eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| |🐝° 😎] آبتے سووار سُدے برسونمت دم مدرسه ت... زود باس ته دیلم سده. 😃] سیزے واسه افطال نمیخواے نَنه؟؟ 😊] مادر به قربونت. مرد کوچیک منـ😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
•[ 🌙 ]• سلامـ🖐🏻 حالتان چطور استــ نوهـ هاے شیـرین و خوش بیـانم؟!😍 رجبـ: سلامـ آغاجـون!😃 شعـبون بدو بیـا آغاجون اومده! شعبون:چے چے آورده؟!🤓🤗 رجبـ: سبدے پـر از زولبـیا بامیہ!😋 نہ ببخشید آمـ💉ـــپـول آورده تـا بهمـون ڪلے پنـد و داسـتان هاے خوبـــ تزریق ڪنہ!😎 شعبون: نہ من از آمپول مےتـرسمـ😢 رجبــ: نترس این آمپول فـرق میکنہ!😌 مش رمضـون:بسہ دیگہ! دوتا خط اجازهـ دارم حرفـ بزنم کہ اونمـ شمـا میگیرید!😬 شعبون و رجبـــ: بفرمـاییـد آغاجـون☺️😍 امشبـــ میخوامـ یہ راز بگمـ بهتون کہ بـااون میشہ زد تـوے ذوق و البتہ دهـن شیطون!😎👊🏻 رازے کہ خـدا در ماهـ خوـدش برا بندهـ هاش فـاش میکنہ و بـهشون هدیہ مـیده!☺️🍃 {هـِے یـاـدش بخـیر!🙁 چنـدسـال پیـش یہ حـاج آقایـی توے شهرمون خدمتــ میڪردند، حاج آقایی کہ بہ معناے واقعی آقا بود😊. نیمہ شبـ بود و ایـشون اومدند و گفتـند کہ برامـ یہ تـابوت بیارید و منـو بذارید تـوے اون و ببرید قبـرستون بذارید توے قبـر...☺️ همہ متعجـب بودند از این تصمیم حاج آقا و میگفتن چرا؟! چےشده؟!😳 تا اینکہ طبق خواستہ حاج آقا،ایشون رو درون تابوت و توے قـبر گذاشتند و اومدند..😇 فردا صبح همہ دور حاج آقا جمع شدند و دلیـل کارشون رو جویـا شدند! ایشون گفتند:فردِ ثروتمـندے نزد من اومدند و مبلغ یڪ میلیارد تومان اونم ۱۰،۱۵ سال پیـش بہ من دادند تـا صرف حـوزه بشہ... و من اونشب مدام وسوسہ میشدم تـا اینکہ تصمیم گرفتم اینکار رو کنم✋🏻} بـلہ بچہ هاے گلـم آدمـ بہ واسطہ کارهاے خوبے کہ میکنہ میتونہ بـا هواے نفسش مقابلہ ڪنہ..🎈 روزهـ گرفـتن در مـاهـ بـندگے خدا همـ یکے از ایـن کاراست...☺️🍃 اِ زولـبیاها رو ڪی خورد؟😬😑 اے شڪمـوووها!😁 شعبون و رجـبـ: آغاجون ما خوردیمـ تا شیرین و خوش بیان بشیم🖐🏻😃 •[🖊 •[❌ از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇 •[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهل_ودو نگاهی به سعید کرد و بعد عینکش را به چشم زد ... ___________ ماش
🍃🍒 💚 استاد چند لحظه ای به شروین خیره ماند و بعد نگاهش را به خیابان دوخت. - برو راست وقتی پیچید شاهرخ دوباره پرسید: -ساکت بودن هم جزو عادته؟ -مشکلی داره؟ - ابداً. فقط فکر کردم ناراحتی شروین با تمسخر گفت: -ناراحت؟ من اگه خوشحال باشم عجیبه -چند سالته؟ دنده را عوض کرد. -23. تو چی؟ -35 - بهت نمی آد. جوون تر می زنی -جدا؟ بابام که اعتقاد داره پیر مردم! استد این را گفت و خندید. شروین هرچخ فکر کرد نفهمید کجای این حرف خنده دار است! -. برو چپ. آ... بعد از پل هوایی ...آره، همین جا. خوبه ممنون تشکر کرد و پیاده شد. -کدوم خونه است؟ -داخل کوچه است. تشریف نمیارید؟ شروین نگاهی به داخل کوچه انداخت. - نمی دونم - خوشحال می شم یه چایی با هم بخوریم شروین مردد بود. استاد اضافه کرد: -البته اگر منتظرت هستن و نگران می شن اصرار نمی کنم شروین پوزخندی زد: - من کسی رو ندارم که نگرانم بشه بعد کمی فکر کرد. نگاهی به چهره آرام استاد و لبخند روی لبانش کرد و گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهل_وسه استاد چند لحظه ای به شروین خیره ماند و بعد نگاهش را به خیابان دو
🍃🍒 💚 -بهتر از علافیه، نه؟ استاد سری تکان داد. - فکر کنم ماشین را پارک کرد و همراه استاد جوان داخل کوچه رفت. کوچه ای باریک. نگاهی به دیوارها انداخت. قدیمی بودند با آجرهایی دود گرفت. -زندگی اینجا سخت نیست؟ استاد نگاهی به شاخه درخت انگور که بالای یکی از دیوارها پیدا بود و هنوز برگهای سبز داشت انداخت وگفت: - زندگی همه جا سخته جلوی یکی از درها ایستاد. در را باز کرد و خودش کناری ایستاد و تعارف کرد.شروین وارد شد و از پله ها پائین رفت. حیاطی کوچک، حوضی در وسط و دو باغچه که برگ درخت هایش کم کم زرد می شدند. استاد کنارش ایستاد و گفت: -چطوره؟ شروین جواب داد: -آدم یاد فیلم ها می افته. رمانتیکه و با تمسخرادامه داد: - به درد دخترا می خوره شاهرخ خندید. دستش را توی حوض شست. کتش را درآورد و از پله ها بالا رفت. شروین هم سری تکان داد -که نشان دهنده مضحک بودن این عمل برایش بود - وکفش هایش را درآورد. ولی متوجه شاهرخ کهزیر چشمی نگاهش کرد و لبخند زد نشد. استاد همان طور که کت و کیفش را روی مبل می گذاشت به شروین تعارف کرد که بنشیند و خودش بیرون رفت. اما شروین ترجیح داد در اتاق بگردد و اطراف را دید بزند. نگاهی به کتاب های کتابخانه انداخت. قاب عکس زنی جوان بالای شومینه بود. میز کوچک کنار پنجره که رویش کتابی بود و صندلی راحتی کنار آن توجهش را جلب کرد. نزدیک تر رفت. کتاب نبود. دفترچه یادداشت بود. می خواست برش دارد که شاهرخ وارد اتاق شد و ظرف شیرینی را روی میز گذاشت. شروین نشست و شاهرخ هم بعد از اینکه از کمد گوشه اتاق دو تا بشقاب برداشت نشست. -خب؟ خونه استاد چه جوریه؟ -تا حالا خونه استاد نرفتم. نباید با بقیه خونه ها فرقی کنه. البته اینجا یه کم ... شاهرخ ادامه حرفش را گرفت. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهل_وچهار -بهتر از علافیه، نه؟ استاد سری تکان داد. - فکر کنم ماشین را پ
🍃🍒 💚 -قدیمیه؟ - منظورم این نبود اما اینم هست ! - این خونه مرتب به ارث رسیده. هر چند من کسی رو ندارم که براش ارث بذارم و بعد ساکت شد. شروین نگاهی به شاهرخ که داشت با حلقه ای که در انگشت دست چپش بود بازی میکرد انداخت و بعد نگاهی به قاب عکس روی شومینه کرد. می خواست سوالی بپرسد اما منصرف شد. شاهرخ که انگار یکدفعه به خودش آمده باشد شیرینی را به سمت شروین تعارف کرد. -من خیلی پذیرایی بلد نیستم. خیلی کم کسی اینجا می آد شروین پوزخند زد: - در عوض هرچقدر دلت بخواد ما مهمون داریم. مهمون های تکراری! صدای سوت کتری باعث شد تا شاهرخ از اتاق بیرون برود. چندتایی کتاب روی میز بود. کتاب های درسی بود، گلستان سعدی و چند تا مجله. یکی از کتابها را ورق زد. کتاب قطوری بود. شاهرخ سینی چایی به دست برگشت. -هنوز درس می خونی؟ - همین جوری. تفننی برای شروین چایی گذاشت و گفت: -وقتی تنها باشی باید یه جوری خودت رو سرگرم کنی. فکر کنم تو هم درس خوندن رو دوست داری شروین با لحن خاصی جواب داد: - آره، خیلی -اگر بخوای چند تا کتاب دارم فکر کنم به درت بخوره شروین شانه ای بالا انداخت، چایی اش را برداشت، آرام آرام سر کشید و بلند شد. - من دیگه باید برم -عجله داری؟ اشاره ای به فنجانش کرد. - چایی خوردم شاهرخ خندید. از در هال که بیرون رفتند شاهرخ برگشت داخل تا کتاب ها را که یادش رفته بود بیاورد. شروین از پله ها پائین رفت و کنار حوض ایستاد. نگاهی به دور تا دور حیاط انداخت و به ماهی های توی حوض خیره شد. وارد کوچه که شدند بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍭🍃 { } آمــدے جـانم☺️ بهـ قــربانت🎈 بیـــااااا✋ خـــووووب آمــدے🎀 در وصف زولـوبیــا جان☺️ اگهـ تو هم مےخواے😅 ایـــن چنــین شیــرین و دلبــر در وصــف دوسداشتنےهاے زنــدگیت شعــر بگے😌 بهـ من اعتمــاد ڪن😉 و ڪارے ڪه میگم و انجام بده🍃 امــشب راس ســاعت 23:30 قــدم زنــان بیا 🙊 یڪم افطارےهایے ڪه نوش جان ڪردے بشــن😂😂 اینجــا👇 @heiyat_majazi و راس ساعتـ23:45 با بــرنامهـ مهیــج 😋 بــا مــا همــراه باشید🙈 جـا نمـونے ✋ ســریع سوار شو متنــوع تــریــــنهــا اینجـــا👇👇🎀 •|🍫|• @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] ❀° آن ڪلام دلنشیـنت☺️ ❀• مےرود در جـــان مـا😉 ❀° هم وجود نازنیـنت💚 ❀• با یقیـن درمـــان ما👌 ❀° در تـولا چشــمـ هایمـ👀 ❀• عشــق را پیـدا ڪند😘 ❀° صــورت زیبـایت آقـا💚 ❀• هر گــرهـ را وا ڪنـد✋ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(381)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
[• #سلام_حضرت_باران💐 ‌•] مرحومـ ڪافے : آقا جــ♡ـآن؛ نـوجواݧ ، جواݧ شدند جواناݧ ، پـیر شدند پـیرها دارند از دنیا مےرند، پس ڪے مےآیے؟یـــاصاحبــ الزماݧ(؏ـج) #اَینَ_المؤمَّلُ_لاِحیاء_الڪِتابـــِ_وَ_حُدُودِ #اللّٰھـُــمـ_عـجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج🍃 . . هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇 [•💚•] @asheghaneh_halal
[• 🎙 •] . .  بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تَخْذِلْنی فیهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِیتِکَ ولا تَضْرِبْنی بِسیاطِ نَقْمَتِکَ  وزَحْزحْنی فیهِ من موجِباتِ  سَخَطِکَ بِمَنّکَ وأیادیکَ یا مُنْتهى رَغْبـةَ الرّاغبینَ. خدایا در این روز مرا به نفس سرکشم, وامگذار تا پی طغیان و نارضایتی تو روم و مرا با تازیانه خشم و غضبت ادب مکن، مرا از موجبات ناخرسندیت, بر کنار بدار، به حق مهربانی و نعمت نوازیت، ای نهایت آرزوی مشتاقان . . چند ڪلمه ــمناجات😌👇 [•💐•] @asheghaneh_halal
--- 🌌💙 --- #پابوس کاش این وقت سحر زائر مولا بودمـ😔•<< در شلوغے حرمـــ ، محوِ تماشا بودمـ😍•<< ششمین بانگِ مناجات‌سحر مےآید💫•<< کاش من زائر شش‌گوشه آقا بودمـ😕•<< #اللهم‌الرزقنا‌حرمـ✨🙏 --- 🌌💙 @asheghaneh_halal ---
🍃 #صبحونه ششمین روزه و شش گوشہ✨ و شش ماهہ‌ے شـــــاه🍃 ما عجب معرڪہ‌اے⇩😇 👈با عـدد شش داریم👉 #صبحتون‌بخیر #اللهم‌ارزقنا‌فےالدنیا‌زیارت‌الحسین [ @Asheghaneh_halal ] 🍃
•[ 📖 •] . . 🌟|• أَللّهُمَ إِنّی أَسئَلُکَ خُشوعَ الایمانِ قَبلَ خُشوعِ الذّلِّ في النّار.... ⭐️|• خدایا از تو درخواست می کنم که از روی ایمان و شوق زار و نالان باشم پیش از آنکه در آتش دوزخ با ذلت و خواری بنالم.... 📕|• . ص: ۳۲۱ . . سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇 [•🌙•] @asheghaneh_halal
