگردی خونه … اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود … خواب دیدم موجودات سیاهی … جلوی کلیسای بزرگ شهر … تو رو به صلیب کشیدن …
.
.
به زحمت، بغضش رو کنترل کرد …
.
.
– مراقب خودت باش دخترم …
.
.
خودم رو پرت کردم توی بغلش … .
.
– مطمئن باش پدر … اگر روزی چنین اتفاقی بیوفته … من، اون روز جانم رو با #خدا معامله کردم …
و شک نکن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود …
.
.
خواب پدرم برای من مفهوم داشت … روزی که اون مرد گفت…
روی استقامت من شرط می بنده … اینکه تا کی دوام میارم …
.
.
آرتا رو برداشتم و به آپارتمان کوچک اجاره ایم رفتم … .
.
توی کشوری که به خاطر کمبود نیروی تحصیل کرده و نیروی کارجوان تحصیل کرده وارد می کنه …
من بعد از مدت ها دنبال کار گشتن …
با مدرک دانشگاهی … توی یه شهر صنعتی … برای گذران زندگی …
داشتم …
زمین، پنجره و توالت های یه شرکت دولتی رو می شستم …!
.
.
با هر بسم الله،
وارد شرکت می شدم …
و با هر الحمدلله
از شرکت بیرون می اومدم …
اما تمام اون یک سال و نیم … #لحظه ای #ازانتخابم پشیمون #نشدم …
💫ادامه دارد....
🕋نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕋💜💫💫💫💫💫💚🕋
💚بنــــامـ خـــــــــداے عݪــــے و فــاطیـــما💜
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمت_خدا
🕋نام دیگر رمـــان؛ #تمام_زندگی_من
💫قسمت ۳۵
💫جاسوس ایران
کم کم ارتقا گرفتم …
دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم … جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود …
.
.
اون روز که برای تحویل رفته بودم … متوجه #خطای_محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم … بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود …
گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه … از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم …
.
.
تمام روز ذهنم درگیر بود …
وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن …
رفتم اونجا …
کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ….
.
.
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم …
.
.
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود …
کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود …
اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه …
.
.
یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم …
به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم …
ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود … #من_مسلمان_بودم …
اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ …
.
.
بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن … بالاخره رئیس حفاظت اومد …
نشست جلوی من …
.
.
– خانم کوتزینگه … شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ … هدف تون از این کار چی بود؟ …
.
.
خیلی ترسیده بودم …
.
.
– چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن …
.
. – شما حدود سه سال و نیم در #ایران زندگی کردید … و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید … یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ …
.
.
نفسم بند اومده بود …
فکر می کرد من #جاسوس یا نیروی #نفوذی ایرانم …
یهو داد زد … .
.
– شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ …
💫ادامه دارد....
🕋نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕋💜💫💫💫💫💫💚🕋