eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💍🍃 ☺️•| ایـن ؏ــشـق واقـعا 👌•| بَـسـے خوش سـلیقه هـست ☝️•| زیـرا " تــــو "را بـراے 💚•| دلــــم در نظر گرفته است 😉 @asheghaneh_halal 💍🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [☺️] بفلمایید آب إندووونه🍉😋 [😍] به به چقدر خوشمزه میخوره😘 چه اشتهایے هم داره😬 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
‼️ ‼️ 🎯°| #غربالگرے |°🎯 پنجــشنبه ها با #بدون_تعــارف_با_غـــرب😱 بـــا مــا همــراه باشید. در این هشتڪِ ارزشمنــد☺️ از صحــبتهای رهــبری وام میگــیریم برای زیــر ذربیــ🔍ـن بــــردن #غـــرب😁 انحــرافهـــای گــوناگون فڪری، عملے و اخلاقی متلاشے شدن بنیــان خــانواده، خشونت روزافــزون، فــساد اخلاقے و خودڪشے😱 در جــوامع #غـــرب به ویــژه آمــریڪا وجــود دارد. •|🎯|• @asheghaneh_halal ‼️ ‼️
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهل_ونه ♡﷽♡ منتظر میمانم تا کارشان تمام شود.طبق معمول پدر و پسر هم
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ طاهره خانم مدام دستور میداد و الیاس را کلافه کرده بود! نذری پزان داشتند و دوباره خانه شلوغ شده بود. امیرحیدر از صبح روی طرحش کار میکرد و اول صبح عذر خواهی هایش را کرده بود! خب اون نیاز به کمی درک شدن داشت و کاش راهی بود تا مادرش را بفهماند که چه کارهای مهی روی سرش ریخته. راحله درحالی که با شیشه شیر به دخترش شیر میداد وارد اتاق امیرحیدر شد. _داداش دستت درد نکنه راضی به زحمت نیستیما! امیر حیدر سرش را از کتاب بالا می آورد و با لبخند به خواهرش نگاه میکند و میگوید: بابا چرا هیچکی درک نمیکنه چقدر کار ریخته رو سرم؟ راحله روی صندلی کنار امیرحیدر مینشیند و درحالی که سارا را تکان تکان میدهد غرغر میکند:کارا که تموم شد! لااقل بیا برو نذری هارو پخش کن! امیرحیدر لا اله الا اللهی میگوید و از جا بلند میشود! اینکه کاری بکند و قائله را ختم به خیر کند منطقی تر از این بود که هر دفعه توضیح بدهد که کار دارد! یا الله گویان وارد حیاط میشود و دختر های فامیل خودشان را جمع و جور میکنند!تنها نگار است که اندکی احساس راحتی میکند! دستور مهری خانم است! آرام سلامی میگوید و کاسه های یکبار مصرف را از هم جدا میکند.طاهره خانم با ملاقه هرکاسه را پر از آش میکند و بقیه آنرا تزیین میکنند. روبه امیرحیدر میگوید:حیدر مامان بیا اینا رو ببر پخش کن! امیر حیدر چشمی میگوید و یاعلی گویان سینی را بر میدارد و بعد الیاس را صدا میزند.طاهره خانم میپرسد:چیکارش داری؟ _بیاد کمکم ببریم اینا رو پخش کنیم دست تنها که نمیتونم طاهره خانم فرصت بدست آمده را غنیمت شمرده میگوید:دستش بنده بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه ♡﷽♡ طاهره خانم مدام دستور میداد و الیاس را کلافه کرده بود! ن
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ بعد نگار را صدا میزند:نگار عمه بروی کمک امیرحیدر نذری ها رو پخش کنید. نگار چشمی میگوید و چادرش را سرش میکند. زودتر از امیر حیدر از خانه خارج میشود و مهری خانم با لبخند آن دو را نظاره میکند! امیرحیدر اما دلش خیلی رضا به این کارهای مادرش نیست! او خوب میداند این کارها بیش از همه به ضرر خود نگار است!این بریدن و دوختن ها و حرف هایی که نباید خیلی راحت زده میشد !حرفهایی که بیشترین ضربه را به خود نگار میزند و رویاهایش! این را هر آدم پیرو منطقی میفهمید که او و نگار چه میزان بایکدیگر تفاوت دارند! نگار اما واقعا داشت کلافه میشد! او همیشه در رویاهایش خویش را مالک امیرحیدر میدانست!یعنی القاءهای عمه و مادرش بی تاثیر نبودند و حالا امیرحیدر ورای تصوراتش با او رفتار میکرد. یعنی این را خیلی خوب میفهمید که او برای امیرحیدر یکی هست مثل بقیه و او این را نمیخواست!چون امیر حیدر برایش مثل بقیه نبود! امیرحیدر سینی را بدست گرفته بود و نگار آنها را پخش میکرد.از سکوت بینشان خوشش نمی آمد. آخرین خانه خانه ی سعیدی بود.نگار زنگ در را فشرد.صدای نازک آیه از آیفون بلند شد:کیه؟ نگار زودتر از امیرحیدر گفت:بفرمایید نذری... آیه گوشی را گذاشت و چادر گل گلی پریناز را سرش کرد.در را باز کرد و دخترک زیبای کاسه به دستی را دید.با لبخند کاسه را گرفت و گفت:قبول باشه نگار خواهش میکنمی گفت و امیر حیدر که در کادر دید آیه نبود گفت:سلام خانم آیه آیه از خانه بیرون آمد و امیرحیدر را کنار در دید.متعجب سلامی کرد و با شرمندگی گفت:سلام آقا امیرحیدر...ببخشید ندیدمتون. امیر حیدر با خوشرویی گفت:خواهش میکنم.ابوذر خونه است؟ _نه متاسفانه در گیر کارهای عقده.زود میره دیر میاد! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_ویک ♡﷽♡ بعد نگار را صدا میزند:نگار عمه بروی کمک امیرحیدر ن
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ _خب الحمدالله تا باشه از این درگیری ها _ممنونم امیرحیدر نگاهی به نگار کرد و گفت:با اجازتون.... آیه چادرش را کیپ میکند و روبه نگار کرد و گفت:بفرمایید تو در خدمت باشیم... هر دو تشکری کردند و رفتند. آیه در را میبندد و در دلش از اینکه کسی خانه نیست تا شریک آش نذری اش شود ذوق میکند. نگار اما یک جوری شده بود.یک جوربدی.این را درست بعد از مکالمه امیرحیدر و آن دختر چشم میشی چادر گل گلی به سر در دلش حس کرده بود و دنبال دلیلش بود! شاید دلیلش _خانم آیه_خطاب شدن آیه بود! چرا؟ واقعا چرا باید آن دختر چشم میشی چادر گل گلی به سر باید اینجور خطاب میشد؟ یک جور خاص و توی چشم؟ خانم قبل از آیه بیاید آن هم بامیم ساکن!چرا مثل باقی دخترا صدایش نکرد!اصلا چرا مثل خودش صدایش نکرد!چه میشد بگوید آیه خانم؟ چرا باید تمام راه را با او لام تا کام حرفی نزند اما نزدیک به دو دقیقه و بیست ثانیه با دختر چشم میشی چادر گل گلی به سر حرف بزند! اخم هایش توی هم رفته بود! از خود میپرسید این فکرا بچگانه است؟ و بعد نتیجه میگرفت نه که بچگانه نیست!.... _______________________ ابوذر و زهرا خسته از بالا و پایین کردن پاساژ طلا فروشی روی نیمکت نشستند. زهرا چند قلپ آب مینوشد و میگوید:من خیلی خسته ام ابوذر!خیـــلی! ابوذر خندان ساندویچ فلافل را سمتش میگیرد و میگوید: تنبل نشون نمیدادی بانو! زهرا خسته میخندد و ساندویچ را میگرد و غر غرکنان میگوید:من هات داگ قارچ و پنیر میخواستم! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🍃 بسم رب المهـ💚ـدے🍃
🍃🍒 سلام علیڪـم شبتون بخیـــر چیطوریــن؟☺️☺️☺️ عاااوووولے خیلیــم خوووب آماده این بریــم سراغ قرارشبانمون؟؟ وضـــو گرفتین دیگه بسمڪ یا الله 🍃🍒
🍃🍒 رفقا نماز خوب خوندن یعنے رسیدگے به واجبـــاته مگه نه؟ نماز خوب خوندن یعنی واجب نماز رو بپذیریم قسمت واجباتــ نماز طوری معمول شدن ڪه برای انسان خسته کنندس قسمت واجبات جوریه که انسان بعد چند روز براش تکراری میشه 🍃🍒
🍃🍒 همین رو باید بپذیریم همینو باید توچهره خودمون تو رفتار خودمون نشون بدیم به خدا نگیم خدایااااا نماز برای ماتکراری و عادتی و ملال آور شده😑 به خدا نگیم یه عبادت دیگه به ما پیشنهاد بده تا مابالذت عبادت کنیم😕 🍃🍒
🍃🍒 بیاین فکرکنیم ببینیم اصلا چرا خدا نماز رو اینقدر تکراری و یجور ،رو به یک قبله،بایک ذکر برای ماقرار داده؟ درخونه خدا بایستیم بگیــم خدایااا خواستی نماز برای ما تازگی نداشته باشه⁉️ پس چی میخوای داشته باشه⁉️ همونو به ما بده😢 🍃🍒
🍃🍒 بعدا متوجه میشی که این نمازی که تکراریه فلسفه اولش اینه که به ما ادب یاد بده😉 چرا؟؟؟الان میگم خیلیا بلدن وقتی به یک آدم غریبه که میرسن لبخند میزنن، خب اگه راست میگی به اون کسی که تکراریه (پدر،مادر،بچه‌هات) عین غریبه ها لبخند بزن😕 اگه اینکارو کردی نشون میده که باادبی 🍃🍒
🍃🍒 آدمی که با ادب نباشه به آدم های تکراری لبخند نمیزنه، فقط به غریبه ها لبخند میزنه وتحویلشون‌میگیره. به تکراریا که میرسه عین ماست رفتار میکنه 🍃🍒
🍃🍒 نماز هم اینجوریه اینقدر تکرارمیشه که تو دلت نخواد بخونی ،ازش لذت نبری بخاطر تازه بودنش 🍃🍒
🍃🍒 دیدین تو زیارت امام رضا نوشتن یکی از آداب اینه ڪه زیارت کردی زود برگرد اگه میدونی بمونی حرم حال و هوات کم میشه برگرد خونه👌 بذار ابهت و شیرینی حرم برات ازبین نره بذار یجایی رو داشته باشی که دلت رو آباد کنه☺️ در و دیوار حرم وگنبد ازتازگی نیوفته 🍃🍒
🍃🍒 میگن زیاد حرم نمونین که حرم از چشمتون نیوفته این توصیه برای کیه؟؟ برای آدماے ضعیف امااا این توصیه رو نمیشه برای نماز بکار برد مثلا به خدا بگی خدا بذار گاهی اوقات نماز بخونم که نماز پیشم شیرین باشه😬 🍃🍒
🍃🍒 خدا میگه نمیخواد نماز اونیه که همیشه بخونی دنبال شیرینیش نباش دنبال عوض کردن خودت باش👌 خداحرم رو مجبور نکرده که همیشه اونجا باشی نماز رو واجب کرده که بخونی 🍃🍒
🍃🍒 نماز رو چون همیشه میخونیم لذت وشیرینیش ازبین میره خداهم میدونه حالا نماز شیرینیش گرفته بشه چیش میمونه🤔 ادبش میمونه😉 به این شرط که از نماز درنری ،روحت فرار نکنه 🍃🍒
🍃🍒 فکر کنم بحث امشب تااینجا بمونه بهتره ان شالله که مورد رضایت اقا امام زمان قرار گرفته باشه نظر انتقاد هرچی تو دلتونه رو بامابه اشتراک بذارین☺️ @fb_313 التماس دعاے فرج وخیــر شبتون مهدوی پسند یاعلے 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 |طُ| ناب ترین☺️ واژه ے اعلاے زمانے😇💎 |طُ| خوب ترین💚 عشق منے حضرت جانے😌✨ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(311)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
☁️🌤 ☀️ #صبحونه تاب آوردم |✋|•° شب دلتنگی ام را تا سحر |✨|•° تا تو را |😌|•° از نو ببینم صبح زیبایت بخیر |😇|•° ☀️ @asheghaneh_halal ☁️🌤
°|🌹🍃🌹|° 😔|° از ته دلم از او دل کندم!! یک ماهی می شد که می خواستند به سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی شد که برود، هر روز می گفت: که امروز می روم فردا می روم، ولی جور نمی شد...!! 3⃣|• سه روز قبل از رفتنش به من گفت : شما و مادرم به من دلبسته هستید و نمی گذارید من بروم وگرنه تاکنون رفته بودم. 😞|° من گفتم که : خدا شاهد است من از ته دل راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی آید و می گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از شهادت... 🌹|• به او گفتم : واقعاً از ته دلم می گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت راحت باشد چون می دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، حضرت زینب (س) به کمکم خواهد آمد و از خدا طلب صبرخواهم کرد. ⏰|° هر لحظه به اتفاقی که به آن فکر می کردم و به حسی که همیشه در ذهنم بود نزدیک تر میشدم و این اتفاق را در ذهنم به تعویق مینداختم. 💚|• و همیشه فکر می کردم زمانی آقا محمود شهید می شود که محمد هادی بزرگ شده باشد و چند سالی از زندگی مشترکمان گذشته باشد، 😭|° ولی چنین نشد و آقا محمود آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای : "اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده" (اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام برشهادت) 🕊|• لبیک گفته و عاشقانه فدایی حضرت زینب (س) شده بود. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💔|☆ @asheghaneh_halal
🍃🌑 از سر ترحم ، ڪمڪ و دستگیرے با ڪسے ازدواج نڪنید! 😕 💚 پ.ن: شاعرناراحته @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌑
°•| 🍹 |•° حداقل نیمے از سوالاتے ڪه خانـ💗ـما میپرسند؛ سوالاتے است ڪه خودشون جوابشو میدونند!🤐👌 پس بهتر است همیشه اصل حقیقتـ🍃 گویے را رعایت ڪنید. 😉 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal