eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•{☀️}• { 🕗 } . . •💔• در شهـر خودم شدم زمین‌گیر اما •😊• دل زائر راه دور مشهـد شده‌است 🍃 . . {🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا هستــ یـادتـانــ!👇 @Asheghaneh_halal •{☀️}•
•💚• •| 📿 |• رَبنـــا مال تو اے زاهد پاکیزه سرشت😇 دم افطار،همین ذکرِ ✨حسین✨ ما را بس ... •🌸دعاےافطار🌸• 😌 😍 دم‌افطار‌فقط ذڪر حسین‌شیرین‌استـ👇 •💚• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•💚• •| #فانوس📿 |• رَبنـــا مال تو اے زاهد پاکیزه سرشت😇 دم افطار،همین ذکرِ ✨حسین✨ ما را بس ... •🌸
•✨| دلتنگ کربلایے؟! میدونید کہ چہ دردے این دلتنگے💔 براتون یہ هدیہ دارم امیدوارم حالتون رو خوب کنہ🙃 التماس دعا زائران آقا..🍃 http://imamhussain.org/persian/enaba/ دم‌افطار‌فقط‌ ذڪر حسیـღـن شیرین استــ💚 •✨| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_چهارم🦋🌱 اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه
[• 💍 •] 🦋🌱 آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت . با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود اما یک وقت هایی هوس می کرد بچگی کند، مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود ،کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد ! یا حتی سیب و خیار را بردارد و بی تکلف گاز بزند ولی از نظر همسرش بی کلاسی بود اگر دهانش قرچ قرچ می کرد ،باید مثل‌ خانم ها میوه را پوست می گرفت و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال می خورد و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند تمام خط و نشان های این چند سال ! هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت اما کم کم به سبک ارشیا بار آمده بود . گاهی دلش می خواست مثل همه ی زوج های جوان دست هم را بگیرند و بروند سینما ،گردش، پیاده روی، مسافرت و ...که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود.شاید هم مشکل از خودش بود و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت ... آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود اما ریحانه از رفتن امتناع می کرد . شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقه ای به رفتن سفرهای خارجی نداشت . کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه می افتاد،که البته مجال آن ها هم نبود.. برخلاف همسرش که حتما مارک دار و برند با ضمانت می خرید ، خودش دوست داشت توی بازارچه های سنتی تهران قدم بزند و لباس های سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شال ها و جوراب های جورواجور و بامزه بخرد،حتی از دست فروش ها ! یا دلش لک می زد دوتایی توی بازار تجریش با سبد حصیریش بروند و او تا می توانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی می دادند و به آشپزی کردن وادارش می کردند ، تنها هنری که فکر می کرد دارد ! همسر مغرورش معمولا نمی گفت اما او می دانست که عاشق دستپختش است و قرمه سبزی و معجون مخصوص و مربای بهار نارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد . این ها را از عمق نگاه یخیش می خواند . بعد از این همه باهم بودن، بهرحال بهتر از هر کسی می شناختش ... شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوری اش هم در این زندگی رفتار عادلانه ی ارشیا بود ... چون او با همه سرد برخورد می کرد ، همه حتی مادر و برادرش! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_پنجم🦋🌱 آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت . با این که ذاتا مح
[• 💍 •] 🦋🌱 تمام دیشب کابوس دیده بود ،با اینکه صبح به رسم خانم جان خوابش را برای آب تعریف کرده و صدقه هم کنار گذاشته بود اما هنوز هم دلش گواهی بد می داد. برای اینکه خودش را سرگرم کند و حواسش را پرت،بساط ترشی درست کردن را به راه انداخته بود. چندبار شماره همراه ارشیا را گرفت اما هنوز بوق نخورده پشیمان شده و قطع کرد.بدخلق می کردش اگر بی وقت تماس می گرفت. و بار آخر زیر لب گفت "هی همه شوهر دارن ما هم داریم..." باید وسایل ترشی را تا قبل از آمدنش جمع می کرد،هر چند حالا تا عصر خیلی مانده بود. حال بدش انگار با بوی تند و تیز سرکه گره خورده بود...دلش را آشوب تر می کرد. هویج های حلقه شده را توی آبکش ریخت و صدای ترانه توی گوشش پیچید: "من عاشق هویجم و نوید گل کلم!ببین ریحان، مدیونی هر وقت ترشی درست کردی سهم منو نذاری کنار!می دونی که من یکی اگه ترشی های تو رو نخورم هیچی نمیشم!" خندید و با خودش گفت: "تو هم که هیچ وقت کدبانوی خوبی نبودی خواهر کوچیکه!" نگاهی به شیشه های خالی روی میز کرد و یکی را برداشت. صدای زنگ تلفن و هزار پاره شدن دلش با خرده های شیشه کف آشپزخانه یکی شد ... صدبار گفته بود این تلفن با صدای جیغ و هیبت وحشتناکش به درد سمساری و موزه می خورد نه اینجا،ولی ارشیا بود و علایق آنتیکش!نفسش را عصبی بیرون فرستادبا هزار بدبختی و بدون دمپایی از کنار خرده شیشه ها گذشت و تلفن را برداشت. _بله؟ _الو٬سلام خانم رنجبر صدای وکیل جوان شوهرش را فورا شناخت،چند وقتی بود که بیشتر می دیدش چون رفت و آمدش پیش ارشیا بیشتر شده بود! _سلام ،روزتون بخیر آقای رادمنش _متشکرم خانم،بد موقع که مزاحم نشدم؟ ساعت یک و ده دقیقه موقع خوبی بود یعنی؟! _نه خواهش می کنم،بفرمایید _احوال شما؟ _تشکر _چه خبر؟ بنظرش سوال نامعقولی بود!تابحال پیش نیامده بود وکیل شرکت به خانه زنگ بزند و جویای احوالش بشود! حواسش آنقدر پرت شد و هزار فکر مختلف به سرش زد که ناخواسته گفت : _ترشی‌ درست می کردم و سریع زبانش را گاز گرفت ، چه آبروریزی ای! _بسلامتی کمی مکث کرد و ادامه داد: _ راستش غرض از مزاحمت اینکه آقای نامجو،در واقع ارشیا ...خب والا اسمش که آمد دچار اضطراب شد و ناخوداگاه یاد خواب دیشب افتاد،ضربان قلبش شدت گرفت و سرگیجه اش بیشتر شد.نشست روی صندلی و به لحن مستاصل رادمنش گوش کرد: _خانم رنجبر نگران نشید ولی ارشیا الان بیمارستانه....البته واقعا اتفاق خاصی نیفتاده،فقط یه تصادف جزئی بوده اما دکتر خواسته تا تحت مراقبت باشه، می دونید که اینجور وقتا یکمی هم شلوغش می کنن! مگر بدتر از این هم می شد خبر تصادف داد ؟!با صدایی که از شدت شوک و استرس انگار از ته چاه در می آمد پرسید: _ا...الان کجاست؟ _بیمارستان _آخه چرا؟!ارشیا که... _اتفاقه دیگه،بهرحال میفته _گفتین کدوم بیمارستان؟ _آدرس رو برای شما می فرستم ،یا اصلا اجازه بدید راننده ... _نه ،نه نه خودم الان راه می افتم و دست بی رمقش گوشی را با ضرب کنار دستگاه انداخت طاقت شنیدنش بیش از این نبود!باید می رفت و می دید. • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• #آقامونه😌☝️ •] •|° ‌ای که اخمت👌 به دلمٖ ریخت غم عالم را😌 °|• ‌خنده ات می بَرَد☺️ از سینه💚 دو عالم غم را✋ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #بهمن_صباغ_زاده /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(732)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
﴾☔️﴿ ﴿ ﴾ . . ﴿ السلام علیڪ یا اباصالح المهدۍ 🍃 ﴾ [ ‼️] {🌧} مثل باران بهـارۍ ڪھ نمۍگوید ڪۍ؟! {❣} بۍخبر در بزن و سرزدھ از راھ ، برس... . . ﴿😓﴾ اگرڪھ‌خیسھ‌چشم‌تو، گنــاه از منھ👇 ﴾☔️﴿ @Asheghaneh_halal
°💓|💌° و‌سحر‌ بخوان‌این‌‌دعا‌را ــ✨ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـــ💓 فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيْنَا وَ عَلَي الْمُذْنِبِينَ بِفَضْلِ سَعَتِكَ فَامْنُنْ عَلَيْنَا بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ ولي تو شايسته آني كه بر ما و بر گنهكاران به فضل گسترده ات جود كني، پس آنگونه كه شايسته آني بر ما منّت گذارــ☔️ وَ جُدْ عَلَيْنَا فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إلَي نَيْلِكَ يَا غَفَّارُ بِنُورِكَ اهْتَدَيْنَا و بر ما جود كن، كه ما نيازمند به عطاي توييم، اي آمرزگار، به نور تو هدايت شديمــ🔅 وَ بِفَضْلِكَ اسْتَغْنَيْنَا وَ بِنِعْمَتِكَ أَصْبَحْنَا وَ أَمْسَيْنَا و به فضل تو بي نياز گشتيم، و به نعمتت بامداد نموديم و شامگاه كرديمــ🌙 ذُنُوبُنَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَسْتَغْفِرُكَ اللَّهُمَّ مِنْهَا وَ نَتُوبُ إلَيْكَ گناهان ما پيش روي توست، خدايا از گناهانمان از تو آمرزش مي خواهيم، و به سوي تو باز مي گرديمــ🌈 تَتَحَبَّبُ إلَيْنَا بِالنِّعَمِ وَ نُعَارِضُكَ بِالذُّنُوبِ خَيْرُكَ إلَيْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَيْكَ صَاعِدٌ تو با نعمتها به ما مهر مي‌ورزي و ما با گناهان با تو مقابله ميكنيم، خيرت به سوي ما سرازير است، و بدي ما به سوي تو بالا مي آيدــ💫 وَ لَمْ يَزَلْ وَ لاَ يَزَالُ مَلَكٌ كَرِيمٌ يَأْتِيكَ عَنَّا بِعَمَلٍ قَبِيحٍ فَلاَ يَمْنَعُكَ ذَلِكَ مِنْ أَنْ تَحُوطَنَا بِنِعَمِكَ همواره فرشته كريمي، از ما كردار زشت به جانب تو مي آيد، و اين امر مانع نمي شود از اینکه ما را با نعمتهايت فراگيريــ🌺 وَ تَتَفَضَّلَ عَلَيْنَا بِآلاَئِكَ فَسُبْحَانَكَ مَا أَحْلَمَكَ وَ أَعْظَمَكَ وَ أَكْرَمَكَ مُبْدِئاً وَ مُعِيداً و به عطاهاي برجسته ات بر ما تفضّل نمايي، منزّهي تو، چه بردبار و بزرگ و كريمي، آغاز كننده به نيكي و تكرار كننده آنيـ♦️ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ وَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ كَرُمَ صَنَائِعُكَ وَ فِعَالُكَ نامهايت مقدس، و ثنايت عظيم، و رفتارها و كردارهايت كريمانه استـ🌿 أَنْتَ إلَهِي أَوْسَعُ فَضْلاً وَ أَعْظَمُ حِلْماً مِنْ أَنْ تُقَايِسَنِي بِفِعْلِي وَ خَطِيئَتِي خدايا، فضلت گسترده تر، و بردباري ات بزرگ تر از آن است که‌ مرا به كردار ناپسند و خطاکاری‌ام بسنجیـ🌸 فَالْعَفْوَ الْعَفْوَ الْعَفْوَ سَيِّدِي‌سَيِّدِي سَيِّدِي پس گذشت نما، گذشت نما، گذشت نما، آقاي من، آقاي من، آقاي منــ👑 دلبرےڪن‌براے‌دلـ💕•ــدار☺️👇 @asheghaneh_halal °💓|💌°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| #فانوس📿 °💚اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِها وَكُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها°💚 💕خدایا از تو درخواست می‌کنم به‌حق گسترده‌ترین مرتبه از رحمتت و همه مراتب رحمتت گسترده است خدایا از تو درخواست می‌کنم به‌حق همه مراتب رحمتت💕 #دعاےسحــــــ[💚]ــــــر #ویـــــــژه‌التـمــــاسِ‌دعـــ[🦋]ــــا 🌙| رزق سحرهآ بر اهلِ بڪا دواستـ👇 ✨| @asheghaneh_halal
○●○ 🥀 . . {📿} اَمَّنْ یُجٖیبْ خواندنِ {😔} من بۍنتیجہ مانـــد {🖤} زهــراۜ یتیم گشت و {😥} پدر بۍخدیجہ ماند 🍃 . . ∫💞∫ جانےدوبارھ بردار‌، با ما بیا بھ پابوسـ👇 🥀 @asheghaneh_halal ○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|•🥀•| همان کہ درک مقامش مقام مےآرد🙃•. و جبرئیــل برایــش سلام مےآرد🍃•. همان سرشت زلال و مطهرے کہ خدا ز نسل پاڪ و شریفش امام مےآرد✨•. •▪️دعاےروز ماه خــدا▪️• دلتـ|🖤|ــو؛وصل‌کن‌بہ‌خــدآ |•🥀•| @asheghaneh_halal
[•🖤•] تعجیل کن بخاطر صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی أمَّن یُجیب‌ها :)🌱🌻•• 🌸🍃 🍃 🍃 Γ🌤• Eitaa.Com/AsheghaneH_halal . .
•~• 💕 •[ ]• . . 🌺\… با خانواده همسرم و خودم به مراسم عقدمون رفتیم، قرار بود حضرت آیت الله مدنی خطبه عقد ما را جاری کند. 😇\… قبل از شروع مراسم،علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند. نگاهش کردم و گفتم:چه آرزویی داری؟! 😌\… در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا بخواهید عمر مرا ختم به شهادت کند. 😥\… از این کلام او تنم لرزید.چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود. 🌷\… سعی کردم طفره بروم اما علی مرا قسم داد.به ناچار قبول کردم.هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم. 💛🌿 . . •[👀]• درگیر یڪ نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇 💕 @Asheghaneh_halal •~•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحدیر جزء 10.mp3
4.42M
••🍃🎙•• 🌙: تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• جزء دهـــمـــ •] @asheghaneh_halal ••🍃🎙••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
l|🍲|l #مائده سوپ جو با شیر🍜 مواد لازم برای۸ نفر: جو پوست کنده 1پیمانه گردن و بال مرغ ۵-۴ عدد هـویج نگینی خرد شده ۱ پیمانه کرفس (ساقه) خرد شده ۱ پیمانه قارچ خرد شده ۱/۲ پیمانه جعفری و دیگر سبزیجات معطر خرد شده ۴ قاشق سوپ خوری پیاز متوسط ۱ عدد شیر ۲-۱ لیوان نمک و زردچوبه و فلفل سیاه به مقدار لازم لیمو ترش تازه ۳-۲ عدد سیر خرد شده ۳ حبه طرز تهیه: ۱- پیاز را ریز خرد كنید و در قابلمه ای بریزید. گردن و بال مرغ را با یك لیتر آب همراه نمک ، زردچوبه و فلفل روی پیاز خرد شده بریزید و بگذارید بپزد. ۲- پس از 15 دقیقه، جوی پوست‌كنده را كه یك ‌ساعت قبل خیس كرده‌اید، داخل قابلمه بریزید و بگذارید تا جو و مرغ خوب بپزند. ۳- سپس سیر ، هویج ، كرفس و قارچ را نیز به آن بیفزایید. ۴- سبزیجات معطر و جعفری خرد شده را نیز پس از پختن هویج و كرفس به آن اضافه كنید و تا 10 دقیقه بگذارید سبزی هم بپزد. ۵- شیر را در ظرف جدایی بریزید و روی حرارت بگذارید تا بجوشد و در آخر به سوپ اضافه كنید. ۶- یادتان باشد، اضافه‌كردن شیر سرد یا جوشیدن سوپ با شیر سبب بریدن شیر می‌شود. ۷- غذای شما آماده است. هنگام صرف غذا بهتر است چند قطره آب لیمو‌ ترش در سوپ بچكانید. سایر نکات: سعی كنید از پخت طولانی‌مدت غذا با حرارت بالا خودداری كنید. •• افطارے امروزتو نذر شهید[محمدرضا تورجی زاده]ڪن.. کدبانـ|😌|ــو جـانـ😉✋ l|🍲|l @asheghaneh_halal
﴾💞﴿ ﴿ ﴾ . . [❣] عاشقۍ را چھ نیازیست [🙄] بھ توجیھ و دلیـل [😋] ڪھ تو اۍ [🤗] همان پرسشِ بۍزیرایۍ 😚🐣 😎👈 . . [🌎]ـتو مـــــرا جـــــان و جـــــهانے👇 ﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{☀️}• { 🕗 } . . 《 ترجمھ صلوات خاصھ آقا 》 بارالها درود و رحمت فرست بر علۍبن‌موسۍالرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر کہ روۍ زمین است و هر کہ زیر خاڪ بسیار راستگو و شهید . درود و رحمتۍ فراوان و کامل و با برکت‌ و متصل‌و پیوست‌و پیاپۍ و دنبال هم همچون بهترین رحمتى که بر یکى از اولیائت فرستادى. . . {🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا هستــ یـادتـانــ!👇 @Asheghaneh_halal •{☀️}•
•💚• •| 📿 |• شب‌هاےحاجت‌است‌و دوایم‌دست‌توستـll🙃ll مادربزرگ‌ڪرب‌وبلایم دست‌توستll💓ll •🌸دعاےافطار🌸• 😌 😍 دم‌افطار‌فقط ذڪر حسین‌شیرین‌استـ👇 •💚• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_ششم🦋🌱 تمام دیشب کابوس دیده بود ،با اینکه صبح به رسم خانم جان خو
[• 💍 •] 🦋🌱 دور خودش می چرخید ،اشک می ریخت و زیرلب آیه الکرسی می خواند. اولین مانتو و شلواری را که دستش رسید پوشید،چادرش را به سر کشید، کیفش را برداشت و بیرون رفت. اوضاعش برای رانندگی کردن مناسب نبود،دربست گرفت و با دلی که آشوب تر و بی قرارتر از همیشه بود راه افتاد. همین که ماشین از پیچ اولین کوچه گذشت و نگاهش افتاد به سیاهی های ایستگاه صلواتی دلش لرزید،چشمش را بست و با تمام وجود امام حسین را صدا کرد... "یا امام حسین،بخیر بگذرون" تقریبا نیم ساعت نشده جلوی بیمارستان بود انقدر برای دیدن همسرش سردرگم بود که حتی متوجه نشد کرایه را چگونه حساب کرده! جلوی پذیرش نرسیده رادمنش ظاهر شد و نفهمید چه چیزی در چهره اش دیده که سریع شروع کرد به دلداری دادن . ولی خب تصادف ساده که نیازی به اتاق عمل نداشت! سعی کرد مثل همیشه صبوری کند،خدایا... کاش این همه تنها نبود.آن هم اینجا، پشت درهایی که هرچند قفل و زنجیری نداشت اما مانع از عبورش شده بودند. لیوان آب را از رادمنش گرفت و با صدایی که از شدت گریه گرفته بود گفت :نمی فهمم،آخه چرا تصادف؟ارشیا که هیچ وقت بی احتیاطی نمی کنه _حادثه که خبر نمی کنه خانم .ممکن بود برای من اتفاق می افتاد. بچه که نبود،می دانست اما نمی فهمید چرا از بین این همه آدم،شوهر او باید تصادف می کرد و مثلا وکیلش راست راست راه می رفت! دوباره از علاقه ی زیاد خبیث شده بود!زبانش را گاز گرفت و استغفراله گفت ناخودآگاه یاد صبح افتاد،هنوز عصبی از کابوس دیشب بود که لیوان شیر را روی میز گذاشت.ارشیا که اتفاقا چند روزی هم بهم ریخته تر بود با قاشق کوچک روی تخم مرغ کوبید و پرسید: _تو دیگه چرا اول صبح پکری؟ در جواب فقط شانه بالا انداخت.متعجب بود از اینکه متوجه بی حوصله بودنش شده! حتی موقع رفتن هم گفته بود: _ممکنه امشب زودتر برگردم‌، قرمه سبزی می پزی؟ و او فقط برای چند دقیقه چقدر خوشحال شد که روزش با این همه حرف و توجه از جانب ارشیا شروع شده اما درگیر‌ اوهام هم بود ... راستی چرا هنوز خروشت ش را بار نگذاشته بود؟!انگار هنوز و دوباره دل خودش قیمه می خواست! به خیالش بی توجهی صبح را با شام خوشمزه ی شب جبران می کرد .ولی حالا دست خودش نبود که گریه اش مدام بیشتر می شد،ای کاش دلیل گرفته بودنش را می گفت ،یا نگذاشته بود شرکت برود،ای کاش خواب لعنتی اش انقدر زود تعبیر نمی شد و حالا تدارک‌ غذای دوست داشتنی او را می دید و هزاران ای کاش دیگری که مدام و بی وقفه توی سرش چرخ می خورد. بالاخره ثانیه های کشدار گذشت و دکتر سبزپوش بیرون آمد.قبل از او رادمنش به سرعت سمتش رفت و پرسید : _دکتر ،حالشون چطوره؟ _خوشبختانه خطر رفع شده در حال حاضر وضعیت قابل قبولی داره، فعلا هم توی ریکاوری هستن. سعی می کرد هضم کند حرف های عجیب بعدی دکتر را در مورد شرح حالش. انگار کم کم باید خوشحال هم می شد که شوهرش از چنین تصادفی جان سالم به در برده! سرگیجه دست از سرش برنمی داشت،همین که دکتر رفت با ترانه تماس گرفت و همه چیز را دست و پا شکسته برایش گفت،نیاز داشت به وجود خواهرش . وقتی تخت ارشیا بیرون آمد اول نشناختش .صورتش متورم و کمی کبود به نظر می رسید و به دست و پایش آتل بسته شده بود .سرش را هم باندپیچی کرده بودند ... و اما اخم همیشگی اش را هم داشت که اگر نبود شاید شک می کرد به هویتش ! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمـت_هفتم🦋🌱 دور خودش می چرخید ،اشک می ریخت و زیرلب آیه الکرسی می خو
[• 💍 •] 🦋🌱 تمام این چند روز را بدون وقفه در بیمارستان و بالای سر ارشیا بود. پای راستش را که از دوجا شکسته بود عمل کرده و برایش پلاتین گذاشته بودند ،هرچند می دانست خیلی درد دارد اما ارشیا حتی بی تابی هایش هم پر غرور بود.آن چنان ناله و فریاد نمی کرد و فقط بد خلق تر می شد. و ریحانه ای که ساعت ها پشت در اتاق عمل و یا در انتظار به هوش آمدنش اشک ریخته و داشت پر پر می زد،حالا همه ی نق زدن هایش را به جان می خرید این روزها برای سلامتی شوهرش آنقدر نذر و نیاز می کرد که مطمئن بود همه را فراموش می کند و بخاطر همین مجبور شده بود تا ریز و درشت نذوراتش را گوشه ای بنویسد! مخصوصا نذری که روز عمل کرده بود و باید ادا می شد چیزی که فعلا بین خودش و امام حسین بود و بس. ارشیا خواسته بود تا بهتر شدن حالش ملاقاتی نداشته باشد،فقط ترانه و همسرش و رادمنش بودند که هر روز سر می زدند. گل ها را درون پارچ آب می گذاشت و به خاطره ی نوید از تصادف سه سال قبلش گوش می کرد که ترانه کنار گوشش گفت: _ببینم ریحان بالاخره از ماجرا سر در آوردی یا نه؟ _اوهوم،اینجوری که نوید تعریف می کنه ماشین پشتی ... _نچ!چرا گیج بازی درمیاری؟من به خاطره ی نوید چیکار دارم؟دارم میگم نفهمیدی دلیل تصادف شوهرت چی بوده؟ کمی کنارتر کشیدش و با لحنی که سعی می کرد آرام باشد ادامه داد: _یک هفته گذشته و تو هنوز نفهمیدی ارشیا چرا و چطور به این حال و روز افتاده ،حتی متوجه رفتار مشکوکش با این آقای وکیل هم نشدی!؟ ناخودآگاه نگاه ریحانه سمت رادمنش کشیده شد که دست در جیب کنار پنجره ایستاده و غرق تفکر بود. _چه رفتار مشکوکی؟! _یعنی یادت رفته همین که ارشیا به هوش اومد سراغ اینو گرفت؟بنظرت چرا باید از بین تمام دوست و همکاراش فقط همین یه نفر باشه که مدام میاد و میره؟ _خب ارشیا خیلی به ... _بس کن ریحانه، چقدر ساده ای تو خواهر من !حاضرم قسم بخورم که کاسه ای زیر نیم کاسه ست و تو بی خبری،هر چند الانم بهت امیدی ندارم اما باید حتما بفهمی که قضیه از چه قراره _خب آره راست میگی رادمنش کلا یه مدت هست که بیشتر از قبل میاد و میره،باشه حالا از ارشیا می پرسم خوبه؟نه عزیزم، ایشون کی تا حالا از جیک و پوک همه چیز حرف زده که الان با این حال و اوضاعی که داره و با یه من عسل نمیشه خوردشم بشینه برا تو مفصل توضیح بده!؟باید از خود رادمنش بپرسی _چی؟! _هیس چته داد می زنی؟ _آخه تو که می دونی ارشیا اصلا خوشش نمیاد که من با همکاراش مچ بشم اولا که قرار نیست بفهمه چون مطمئن باش مانع میشه،دوما مچ شدن نیست فقط یه نوع تخلیه ی اطلاعاتی باید صورت بگیره که بازم متاسفانه خیلی خوشبین نیستم بهت! با ذهنی که حالا درگیر و آشفته شده بود گفت: _داری کم کم می ترسونیم ترانه _خلاصه که از من گفتن بود حالا خواه پند گیر خواه ملال! _چی بگم _لااقل در موردش فکر کن _باشه ترانه .... _فقط زودتر تا خیلی دیر نشده! و انقدر تحت تاثیر شک و تردیدی که ترانه در دلش انداخته بود قرار گرفت که کل عصر را به مرور این چند روز گذراند حق با خواهرش بود حالا همه چیز در نظرش مشکوک بود... • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