eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ پَـــــرچَمِ حُسیـــــــــن (ع) بــــــه دَســـتِـــ عباس استــ ...🏴 بَـــــر سَرِ زِینبــــــ(س)💚 اینجاستــــــ ڪه کشف حجابــــ استِــراتِــــژی دُشْـــــمَـن مے شود...😓 آرے! چـــــــادُر یَعنے بیرق حُـــسیـــــن(ع)...😌 جَـنگ بــــا چــــــــادُر قِــدمَتے دیرینه دارد...☝️🏻 مَگَـــر نَشـــنیده اے در روضـــه ها....😥 ڪہ چِگونه چـــادُر از سرِ اهلِ حَــ❤ــرَم مےڪشند عَصـرِ "عـــــاشـــــورا"؟!؟😢 پــَـــس بیــــــا وَ دُرســـتـــــ ✌️🏻 •[🏴]• @Asheghaneh_halal
🌼•🏴 •🏴 یارب‌ چہ‌شودزآن‌گل‌نرگس‌خبر آیـد💌]° آن‌یارسفر ڪردهٔ ما از سفر آیـد🎁]° شام‌سیہ‌غیبت‌ڪبری بہ‌سر آیـد🌤]° امید همہ منتظران منتظر آیـد💚]° @asheghaneh_halal •🏴 🌼•🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم سال قبل با توکل بخدا و توسل به حضرت رقیه س توانستیم در قالب طرح مهرحسینی 600 بسته لوازم التحریر و کیف بین 600 دانش اموز نیازمند توزیع کنیم امسال هم با توسل به حضرت رقیه تصمیم داریم تا آنجایی که میتوانیم با توجه به گران شدن اجناس و خالی بودن دست مردم اقدام به جمع اوری کمک برای تهیه لوازم التحریر کنیم عزیزانی که دوست دارند در این امر خیر ما رو همراهی کنند لطفا به شماره کارت زیر واریز نمایند 👇👇👇👇👇 ▪️6280231228292172▪️ بانک مسکن ابوطالب رنجبر. نذر امسال ما شاد کردن دل یک کودک با خرید یک بسته لوازم التحریر باشد ⚪️جهت کسب اطلاعات بیشتر به ایدی زیر پیام بدهید👇 🆔@ranjbar_admin یا با شماره زیر تماس بگیرید . 09384501026 ✋منتظردستان یاری گرشما دراین راه خیر هستیم. ✅ ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید. 🔹ایتا: eitaa.ir/abootaleb_ranjbar eitaa.ir/abootaleb_ranjbar
▪️🍃 #همسفرانه شب بود ••|🌙 و هواے ڪربلا عالے بود••|👌 در مصرع قبل جاے ما خالے بود ... #ان‌شالله‌یه‌شب‌جمعه‌ #ڪربلا‌دونفره☺️ ▪️🍃 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 😔] عاسوآ تموم سُد و دَنج و سحتی حضلت زینب و لُقیّه خانوم بیستل سُده 😢] الان دِلوی تِسماسون سَلِ امام بالای نِیسَه است .دالَن پا بِلِهنه میلن سَهلِ سام. 😞] منم حیلی دِلیه تَلدم. همس دُصه می‌خولم استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پنــجـاه_ششـم «آخرین‌ حماسہ» راوی : (رحیم‌اثنی‌عشرے) خدا را
🍃🎀 💚 «شهادت» [رحیم اثنی عشری] گردان ما با عبور از نخلستان ها خودش را به جاده مهم خور عبدالله رساند. حرکت نیروها پشت سرهم در یک ستون آغاز شد. بردار میرکیانی جانباز بود و نمی توانست پا به پای بچه ها حرکت کند برای همین برادر مظفری گردان را هدایت میکرد. رسیدیم به مواضع بچه های گردان حمزه. بارش خمپاره در اطراف ما شدت یافته بود. اکثر خمپاره ها داخل منطقه باتلاقی می خورد و منفجر نمیشد! آن شب دسته سی نفره ما در سر ستون گردان حرکت میکرد. برادر نیری هم که جانشین مسئول دسته بود جلوتر از بقیه قرار داشت. ما به سلامت از این مرحله گذشتیم. ساعتی بعد با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم. صدای صحبت عراقی ها را می شنیدم. در زیر نور منورها سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم. نفس در سینه من حبس شده بود. بچه ها همین طور از راه می رسیدند وپشت سرهم می نشستند. یاد ساعتی قبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت مےخواستند. یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند؟! در همین افکار بودم که یک منور بالای سرِ ما روشن شد! تیربارچی عراقی فریاد زد : قِف قِف(ایست) همه بچه ها روی زمین خیز رفتند. یکباره همه چیز بهم ریخت. هر دو تیربار دشمن ستون بچه های ما را به رگبار بستند. شدت آتش بسیار زیاد بود. صدای آه و ناله بچه ها هر لحظه بیشتر میشد. در همین گیر و دار سرم را بلند کردم. دیدم برادر نَیِّری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته. چند گلوله شلیک کرد. یکدفعه دیدم تیربار دشمن خاموش شد! برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند وفریاد زد : بچه ها امام حسین‌(ع)منتظر شماست.الله اکبر... خودش به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود. همه روحیه گرفتند. یکباره از جا بلند شدیم و دنبال او دویدیم. خط دشمن شکسته شد. بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند. اما موانع دشمن بسیار زیاد بود. درگیری شدت یافت. بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت. ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم. هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید. گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد. وقتی شدت آتش دشمن کم شد،آن ها که سالم بودند از سنگر ها بیرون آمدند. در مسیر برگشت،نگاهی به جمع بچه ها کردم. آن ها که بازمی گشتند کمتر از شصت نفر بودند! یعنی نفرات گردان سیصدنفره ما در کمتر از چند ساعت به یک پنجم رسید! همین طور که به عقب برمیگشتیم به سنگر های تیربار دشمن رسیدیم. جایی که از همان جا کار را شروع کردیم. جنازه تیر بار چی عراقی روی زمین افتاده بود. از آن جا عبور کردیم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده پیکر یک شهید جلب توجه کرد! جلو رفتم. قدم هایم سست شد. کنار پیکرش نشستم. هنوز عینک بر چهره داشت. در زیر نور ماه خیلی نورانی تر شده بود. خودش بود. برادر نیری. همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود. همان که هرگز او را نشناختیم. کمی که عقب تر آمدم پیکر مهدی خداجو را دیدم. بعد طباطبایی(مسئول دسته). بعد میرزایی. خدای من چہ شده؟! همه بچه های دسته ما رفته اند. گویی فقط من مانده ام! نمیدانید چه لحظات سختی بود. وقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچه های دسته را گرفتم. از جمع سی نفره ما که سه ماه شب و روز باهم بودیم فقط هشت نفر برگشته بودند! نمی دانید چه حال و روزی داشتم. یاد صحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت: (شهادت را به هرکسی نمی دهند.بایدالتماس کنی) بعد ها شنیدم که یکی از بچه ها گفت : برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد. بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله...بعد روی زمین افتاد و رفت. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنجـاه_و_هـفـتم «شهادت» [رحیم اثنی عشری] گردان ما با عبور از نخلست
🍃🎀 💚 « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان] کل دوران حضور احمد آقا در جبهه سه ماه بیشتر نشد. درست زمانی که دوره ی سه ماهه ی ایشان تمام شد و قرار بود کل گردان بر گردند عملیات والفجر ۸ آغاز شد. از حال و هوای احمد آقا در آن دوران اطلاع زیادی در دست نیست. هر چه بعدها تلاش کردیم تا ببینیم کسی در جبهه با ایشان دوست بوده اما کسی را پیدا نکردیم. ما به دنبال خاطراتی از جبهه ی ایشان بودیم. اما چیزی به دست نیاوردیم؛زیرا احمد آقا برخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ آشنایی در اطرافش نباشد! در مدت حضور در جبهه کسی او را نمی شناخت. لذا از این لحاظ راحت بود! او می توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی خود باشد. و این نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی و گمنامی را به شهرت و حضور در کنار دوستان ترجیح می دهند! فقط بعد از شهادت ایشان یکی از رزمندگان به مسجد آمد و ماجرای شهادت ایشان را برای ما تعریف کرد. بسیاری از دوستان به دنبال درک روحیات احمد آقا در جبهه بودند. آن ها می گفتند : انسان های عادی وقتی در شرایط دوران جهاد قرار می گیرند بسیار تغییر می کنند، حالا احمد آقا که در داخل شهر مشغول سلوک الی الله بود چه حالاتی در جبهه داشته است؟ در یکی از نامه هایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده: جبهه آدم می سازد. جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش! یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند. و جای خوبی نیست برای نا اهلش! دفترچه خاطراتی که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال ها مطالعه شد کمی از حالات معنوی او در دوران جهاد را بازگو می کند. احمد آقا در جایی از دفتر خود نوشته است: روز یکشنبه مورخ ۱۳۶۴/۱۰/۲۹ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق شناس با دعاهایش نمی گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پر نور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. یا در جایی دیگر آورده است: در شب ۱۳۶۴/۱۱/۱۴ درخواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است. و در هنگام سخنرانی هستند و حتی . . . ( مفهوم نیست) در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و فیض عظیمی خداوند در سحر به ما داد. الحمدالله احمد آقا در ادامه ی خاطرات می نویسد: روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج) افتاد. . . تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۶ پادگان دو کوهه در جایی دیگر از این دفتر آورده: در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته! گویا ملائک همه را با خود برده بودند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
[• #آقامونه😌☝️ •] 😍) چشـمان «تــو» 😌) مگـر گسـل دارد.. ☝️) هرڪس نگاهش مےڪند ❤️) دلـش میلـرزد؟! ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #بیژن_سام|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(503)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🔘•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه صبحـ⛅️ شروع نگاه |تُ| به زندگیست😌 چشمانٺ‌ را ڪه ‌باز ڪردے👀 با استعاره هایِ بےنظیر امروزِ خودت را بساز ♥️ #صبحتون‌بخیر☺️ @Asheghaneh_halal •••🍃•••
💍 #همسفرانه 💜﴿ای‌کاش که در قسمتِ مَن هَم بنویسند﴾💜 🌻﴿صُبحی که شــود با نَفَسِ گــرمِ تـو آغاز...!﴾🌻 #الهه_سلطانی 🖊 #صبحتون_عاشقونه💞 @Asheghaneh_halal 💍
[• ღ •] 🍃🏴 زندگے خصوصیتان را خصوصے نگه دارید، در غیر اینصورت دیگران زندگے شما را وسیله سرگرمے خود خواهند ڪرد... ... 🍃🏴 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• ♡•] 🍃🏴 بعد از ازدواج با یڪ فرد، باید همیشه یادتان باشد ڪه ممڪن است در زندگی با اشخاصے رو به رو شوید ڪه از لحاظ ظاهرے بهتر از همسر شما باشند... اما تعهد و مسئولیت پذیرے یعنے چشم بستن بر هوا و هوس هاے بعدے و پایبند بودن به انتخابے ڪه قبلا داشته اید... ... 🍃🏴 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
° 🏴 ° #طلبگی 🕊‌| غـم و غـصـہ دنیـا را بہ خـود راه ندهـیـد کـہ زیـان دنـیـا و آخـرت اسـت✨ آیـت‌الله پـهـلـوانـے "ره" ◾️ @asheghaneh_halal ◾️ ° 🏴 °
#ریحانه ریشــہ‌هاے بدحــجابے: یک علت مهم اینــه؛👇 که ما حجاب رو با سبک زندگی مختص خودش معرفی نکردیم، بلکه خیلی تک بعدی به ماجرا نگاه کردیم...‼️ یعنی اگر ما معرف یک سبک زندگی کامل بودیم، هر حکمی مثلا حجاب جایگاه خودش رو پیدا میکرد و دلیل و فلسفه اش روشن میشد و مخالف جدی براش وجود نداشت...✋ ولی ما فقط حجاب رو معرفی کردیم...👉 بدون نشون دادن پیوستهاش با سایر مسائل... و جانمایی اش در سبک زندگی افراد...❌ #سبک_زندگی_اسلامی 🌿 •[🏴]• @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه |ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| مهدےعسگرے ارسال تعـداد #صلوات به آے دے👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۲۲۱۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] 😞| در مشڪلات از سرچشمہ قدرت ڪمڪ بخواهیم ! |☺️ حال دلت خوب نیست؟! ‌‌نامیـزونـه؟!💔 ڪافیـه وضو بگیـری و.... ••🍃ـــ پیشنهاد دانـلود ـــ🍃•• ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
سلام علیکم سال قبل با توکل بخدا و توسل به حضرت رقیه س توانستیم در قالب طرح مهرحسینی 600 بسته لوازم التحریر و کیف بین 600 دانش اموز نیازمند توزیع کنیم امسال هم با توسل به حضرت رقیه تصمیم داریم تا آنجایی که میتوانیم با توجه به گران شدن اجناس و خالی بودن دست مردم اقدام به جمع اوری کمک برای تهیه لوازم التحریر کنیم عزیزانی که دوست دارند در این امر خیر ما رو همراهی کنند لطفا به شماره کارت زیر واریز نمایند 👇👇👇👇👇 ▪️6280231228292172▪️ بانک مسکن ابوطالب رنجبر. نذر امسال ما شاد کردن دل یک کودک با خرید یک بسته لوازم التحریر باشد ⚪️جهت کسب اطلاعات بیشتر به ایدی زیر پیام بدهید👇 🆔@ranjbar_admin یا با شماره زیر تماس بگیرید . 09384501026 ✋منتظردستان یاری گرشما دراین راه خیر هستیم. ✅ ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید. 🔹ایتا: eitaa.ir/abootaleb_ranjbar eitaa.ir/abootaleb_ranjbar
[• #قرار_عاشقی⏰ •] قرار ما حرم توست یا امام رضا (ع) امید ما کرم توست یا امام رضا (ع) خوشا به حال 💗دل عاشقےکہ در هر حال کبوتر🕊حرم توست یا امام رضا (ع) 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
▪️🍃 ڪاش باشد ڪفنم پیرهن مشڪے من ••|👕 روسپید است از این رنـگ ، عزادارِ حسین...••|✋ 🍃▪️ @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_هـشـتم « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان]
🍃🎀 💚 "خبرشهادت" راوی:مادر شهید سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دوتا نامه، دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم... به بچه ها گفتم : خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیات پخش می کند. نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود... مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند. همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی اورا دوست داشتم... حالا این بی خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه ی من نشست. بعد کبوتر دیگری درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند... حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛ نشان از دومین شهید خانواده ی ماست؟! اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد... دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم. این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکـه ی خدا به زمین آمده بودند!! هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است. آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند... روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند!! گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده... من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم... آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم. این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم : بی خبرم.. نمی دانم کجاست. سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد. ایشان گفت: در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم . آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت... بعد اعلام کردند که امام زمان(عج) تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!! من به سختی جلو رفتم . وقتی خواستند نام شهـید را بگویند خوب دقت کردم . از بلند گو اعلام کردند: " شهیـد احمد علـی نیـری" خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده. پسرم مرتب می آمد و می رفت... ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند. و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت "احمد علی" را اعلام کردند. مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود... بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند... عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت. اما هیـچ گاه از او مکروه ندیدم؛چه رسد به گناه... احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود. او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد... بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم . چندین جلد کتاب بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم... یکی از علما می گفت: این کتاب ها برای چه کسی بوده؟ این ها حتی برای طلبه ها سنگین است! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_نـهـم "خبرشهادت" راوی:مادر شهید سه ماه بود که احمد به جبه
🍃🎀 💚 «بوی خوش» [حاج مرتضی نیری] نوروز ۱۳۶۵ از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا علیهاالسلام شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه ۲۴ رفتیم. کسی در بهشت زهرا علیهاالسلام نبود نم نم باران هم آغاز شده بود. باخودم گفتم : کاش یکی دونفر دیگه هم برای کمک می آوردیم. همان موقع یک جوان،که شال سبز به گردن انداخته بود،جلو آمد و سلام کرد! بعد گفت : اجازه می دید من هم کمک کنم؟ ما هم خوشحال شدیم و گفتیم : بفرمایید من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد اقا داشتم را مرور میکردم. من پسرعمو و داماد خانواده ی آنها بودم که از زمان کودکی هم با هم بودیم. هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم. با خودم گفتم : احمد چهل روز پیش شهیدشده. مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟! دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. سنگ را سرجایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است. باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود. با خودم گفتم : احمد چهل روز پیش شهیدشده. مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟! دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. سنگ را سرجایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است. باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد،بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