eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| ایمان‌یوسفے ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۴۳۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
| با رفتنت, ایران شده بیتاب و طوفانی از ما سلامت باد, ای قاسم سلیمانی! در نوبهارِ انقلاب و جشن و مهمانی جایت بسی خالیست, ای روحِ مسلمانی •• شعر از شاعر توانا و برجسته " بانونقیبی " [•🕊•] @asheghaneh_halal
🍃🌹 #پشتک آنی که آنها[غربی‌ها] به ما می‌دهند آن نیست که واقعیت رشد‌آوری باشد؛ آن است که ما را می‌خواهند در یک حدّی نگه دارند....•°☘•° صحیفه‌امام،جلد۱۰،ص۲۲۹ #بیست‌دو‌بهمن #پیروزی‌انقلاب‌اسلامی‌ایران #امام‌خمینی‌ره خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌹
[• #شهید_زنده •] #همه‌_مےآییم چون تو برای خدمت #همه_جا بودی.. #مےآییم چـــون تو مےآیی حاجی.. #همه_جا بودی در جنگ، امنیت، سیل، زلزله، تحریم دارو، در ناآرامی ها درست همان وقت‌هایے که ما یا حرف زدیم یا خواب بودیم؛ تو مردِ عمل و میدان بوده ای... میدانیم ڪه در 22 بهمن مثل همیشه در کنارمان هستے؛ چون شهدا زنده و حاضرند..این بار میخواهیم باز هم از آن بالا نگاهے کنی به ما و روی لبت لبخند دلنشین همیشگے بنشیند حاج بابا.. #فجر_سلیمانی #دهه_فجر #انتقام_سخت ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
🍃🕌 هرجاے دنیــاجز •||☝️ ڪنارت غریبم آقاے مهربان ••|💚 🍃🕌 @asheghaneh_halal
🍃🇮🇷 الله‌اکبر همصدا با هم الله‌ا ڪبر می‌گوییم... فرا رسیدن چهل و یڪمین سالگرد پیروزےانقلاب اسلامے مبارک باد😍 🍃🇮🇷
🍃👑 چون بهاران ڪه ••|💐 غم از روی زمستان••|❄️ ببرد فڪر شیرین تو غم از دل و از جان ببرد💚 🍃👑 @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنج فاطمه لبخندی زد و چیزی نگفت و به نوازش علی و ریحانه که روی
💐•• 💚 -معلومه، چون آدم بی نهایت طلبه و دوست داره همه چیز رو با هم داشته باشه، براش سخته بخواد چیزی رو فدای چیز دیگه ای بکنه، همش دنبال راهی میگرده که هر جور شده بتونه همه رو با هم جمع کنه. -باید توی همچین مواقعی چیکار کرد؟ -نقاله داری؟ -چی؟ -میگم نقاله داری؟ سهیل خندید و گفت: وسط حرف جدی یکهو میگی نقاله داری؟ آره دارم تو کمدمه. فاطمه هم خندید و گفت: با نقله توی کمدت که نمیشه، اما خوب یک نقاله پیدا کن و باهاش میزان انحراف هر کدوم از اون راهها رو از حقیقت اصلی زندگیت بسنج، بعد هم تصمیم بگیر. سهیل در حالی که تیکه بزرگی از املت رو داشت به زور توی دهن فاطمه میگذاشت گفت: اگه توی همون حقیقت اصلی زندگیمم مونده باشم چی؟ بخور بخور ... بدو ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شش -معلومه، چون آدم بی نهایت طلبه و دوست داره همه چیز رو با هم
💐•• 💚 -وای سهیل... خفه شدم ... مگه من عین تو دهنم اندازه گاو باز میشه ... میخوای لقمه بگیری واسه زنت اندازه دهنش بگیر... -دهن شما زیادی بزرگه، اون قدر که آدم هر جا تو زندگیش کم بیاره باید بیاد اینجا شما دهنتو باز کنی و حرف بزنی... خوب نگفتی؟ فاطمه که به زور داشت لقمه رو قورت میداد گفت: اگه تو اون مونده باشی که کارت زاره، برو یه فکری واسه خودت بکن بعد هم خندید و ادامه داد: البته همه آدمها میدونن خط مستقیم کجاست، اما یه سری ها نتونستن نقاله مناسب رو پیدا کنن تا بتونن با زاویه صفر درجه روی خط مستقیم حرکت کنن... سهیل گفت: میشه بهم نقاله بدی؟ -میشه 254 هزار تومن بعد هم خندید، سهیل با دهن پر نگاهی به فاطمه انداخت و گفت: او ... چه خبره، یک نقاله خواستیم ها... صدای علی که با چشمهای خواب آلو جلوی در آشپزخونه ایستاده بود اونا رو به خودشون آورد: سلام سهیل گفت: به به، شیر پسر خودم، صبح عالی متعالی، بیا که مامانت همه املتها رو خورد فاطمه هم بلند شد و در حالی که علی رو میبوسید به سمت دستشویی هدایتش کرد و گفت: عزیز دلم انقدر املت نخور، امروز ناهار خونه مامانت دعوتیم غذا نمیخوری ناراحت میشن. -معده من ظرفیتش زیاده، کجا رفتی؟ داشتیم حرف میزدیم با هم ها... راسته که میگن بچه عزیز تر از شوهره... فاطمه در حالی که در دستشویی رو میبست گفت: میخوای تو ام ببرمت دست و روتو بشورم؟ -ما که بدمون نمیاد... بعد هم داشت میخندید که یکهو یک لیوان آب رو صورتش خالی شد، خندش توی دهنش خشک شده بود، به زور چشماش رو باز کرد و دید فاطمه با یک لیوان توی دستش رو به روش ایستاده و با چشمهای مشتاق داره نگاهش میکنه، سهیل گفت: دستت درد نکنه، حسابی احساس تمیزی میکنم ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] ☺️\• گفتـي ببیـن.. 🌕/• "امشب" ماهـ کامل است 😌/• و مـن دیــدم.. 💚\• تو ڪاملتر بودي ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #عباس_معروفی/✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(651)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] 🖤// الیس الصبح بقریب؟! رسیدیم به اعجاز نبودنت.. درست چهل روز از نبودنت میگذرد سردار حال همه‌ے جهآن تورا چهل روز است که کم دارد.. مگر فراموش میشوی آخر؟! گمان نکنم! #بےنشان #صبحتون‌شهدایے //🖤 [•♡•] @asheghaneh_halal
#همسفرانه قشنگ ترین جمله اے (💓) که میتونه بهت بگه ،اینه که (💓) ❣️بــاورت دارم ❣️ #زندگیاتون_پر_از_نشاط🤗 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
1_79167544.mp3
1.77M
[• #ویتامینه ღ •] 🎵 : زندگے پاک💞 #استاد_عالے ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
.. ¤🕊¤.. #چفیه 🌷♡|.. 🍃/سردارسلیمانے/🕊 •با‌شهدا بودن سخت نیست• 🌷|باشهدا ماندن سخته|🌷 •مثل شهدا بودن سخت نیست• 🌷|مثل شهدا ماندن سخته|🌷 ••راه ‌‍‍شهدا یعنی...🌱 نگهداشتن آتش در دستآنت•• #اللهم‌الرزقنا‌شهادت‌فی‌سبیلک #شادی‌‌روحشان‌صلوات •• @asheghaneh_halal •• .. ¤🕊¤..
