eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
👒🍃 #همسفرانه تا به کجآ کشـد مـرا❣ مستـی بـۍ امـآنـ ـ {طُ😍} #جان‌وجـهانم‌چوطُ‌باشی #غمی‌نیست‌مـرآ😌☝️ پ.ن: شاعرجان غمت نباشه😄 [👕] @ashEghaneh_halaL 👒🍃
°🐝| |🐝° 😍 املوز لفتیم یه جای عیلی عوووووب😍😍 مامانی جوفت قلاله یه آقایی لو ببنیم که خیلی مهلبونه🤓 جای عمتون عالی😎 لفتم دیدالشون اینقدل سلوغ بود😤😤😤 ولی عب خیلی خیلی خوش گذشت😍😍 به آقا مهلبونه میجوفتن حضلت آقااااااااا😍😍 😉 خوش به حال شما خوشگل خانمممممم. ما رو که هر چقد گفتیم دیدار رهبری نبردن😁 بند پــــــــ خیلی قوی بوده که بردنت😂😂 ❣️روزی هممون ان شالله استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_ششم از دیشب تا حالا نخوابیدی؟ سهیل جوابی نداد و فقط به صفحه تلویزب
💐•• 💚 فاطمه من عاشق توام، من... وقتی سکوت فاطمه رو دید، آهی کشید و سرش رو گذاشت روی بالشت و رو به سقف اتاق دراز کشید، به لامپ بالای سرش نگاه کرد. گفت: -نمیخوای چیزی بگی؟..... من از دیشب تاحالا خیلی فکرکردم، بهت حق میدم، یعنی من خیلی توی روابطم ازادم و تو اینو دوست نداری، شاید خنده و شوخی من با دخترا اذیتت کنه اما تو میدونی که اینها همش از روی یک عادته که به خاطر تو ترک میکنم، تو قبل از ازدواج هم میدونستی من هم عقیده تو نیستم، اما قبول کردی که باهام ازدواج کنی ... نمی فهمم الان چرا یکهو داری میگی طلاقم بده، لااقل می تونستی اول ازم بخوای که خودم رو جمع و جور کنم.... توی این مدت ازدواجمون این اولین بار بود که این قدر سخت حرف زدی، حتی توی بدترین شرایط تو باز هم راضی بودی و صبر میکردی و مشکلات رو با آرامشت حل میکردی ،چی شد که یکهو اینقدر رک و صریح میزنی توی دهن من؟ ... - نمی خوام بهم دروغ بگی، مخصوصا الان که همه چیزو میدونم و تو هم میدونی که من میدونم -میدونم. اما قول میدم تکرار نشه -چی تکرار نشه؟ -همون چیزی که آزارت میده، -چرا قولی میدی که نتونی عمل کنی؟ -میتونم، حالا ببین اگه دیگه دیدی من با دختری گل انداختم بیا و همون آن بزن تو دهنم -اگر دختری رو در آغوش گرفتی چی؟ سهیل خشکش زد، امیدوار بود که فاطمه حداقل درین حد ندونه، به من و من افتاد و گفت: -چی؟ ... در آغوش بگیرم؟... چی داری میگی؟ روش نمیشد به صورت فاطمه نگاه کنه، همچنان به لامپ بالای سرش نگاه میکرد، کل امیدش ناامید شد، آره ... مفهوم کلمه خیانت رو الان میتونست توی ذهن فاطمه تصور کنه... چیزی نداشت بگه فاطمه بلند شد و چشماش رو دوخت به چشمای سهیل، رنگ قهوه ای چشمهای فاطمه شرم رو مهمون نگاه سهیل کرد، سعی کرد به جای دیگه ای خیره بشه، اما نمیشد، هیچ چیزی جز صورت فاطمه نمیدید، سعی کرد لبخند بزنه، اما با نگاه جدی فاطمه خیلی زود لبخندش خشکید، فاطمه گفت: ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتم فاطمه من عاشق توام، من... وقتی سکوت فاطمه رو دید، آهی کشید و س
💐•• 💚 سهیل، من همه چیزو میدونم، و وقتی فهمیدم احساس کردم کمرم شکست، پشتم شکست، به من دروغ نگو، نگو که آغوش تو بوی هزاران دختر رنگا وارنگ رو نمیده، نگو که به من خیانت نکردی، نگو... سهیل چیزی نداشت بگه، میخواست انکار کنه، اما میدونست فایده ای نداره توی تمام این پنج سال زندگی هیچ وقت فاطمه به خاطر یک حرف و شایعه با سهیل بحث نکرده بود، همیشه تا از چیزی مطمئن نمیشد بحثش رو پیش نمیکشد و این بار سهیل خوب میدونست که فاطمه مطمئنا همه چیزو میدونه. پس تنها چیزی که میتونست بگه این بود: -شرمنده ام -کافیه؟ ....- -سهیل کافیه؟ -نه -خوب؟ - تو بگو -طآقم بده -نه، به هیچ وجه فاطمه بلند شد و پشت به سهیل کرد،با وجود اون همه درگیری فکری، غمگین و پژمرده به خواب رفت... علی و ریحانه در حال جیغ زدن بودند، فضای سیاهی همه خونه رو فراگرفته بود، همه جا بهم ریخته و نامرتب بود، خبری از سهیل نبود، بیگانه هایی که نمیدونست چی هستند اما بسیار ترسناک و رعب آور بودند سعی میکردند در خونه رو باز کنند، فاطمه پشت در ایستاده بود و مدام خدا و ائمه رو صدا میزد، ضرباتی که به در میزدند فاطمه رو به شدت تکون میداد و چند لحظه بعد در شکسته شد، فاطمه به سرعت به سمت بچه هاش حرکت کرد و با یک حرکت اونها رو در آغوش گرفت و به سمت اتاق خواب فرار کرد، کسی رو نمیدید اما صداهای ترسناکی رو میشنید که دارند تعقیبش می کنند، راه در خونه تا اتاق خواب انگار هزار برابر شده بود و فاطمه هرچقدر میدوید بهش نمیرسید، صداها هر لحظه نزدیک تر میشدند، تا اینکه بلاخره به اتاق رسید، دستگیره در رو چرخوند و خودش و علی و ریحانه باهم به داخل اتاق پرت شدند، ضربه سنگینی که خورده بود باعث شد از خواب بیدار بشه. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
•[ 😜•] تو مراسم خواستگاریم خانواده ها داشتن باهم صحبت میڪردن مامانم گفت پاشو شیرینے تعارف ڪن منم از پدرشوهرم شروع ڪردم به داماد ڪه الان شوهرم هس وقتے رسیدم... خواستم شیڪ و پیڪ تر تعارف ڪنم مثلا...😂 به همه میگفتم بفرمایید نمیدونم چے شد به ذهنم رسید بهش بگم بفرمایید دهنتونو سرویس ڪنید «منظورم این بود بفرمایید دهنتونو شیرین ڪنید»😐🤣 هیچی دیگه یهو دیدم همه دارن میخندن خودمم ڪه بعدش فهمیدم چه گندے زدم برا اینڪه طبیعے شه شروع ڪردم خندیدن...😆 هنوز ڪه هنوزه شوهرم میگه حتے رو ڪیڪ سالگرد ازدواجمونم داده بود بنویسن سالگرد سرویس شدنم مبارڪ جفتمون😩😂 🤣 (3⃣) ─═┅✫✰🦋✰✫┅═─ چه ــخبرہ اینجــا😁👇 [•📸•] @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] ☺️•) نگاه دلربایِ «تـــو» 💚•) زیر و زبر ڪند، دلـم! ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #قدیر_عبدالهی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(554)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] صُبـحْـ ـ یَعنے بہ نفسهای {طُ} پٍیـوند شدنـ😍ـ مـولآ جــٰـانـ🌼🍃 #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج #صبحـتون‌قشنگ💓🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
- - - 🌸🍃 - - - طرفے حضرت ماه و طرفے حضرت نور بهترین جاے جهان شارع بین الحرمین  - - - 🌸🍃 @asheghaneh_halal - - -
[• ♡•] به نخاع میمانے•°😐 دوست داشتن ات•°💓 قطـع شـود•°🍃 فلـج میشـوم...!•°🤤 •° •° مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] میگفت: در جلسه ے اول خواستگارے با هماںْ شرم و حیاے همیشگے...🙈 پرسید: حوصله ے بزرگ ڪردݩ فرزند را دارے؟ میٺوانے همسر شہید شوے؟! •/ /• •/ /• ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
••🇮🇷 •• #خادمانه •• ..|بگذارید بگویند حڪومتے بعد از حڪومت علے به نام حڪومت خمینے با هیچ ناحقے نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونے نمیترسیم از انحراف میترسیم... #شهیدغلام‌علےپیچڪ #هرروز_ازآن_مـاست😌👌 •• @asheghaneh_halal •• ••🇮🇷
🌷🍃 #چفیه مےگفت☝️ دشمنان نمےدانند و نمےفهمند که ما برای شهـادت‌ مسابقـه مےدهیم:)) #شهیدحاج‌حسین‌همدانی #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌با‌ذکرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🌷🍃