°|🌙|° دوست داشتنتــ💓 سحر خیــزترینـ حس دنیآستــ🍀 کہ صُبحـ🌞 هآ پیش از باز شدن چشـمـ👀 ‌هایمـ در من بیــدار مےشـود😍 ✌️😄 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 🍇○• @Asheghaneh_halal
@asheghaneh_halal.mp3
3.98M
••🍃🎙•• #سکینه 🌙: #ویژه‌برنامه‌ماھ‌مبارڪ‌رمضان تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• جزء ششم •] @asheghaneh_halal ••🍃🎙••
[• ♡•] 🍃(♡)با اردیبھشتـ بیـا تا 👌(♡)بھ همھ ثابت ڪنے 🌸(♡)از میانھ بھـار 😌(♡)عید مےشود 📝(♡) 🙊(♡) مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: ••شھید یحیےٰ براتے•• [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @F_Delaram_313 جمع صلـوات گذشتہ: • ۴۳۵۱ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••
4_730692297758343260.mp3
8.93M
--- 🌧💦 --- #ثمینه من مثل بارونمـ🌧}• تو مثل دریایے🌊}• شباے روضہ‌ات شد یہ شب رویایے😇}• #تاکہ‌دنیا‌دنیاست‌من‌بہ‌تومدیونمـ☺️🙏 #سید_رضا_نریمانے🎤 --- 🌧💦 @asheghaneh_halal ---
😜•| |•😜 میدونین خوش شانسے چیه؟ اینه که تو ماه رمضون یادت بره روزه اےبعد اب بخورے😁 . . حالا میدونین بد شانسےچیه؟ اینه ڪه تو ماه رمضون یادت بره روزه اے برےساقه طلایے بخورے😐 😜•• @asheghaneh_halal
💍🍃 🍃 #همسفرانه تا ڪه بر هم مے رود پلڪ خیال خاطرم•|😌|• یاد تو مےافتم و نذر حلیمے ڪه داده ام •|🍵|• #حلیمــاجواب‌داد😬 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
[• 🍲 •] . . بادمجان قلمی: ۵۰۰ گرم کدو سبز: ۵۰۰ گرم پیاز متوسط: یک عدد سیر: ۵ حبه گوجه فرنگی: ۵۰۰ گرم کشک: به میزان لازم نمک، فلفل و زردچوبه: به میزان لازم نعناع خشک: ۲ قاشق سوپ خوری روغن مایع: به میزان لازم   بادمجان وکدو را پوست بگیرید و نگینی خرد کنید. پیاز را ریز خرد و سرخ کنید. سیر را نیز اضافه کنید و کمی تفت دهید سپس بادمجان وکدو را بریزید و خوب سرخ کنید. نمک، فلفل و زردچوبه را اضافه کنید. گوجه فرنگی را رنده و همراه نعناع به مواد اضافه کنید سپس کشک را رقیق کنید و داخل مواد بریزید و بگذارید بپزد و همراه نان میل کنید.   🍲 به جای کشک رقیق می توانید از آب استفاده کنید. 💪 کدو یکی از منابع غنی ویتامین A است. ضمن اینکه از موادمغذی دیگری نیز بهره مند است که مانع بروز امراض قلبی می شوند. فراموش نکنید مصرف روزانه ۱۵۰ گرم کدو، فیبر مورد نیاز هر روز بدن شما را تامین می کند. ✨ بهتر است در هنگام خوردن لقمه اول دعای زیر را یخوانیم "بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی" "به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانیاش همیشگی است، ای گسترده آمرزش، مرا بیامرز" . . تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇 [•☕️•] @asheghaneh_halal
•[ 🌙 •] 📿]•بعد از رڪوع و سجده و بعد از قیام از دور 🌑]•هر شب دو زانو مے زنم با احترام از دور ✋]•دستے به روے سینه دستے به‌ سوے تور 🌸]•وروے لبم گُل مےڪند: آقا سلام از دور هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهل_وپنج -قدیمیه؟ - منظورم این نبود اما اینم هست ! - این خونه مرتب به ا
🍃🍒 💚 شاهرخ گفت: -این کتابها به دردت می خوره. مال دوران دانشجوئیه خودمه. البته خیلی شلوغ پلوغه شروین کتابها را گرفت و گفت: - سعی می کنم بخونمشون با هم دست دادند. -من تنهام. اگه دوست داشتی بازم بیا سری تکان داد و رفت. آخر کوچه که رسید. نگاهی به عقب انداخت. شاهرخ که دم در ایستاده بود دستی تکان داد. شروین هم لبخندی زورکی زد و پیچید. سوار ماشین شد، کتابها را روی صندلی کنارش گذاشت. لبخند تمسخرآمیزی زد و راه افتاد. تلفنش زنگ زد. - بله؟ نه، بیرونم ... باشه جلوی کافی شاپ سعید را دید. دختری همراهش بود. جلویش ترمز کرد. سعید سلام کرد. دختر همراهش هم. البته با لحنی خاص. لحنی که شروین از ان متنفر بود. شروین به جای جواب سری از روی اجبار تکان داد و به جلو خیره شد و با انگشتش روی فرمان ضرب گرفت. بعد از چند دقیقه دختر از سعید خداحافظی کرد. - خداحافظ آقا شروین شروین بدون اینکه سر برگرداند جواب داد. دختر رفت و سعید همچنان ایستاده بود و با حالتی خاص دست تکان می داد. - میآی سعید یا نه؟ -چه خبر؟ شروین توی آینه نگاهی کرد. - فعلاً که تو خبرهات بیشتره -حالا زوده. تو بعد از کلاس کجا غیبت زد؟ -حوصله موندن سرکلاس جعفری رو نداشتم. نمی دونی از کجا سر درآوردم! - خونه خالت؟ - خونه استاد. همون استاد جدیده - دهه ! تو که خیلی ازش شاکی بودی - تو پیاده رو دیدمش. گفتم هم فال هم تماشا. سوارش کردم. یه کم عجیبه، خوش اخلاقه. کلاً آدم خوشحالیه. هنوز توی اون عالم های قدیمیه. تریپ مهمون نوازی. صمیمیت، صلح، صفا، دوستی شروین این را گفت و خندید. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_چهل_وشش شاهرخ گفت: -این کتابها به دردت می خوره. مال دوران دانشجوئیه خودم
🍃🍒 💚 -چی گفت؟ نصیحتت نکرد؟ پسر جون بشین درست رو بخون، انصراف نده، اینقدر با این سعید نگرد -چند تا کتاب بهم داد. فکر کنم رو دستش باد کرده بود. عقبه، اونجا -چه کتابهایی، همه اینارو خونده؟ -خودش اینطوری می گفت. مال دوران دانشجوئیشه سعید یکیش را برداشت. -چقدر داغونه. اینارو نخونده، جویده! چقدرم خط خطیه. اینجا رو ببین و با لحنی مثلاً ادبی! خواند: -مژده ای دل که مسیحا نفسی می آیدکه زانفاس خوشش بوی کسی می آید -معلومه از اون رمانتیک های بی عقله. نمی فهمم چرا ریاضی خونده بعد کتاب را بست و عقب گذاشت و گفت: -کاری که نداری؟ -چطور؟ -هوس دیزی کردم، پایه ای؟ -تو هم چه چیزایی هوس می کنی * سعید دو تا نون سنگکی را که از نانوایی قبل از میدان دربند گرفته بود روی میز انداخت و در حالیکه از پیش خدمت خواست تا سفره ای بیاورد تا نانها خشک نشوند گفت: - سه تا دیزی مشت با تمام مخلفاتش بعدش هم دو تا قلیون پیش خدمت رفت و سعید لم داد: - جای با صفائیه، نه؟ هفته پیش پیداش کردم. تا حالا ندیده بودم دخترها هم از دیزی خوششون بیاد و قلیون بکشن - از دختر جماعت هرچی بگی برمیاد -سیگاریش رو زیاد دیده بودم اما قلیونی نه. اونم برازجونی. باورت نمیشه چطوری می کشید. روی منو کم کرده بود. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 می گفت باباش قلیونیه. اونم عادت کرده. همین که امروز دیدش شروین با تمسخر گفت: -رفیق تازت؟ فکر کنم خودش رو هم هفته پیش پیدا کردی. اینا چی ان باهاشون می گردی سعید. اقلا می خوای با کسی باشی یدونه آدم حسابیش رو پیدا کن. قیافش زار می زد. اگر آرایش نداشت می فهمیدی چه کثافتیه! -هرچی می خواد باشه. پول داره، کافیه -یعنی به خاطر پول هر کاری می کنی؟ سعید سر جایش راست شد،گویی می خواست حرف مهمی بزند: -ببین آقا شروین، تو این جامعه، تو همه دنیا بدون پول یه ذره هم ارزش نداری. آره، تو می تونی بشینی اینجا و بگی برای پول نباید هرکاری کرد ولی من بحثم فرق می کنه. تو شکمت سیره از بوی غذا بدت می آد. همیشه چیزهایی رو که خواستی داشتی برای همین می تونی فیلسوفانه حرف بزنی. دوران آدم بودن گذشت برادر من. درثانی بده آدم چهار روز دل یه بیچاره رو شاد کنه؟ بذار فکر کنه من کشته مرده اون لبخند های احمقانش یا سیگار کشیدنش هستم -من از دخترا خوشم نمیاد اما دوست ندارم کسی رو بذارم سرکار -وقتی خودش اینجوری دوست داره. وقتی خودش می دونه همه چیز دو روز بیشتر نیست اما باور می کنه دیگه به من چه ربطی داره؟ - تو خُلی -نه به اندازه تو. اگر من پول تو رو داشتم غوغا می کردم -قیافه که داری، الانم که چشم های عسلی مده -پوف! کی کار قیافه داره؟ باید پول خرج کنی تا حرفت برو داشته باشه. با دختر دبیرستانی که نمی خوام رفیق شم شروین متعجبانه گفت: -تو واقعاً از اینکه دخترها ازت خوششون بیاد خوشحال می شی؟ سعید دوباره لم داد و در حالیکه تکه چوبی را که از درخت بالای سرش کنده بود مثل گوسفند می جوید گفت: -کی دوست داره تنها باشه؟ اینجوری هم از تنهایی در میای هم هیچ مسئولیتی گردنت نیست. هر وقت هم که مشکل پیش اومد با یه بای بای همه چیز تموم میشه. می تونی هر وقت دلت خواست مدلشو عوض کنی.دست طرف هم به هیچ جا بند نیست! میبینی؟خیلی راحت میشه حال کرد. در ثانی من بیشتر از اون فیش موبایلم که پرداخت میشه خوشم میاد. یه بار به یکیشون گفتم شبیه رزِ، همین دختره که تو فیلم تایتانیک بازی می کنه. اونقدر خوشحال شد که پول موبایلم رو داد. باورت میشه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
•[ 🌙 ]• _رجـب ؟؟ شعـبون ؟؟☹️☹️ ڪجان این بچہ هاے ناقلا؟!🤔 . . . _بلہ آقاجون..داریم میایم😃🚶‍♀🚶‍♀ _زودباشید دیگہ برنامہ شرو؏ شد!😌 _اومدیم..آقاجون؟زولبیاهم هست؟😜 _اے شیطونا😉 بلہ هست.. خب بچہ ها،، بزارید یہ خاطره واستون بگم👇 قدیمترا ڪہ منم همسن شماها بودم مینشستم پاے حرفاے آقاجونم😍 _چہ خوب!شماهم شیطون بودین بابابزرگ؟😄😄 _بلــــــہ!😂منم مثل شما یواشڪے زولبیا و بامیہ میخوردم!😜 _عہ آقاجون مگہ دیدین؟!🙄 _😂😂بلہ ڪہ دیدم! بگذریمـ😊👌.. اون موقع ها آغاجونم بہ من میگفتـ رمضــون! روزه ڪہ بگیرے فروتن میشے..صبور میشے..اخلاقت بیست میشہ😃👌 بزرگـ ڪہ شدم و شمارو الآن ڪہ میبینم میگم خدارحمتشــ ڪنہ آقاجونمو، راست میگفتا☹️💕 حتے توے نهج البلاغہ هم نوشتہ ڪہ روزه باعث فروتنے انسان میشہ☺️❤️ _😴😴ZzZzZz... _اع!😐 اینام ڪہ خوابشون برد😄 انگارے زیاد حرفــ زدم😐👋 زولبیاشون رو ڪہ نخوردن😢🚶‍♀ ان شاءالله فرداشب میدم بهشون😌💚 دعــ🙏ــا یادتـون نـره مخلص شما؛ مش رمضون😉👋 •[🖊 •[❌ از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇 •[ @asheghaneh_halal ]•