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 🌹روزے ڪه تو را آفرید آرام در گوشتــ👂 زمزمه ڪرد : تو جهاد نڪن‼️ تو مانند مردان ڪار نکن🚫 تو دستــ به سیاه و سفید هم نزدے،نزدے...🙂 فقط حجابتــ را 😇 فقط عفافتــ را🌼 فقط نجابتتـ را🌺 با چنگ و دندان نگھ دار💪 تا از آغوش تو مردانے بہ معراج بیایند🌱 و از پاڪے تو فرزندان بشر پاڪ شوند💎 و خواستــ به تو بفهماند ڪہ چقدر برایش ارزشمندے و مرد هیچ برتری بر تو ندارد☺️🌺 آنگاه فاطمه (س) را آفرید😍 و گفتـ این بهانه ی آفریدن زمین و همه ی کائناتــ و عالمیان استــ و عفاف را در فاطمه نهاد تا زن او را الگو ڪند و بداند وظیفه اش چیستــ .🍃 فاطمه ای که چادرش پشتــ در سوختــ اما از سرش نیفتاد...💔 🌷🍃🌷 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
°🐝| |🐝° سڪانس اول🎬 چند لوز پیس با مامانے و بابایے لفتیم دیدال عضرت آقا😍😍😍 باولتون نمیسه ڪه من ایسونو از نزدیچ نزدیچ دیدم😍😍😍😍 بعد از دیدال ایسون مامانے جفت چِه قلاله سن لوزه دیجه بلیم لاهپیمایے مشل سالای دُزشته😍😍😍😍 من عیلے عیلے دوشعال سُدم😍 سڪانس دوم🎬 امـــلوز با مامانےو بابایے لفتیم لاهپیمایے☺️ من اوشا عمش سُعار دادم مرگ بل تلامپ بےعاثیت😁 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🌼🍃〰•° 💠•°استاد الهی: 💚•°اگر می خواهید امام زمان(ع) شما را در آغوش بگیرد،سعی در [برآوردن] حوائج اِخوان داشته باشید، و البته این خیلی سخت است!👌•° @asheghaneh_halal 🌼🍃〰•°
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• •] |نماهنگ "دکل" | 🎙••روایت حاج حسین یکتا از بالای دکل انقلاب [‏🇮🇷] بمناسبت چهل و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی مشاهد و دریافت نسخه با کیفیت: 🌐 hoseinyekta.ir/post/6689 ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
🍃🕌 در اوج بے ڪسےام••|😔 در خیال من هستے،تویے ڪه یارترین یارو یاورے آقا••|💚 السلام علیڪ یا امام رئوف🖐 🍃🕌 @asheghaneh_halal
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
✍ اولــــا چـــهل و یڪ سالگےمون🇮🇷🇮🇷🇮🇷 بسیـــــار مبارڪ باشه✌️✌️ دومــــــــــــــا هیئت بصیرتے امشب رو اصـــلا از دست ندید✌️✌️🇮🇷🇮🇷 و تمـــاااام✌️ بسیـــار مهم ✋ امشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بــا ما همراه باشید.✌️✌️ خـــبرهاے انتخاباتے را با ما دنبال ڪنید✌️🇮🇷👇 •|🎓|• @Heiyat_majazi
🍃👑 مثل یڪ ••|☝️ معجزه اے، علت ایمان منے••|💚 همه هان و بله هستند و شما جان منے 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 👶 | داداسی دونَم بیا پیستونچتو بخول و لالا تُن 😴 اِملوز هَمَس بیدال بودی لاستی، تی میخواستی بجی ننیتونستی؟!🤔 👼} میحواستم بِجَم: مَلگ بَل آملیچا✊ اِپتِقاقا بُلندم دُفتَم تو دلم دات میزَدَم😮 ماشاالله به شما غنچه های انقلابے💚🇮🇷 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_هفت -وای سهیل... خفه شدم ... مگه من عین تو دهنم اندازه گاو باز
💐•• 💚 -فقط یک چیزی، آب دم دستم نبود که صورتت رو بشورم، این لیوان چایی شیرین اولین چیزی بود که به دستم رسید... سهیل که تازه داشت مزه شیرین چایی رو احساس میکرد، با یک حرکت سریع از جاش بلند شد و فاطمه رو گرفت و گفت: حالا که اینطور شد، توام مجبوری شیرینیش رو بچشی و بعد هم شروع کرد به بوسیدن لبهای فاطمه. علی که از دستشویی برگشته بود و با تعجب داشت به سهیل و فاطمه نگاه میکرد با اعتراض گفت: مامان! فاطمه سهیل رو هل داد و شرمنده نگاهی به پسرش انداخت و گفت: بیا عزیزم، بیا صبحانه بخور سهیل با لبخند مرموزی آروم گفت: خدارو شکر ریحانه نبود والا تا ته ماجرا رو در میآورد... بعد هم به سمت ظرف شویی رفت و مشغول شستن صورتش شد فاطمه با این که سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره به پهنای صورتش میخندید. اون روز سهیل به حرفهای فاطمه فکر کرد، حقیقت زندگی، نقاله، سنجش انحراف ... فاطمه درست میگفت، اون توی زندگیش حقیقتی داشت که حالا با فکر کردن به اون خیلی راحت میتونست توی این دو راهی تصمیم بگیره، و حالا میمونه ادامه ماجرا، یعنی رو به رو شدن با عواقب تصمیمش!!! -تصمیم اشتباهی گرفتی -جدی؟ شیدا در حالی که محکم روی میز می کوبید فریاد زد: آره، جدی. سهیل که جا خورده بود اخمی کرد و گفت: مگه اینجا طویلست؟ شیدا همچنان با فریاد ادامه داد: تو هنوز منو نشناختی سهیل، من همون قدر که عاشقت بودم می تونم هزاران برابر ازت متنفر باشم، کاری نکن که نفرتم رو بهت نشون بدم -تو اون قدر بدبختی که من پشیزی برات ارزش قائل نیستم، چند سال پیش به خاطر هوسم حاضر شدم صیغت کنم که برای هفت پشتم کافی بود و بس ، حالام برام مهم نیست چیکار میکنی، برام مهم نیست چه نقشه ای میکشی، و از همه مهمتر برام اصلا مهم نیست چه احساسی نسبت به من داری... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_هشت -فقط یک چیزی، آب دم دستم نبود که صورتت رو بشورم، این لیوان
💐•• 💚 بعد هم از اتاق اومد بیرون و در حالی که به سمت ماشینش میرفت با خودش تکرار کرد: آشغال عوضی شیدا که تمام رگهای صورتش ورم کرده بود و عین لبویی که توی آب جوش قل قل می خوره قرمز شده بود، دوباره محکم روی میز مشتی زد و با خودش گفت: دیگه تموم شد سهیل، دیگه عشق تموم شد، حالا باید جواب تمام تحقیرهایی که کردی رو بدی، بلایی به سرت میارم که نه تنها از من که از زمین و زمان متنفر بشی. به هر قیمتی شده بدبختت میکنم... بعد هم تلفن رو برداشت و مشغول شماره گیری شد... +++ وقتی سهیل وارد خونه شد فاطمه فورا از صورتش فهمید که اتفاق خیلی بدی افتاده، همون طور که کاپشنش رو میگرفت گفت: چرا انقدر درهمی؟ چی شده؟ -هیچی -باید باور کنم؟ سهیل کلافه دکمه های بلوز مردونش رو باز کرد و گفت: ول کن فاطمه و بعد به سمت دستشویی رفت. فاطمه شروع کرد به دعا خوندن توی دلش، ذکر میگفت و از خدا میخواست به دل شوهرش آرامش بفرسته، انواع ذکرهایی که بلد بود و به اثربخش بودنشون اطمینان داشت رو از ته دل میخوند. سهیل که با حوله توی دستش از دستشویی اومد بیرون روی مبل لم داد و پاش رو که به شدت درد میکرد به آرومی روی میز گذاشت، فاطمه هم با یک لیوان چایی داغ ازش پذیرایی کرد و بعد هم فورا لگن آب ولرمی آورد و پایین پای سهیل نشست، پاش رو آروم از روی میز برداشت و توی آب ولرم قرار داد و مشغول مالشش شد، سهیل که هنوز هم گرفته بود، از گرمای دستهای فاطمه و نوازشی که به پاهاش میدادند احساس آرامش کرد، انگار یک کمی از بار سنگین قلبش کم شد، انگار سکینه ای به دلش وارد شد که بهش میگفت تصمیمت درست و بی نقص بود... فاطمه همچنان مشفول مالش پاهای سهیل بود و ذکر میگفت که سهیل گفت: توانش رو داری یک خبر بد بشنوی؟ فاطمه لبخندی زد و گفت: پس چی؟ اگه اون خبر اون قدر بده که شوهرم رو اینجوری خسته و کسل کرده با جون و دل حاضرم منم شریک دردش بشم. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• 😌☝️ •] ☺️\• ای صنـم 😘/• در دلبــری.. 👇/• هم دست و 😉\• هم دستان "تـُراست" ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• /✍ 📿 😍 (652)📸 ⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal