eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . مگࢪمي‌شودتوࢪاداشت‌وبدبود . . توخوش‌تࢪین‌حالِ‌مَنےツ❤️ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] بعد تشکری که به زور راهی زبانم شده بود راهی خانه شدم ، کمی وضع خانه را سر و سامان دادم و از مادرم وقت آمدنشان را پرسیدم، پس فردا قرار بود بیایند و روز بعدش عید بود . آهنگی در لپتاپ باز کردم تا افکار آشفته ام را فراموش کنم ! بعد هم مشغول سابیدن میز و اطراف شدم . ظرف ها را شستم و بعد تصمیم گرفتم ناهار من در آوردی درست کنم . در یخچال کلی اقلام مصرف نشده داشتم . قارچ و سینه مرغ و کمی سیب زمینی را روی میز چوبی کوچک چیدم ، آن چیزی که من میخواستم هنوز خیلی چیز ها کم داشت ولی به همین راضی شدم . قارچ ها را با حوصله شستم و بعد خوردشان کردم . سینه مرغ را هم که آماده بود کنار گذاشتم، سیب زمینی را هم پوست کنده و ریز شده در تابه ریختم ، سرخشان کردم و با نان های محلی خوردم . زیاد اهل آشپزی نبودم چیزی هم بلد بودم همین غذا های عجیب و غریب و سرخ کردنی و ریز کردنی بود . مادرم خیلی اصرار داشت غذا های سنتی که هر کدبانوی ایرانی بلدش بود را یادم بدهد اما من علاقه چندانی نداشتم . هر دفعه از او اصرار و از من انکار ! ظهر را بر خلاف همیشه کمی خوابیدم ، ولی کاش نمی خوابیدم ،چنان خواب آشفته ای دیده بودم که بهم ریخت مرا. گوشیم را برداشتم و بعد نگاهی به ساعت که ۵ عصر را نشان می داد صفحه اینستاگرام سارا را باز کردم ، از عکس های سلفی خودش چند تا گذاشته بود ، میان کلی کوه و درخت . بعد هم صفحه پر و پیمان سعید، روی عکس دو نفره در پارکمان مکث کردم ، پست های آخرش متعلق به کاشان بود و خودش . بعد هم پست آخر نورا را نگاه کردم : " دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من " عکس مربوط به شعر هم سر مزار بودم ، کمی روی عکس زوم کردم ، پرچم های سه رنگ و فانوس ها نشان می داد آنجا مزار شهدای گمنام تهران است ! نمیدانم این روز ها چرا هی دلم می خواست سوال بپرسم و جواب جدید و قانع کننده بگیرم، مثلا الان می خواستم راجب همین مزار بپرسم و بعد بپرسم شهید گمنام اصلا یعنی چه ؟! گوشی را روی میز گذاشتم ، دیوانه هم نبودم که شدم . دوباره خودم را با ایمیل های استاد سرگرم کردم و راجع به عکس ها برایش گفتم . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] برای خرید با ماشین خودم راهی شهر شدم ، این چند روز مادر و پدرم مهمانم بودند و فرصتی نبود برای خرید. دلم برایشان تنگ شده بود ، برای گاهی سخت گیر شدنشان ، برای سخنرانی های خانگی مادر که دیگر دوستشان نداشتم اما انقدر تکرار شده بودند که از بر شان بودم ، حتی برای تنهایی های همیشگیم! بعد خریدن نفسی از سر آسودگی کشیدم، یکی از کار هایی که به من آرامش می داد و حالم را خوب می کرد چیزی بود که نامش را خرید درمانی گذاشته بودم ، حالا این خرید، لباس بود یا حتی جوراب ،فرقی نمی کرد ، اصلش همان خریدن و گشتن پاساژ ها بود! در راه برگشت گل بی بی معروف روستا را دیدم ، یک پیر زن دوست داشتنی که همسایه ام بود ، اصولا با آدم پیر رابطه ایجاد نمی کردم اما این پیر زن عین مادربزرگ خدا بیامرزم بود و برای همین عجیب دوستش داشتم و عجیب تر اینکه یکی از افرادی که از طرفداران نواب بود همین گل بی بی بود ، ماشین را متوقف کردم ، تا او هم سوار شود و با آن زانو هایش این راه را طی نکند ، البته خودم هم تعجب کردم از این دلسوزی ام! _ خدا خیرت بده کیجا ! لبخندی رو لبم نشست ، دعا کن شاید دعا های تو اثر کند! بعد هم انقدر تعارفم کرد تا ناهار را کنارش بمانم ، اینجا تنها بود و یکدانه دخترش در تهران دانشجو بود . بعد ناهار هم خودش سر صحبت را باز کرد ، کاش می فهمید من هم صحبت خوبی برایش نیستم ! و همچنین اصلااا دوست ندارم راجب نواب بدانم ! جالب اینجا بود که کلی وصف نواب را گفت اما نام کوچکش را به زبان نیاورد! : راستی ریحانه ، خواهر یا برادر داری؟ لبخندی تلخ روی صورتم جا خوش کرد ، چیزی که همیشه آرزویش را داشتم ! : نه ! خودش را جلو کشید و گونه ام را نوازش داد : ای جان من! چه بغض هم میکنه !! فاطمه من قراره تا آخر فروردین بمونه ، اونم میشه خواهر تو خندیدم به این مهربانی های ساده اش : فکر نکنم خواهر خوبی باشم براش ! اخم دل نشینی چهره اش را پوشاند : این چه حرفیه ، به مامانت اینا هم سلام برسون ، بعد هم حتما بیایین پیشم هااا چشمی گفتم و بعد کمی حرف زدن راجب فاطمه اش، راهی خانه شدم،نمیدانم چرا بر خلاف تصورم اصلا خسته کننده نبود هم صحبتی با گل بی بی ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「💚」◦ ◦「 🕗」 . براے من که کبوترے ام 🕊 عاشـق و سـرگردان، 🌿 بیـا و بـام شـو؛ 💕 اصلاً بیـا و دام شـو ✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• 🧐 •] . . ❓( | شماره 8 ): ▫️مهمترین دلیل چین برای صدور بیانیه مشترک با شورای همکاری خلیج فارس، به رغم وجود برخی مواضع ضد ایرانی را چه می‌دانید!؟ 🌐 https://EitaaBot.ir/poll/afwlh?eitaafly 👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️) ♻️ بازنشر حداکثری سفیران رصدنما . . 📱 📆 🔖 ✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے 📝 لیست ‌نظرپرسےهای صورت گرفته مطالبه به روش پرسش‌گری😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
«🍼» « 👼🏻» . . این روزا کھ خونه به خونه براۍ حضرت زهراۖ مراسم میگیرن؛ به مامانم گفتم من رو هم با خودش ببره🙈' چون من خیلۍ حضرت زهراۖ رو دوست دارم❤️' 🏷● ↓ ⇦ دخترمون بزرگ شده😌💓 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ •[ ڪنترل خشم را به فرزندان خود بیاموزید]• - با فرزندان خود درباره خشم حرف بزنید و هر جایی که می‌توانید الگوی آنها شوید و نشان دهید که از خشم پرهیز می‌کنید.‌‌‌♥ . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [✨] من را کنار ضریح‌ات شناختم [😇] باقی تمام‌شان، هیجانات کاذب است 💚 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . {👌• دست نمی دهد مرا بی تو نفَس زدن دمی🍃 زانکه دمی که با توام😘 قوتِ من است عالمی •😉} ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1659» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب پانزدهم چلھ‌ے حدیث ڪساء • - حدیث کسا را سراسر نور بدانید.🦋 +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
🎁🍃 ﷽ ●[‌ | ]● ❇️ منتخب هفتگی 👁‍🗨☝️🏻 🔰 هفته‌ی سوم آذر ۱۴۰۱ 🔖 📲 کانال: ‌عاشقانه‌ های‌ حلال 💯 تعداد دفعات انتخاب: 3 📮 مجموع ویوی دریافتی: 22.5K ○●○●○●○□○●○●○●○ 🎁¡ هر ڪانال یڪ هشتڪ برتر ‌‌‌!🎁 🔰 هفته دوم آذر ۱۴۰۱ 📱 کانال: عاشقانه های حلال #⃣ هشتک برتر در هفته: 👁‍🗨 بالاترین ویو: 4K 📆 تاریخ اوج: دوشنبه ۱۴۰۱/۹/۲۱ +×+×+×+×+×+×+×+ 📱 کانال: هیئت مجازی☕️ #⃣ هشتک برتر در هفته: 👁‍🗨 بالاترین ویو: 1.2K 📆 تاریخ اوج: دوشنبه ۱۴۰۱/۹/۲۱ +×+×+×+×+×+×+×+ 📱 کانال: رصدنما🔍 #⃣ هشتک برتر در هفته: 👁‍🗨بالاترین ویو: 744 📆 تاریخ اوج: یکشنبه ۱۴۰۱/۹‌/۲۰ +×+×+×+×+×+×+×+ ✌️• 📈• ♥• کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 🎁🍃
∫°🍁.∫ ∫° .∫ راه اگر سخت، اگر تلخ....😢 ولی می‌دانم! آخرش لذت نابیست اگر صبر کنم😍💚🎊 صبحتون بخیر و نیکی🤚🏻🌸🙂 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . بیـنِ مـن و تـو فاصـلہ انـداختہ تقـدیر (👀🍃) اے ڪاش ڪہ ڪارے بڪند دسـتِ خـداوند ... (💚🤲🏻) . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 🌷/ بارها شده بود ڪہ بہ محض اینڪہ بہ خــانہ مےرسیــدند، تا پاسے از شب، در امــور منزل بہ مادرم ڪمڪ مےڪردند. 🌻/ بہ‌طور قطع مےتوانم بگــویم، برنــامہ هر هفتہ پــدرم در روزها؎ جمعہ، نظــافت آشپـزخانہ بود؛ بہ طور؎ ڪہ اجازه نمےداد مــادرم و حتے ما در این ڪار او را ڪمڪ ڪنیم. 🌹/ بہ جرئت مےتوانم بگویم ڪہ در طــول سال، مثلاً اگر صــدبار آشپزخانہ منزل شستہ مےشد، "نود و پنج" بارش را پدرم مےشست. 🌷شـهـیـد وطن •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . براے همسرتان بیشتر از فرزندان ارزش قائل شوید و ڪارے ڪنید ڪه بچه ‌ها بدانند شما اول از همه به همسرتان توجه داريد☺️ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
YEKNET.IR - zamine - shabe 4 fatemie avval 1401 - mohammadreza taheri.mp3
11.72M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 الســلام علیڪ یــــا فــاطمہ الـزهـــــــرا مــادࢪ بـدان ڪہ گـدایــت، فـقـط تـــو ࢪا دارد . . .! 'مــا بـچـہ هـاے مــادر پـہـلـو شـکستـه ایـم' . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
📣●• 🍉 🗞 سلاممم سلاممم از پُشتِ صَحنھ خدمت میرسم حواسا اینجاست؟!🙄 _ دقیقا از کجا؟🤔 + از قسمتِ تیمِ عَملیاتِ چالش🤭 _ این یعنے چالش داریم؟!😃 لطفا لطفااا خبرتون همین باشه😍✌️ قوووول میدیم خودمون از پایه‌هاش باشیم🤝 + بلهههه احسنت به شماها😌👌 چالش داریم یه 😍😎🍉 به مدت دوشب برقرارھ و ما از امشب، داریم پیشوازِ یلداخانوم میریم😌 چالش‌مون ازین قراره ڪھ شما فقط کافیه یه فالِ حافظ کنارتون باشه و هم خودتون شرکت کنید هم بقیه‌ی چالشارو همراهی کنید و کلی خوش بگذرونید🤪😍 _ فال حافظ رو چیکار کنیم خب؟ 🤔 + نیت کنید و فال حافظ بگیرید برای خودتون، عکسی از فال + نیتی که داشتید رو برامون به پل ارتباطی زیر بفرستید😍👇 ●🍉• @Daricheh_khadem •🍉● همه هم میتونن شرکت کنن😉 امشب راس ساعت 19:00 به بعد با این چالش درخدمتیم😍 امشب و فرداشب قراره کلی کنار هم و باهم خوش بگذرونیم و چمدونِ آذرو باهم ببندیم😌🙊💚 پس منتظرتون هستیم ساعت 19 به بعد قرارِ ما، همینجا عاشقانه‌های‌حلالِ معروف به هرکی بگید میشناسه خلاصه که راهو گم نکنید خوشحال میشیم با همراهی‌تون😍✌️ عکس فالتون + نیتی که کرده بودین به پل ارتباطی زیر فرستاده بشه:👇 @Daricheh_khadem 🍭 🍉 ●•📣 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• •حرف‌رفتن‌نزن علی میمیره😭 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . تو شب یلداے منۍ..🍉 دیوونہ دوست داشتنۍ..❤️ 😍🖇 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با اینکه باز هم ته دلم یک جوری بود اما برای جبران این چند وقت ، زنگی به سعید زدم . با دومین بوق برداشت: جانم عزیزم! سعی کردم لبخند بزنم ! سعی کردم لحن و صدایش را با نواب مقایسه نکنم ! من چقدر نواب نواب می کردم این روز هااا! : سلام خوبی ؟! _مرسی خانومم ، تو خودت خوبی؟! چیکارا میکنی؟! جلوی آینه ایستادم : خوبم ، هیچ عکاسی و ویرایششون حس کردم صدایش شیطان شد : مهمون نمی خوایی؟! چشمانم گرد شدند ، همین را کم داشتم : میخوایی بیایی؟! کِییی؟! به جای ذوق هول کردم بیشتر ! _ مشخص نمیشه ولی تا آخر تعطیلات یه سر بهت میزنم ! خوشحال نشدی؟! از دروغ بیزار بودم اما ..: این چه حرفیه قدمت سر چشم ! بعد هم کاری برایش پیش آمد و خدا حافظی کردیم. رو به آینه سر تکان دادم و برای خودم دهان کج کردم "این چه حرفیه قدمت سر چشم " یعنی خاک تو سرت بکنن ریحانه که زندگیت شده دروغ ... پشت چشمی هم برای خودم نازک کردم ، واقعا که تاسف داشت ! بعد هم راهی دریا شدم ، نزدیک غروب بود و دیدن آسمان تیره و دریای مواج حالم را گرفته تر کرد ! خلوت ترین جای ساحل ، روی شن ها نشستم . چشمانم را بستم و سعی کردم که صدای دریا آرامم کند . کاش کسی بود برای درد و دل . یکی که راهنمایی ام کند ؛ اصلا راهنمایی هم نخواستم فقط به حرف هایم گوش بدهد ! یک گوش شنوا میخواستم همین ، خواسته زیادی بود؟! نیم ساعتی را به همان حالت به دریا چشم دوختم ، صدای برخورد موج های بلند با ساحل قشنگ بود . ایستادم و چند قدم بیشتر رفتم، آنقدر رفتم که وقتی چشم باز کردم تا گردنم آب بود ! لبم را به دندان گرفتم ، ساحل خلوت بود و خالی از هر جنبنده ای! شنا هم که بلد نیستم خدا رو شکر ! همینطور که تلاش می کردم برگردم ، از دور فردی را دیدم که آرام به طرف ساحل می آمد ، کاش نایی بود برای فریاد زدن ! پایم لیز خورد و بعد فشار شدت آب و دست و پا زدنم.. چشم که باز کردم در ساحل بود ، با تعجب به دور و اطراف نگاه کردم و بعد مثل یک فیلم همه چیز به یادم آمد. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] _خانم حالتون خوبه؟! صدا چقدر آشنا بود! بالا سرم دیدمش . فرشته نجات من، نواب بود! فقط توانستم پلک روی هم بگذارم به نشانه بله ! _یه ربعی صبر کنید من برم دنبال گل بی بی بیارمش واسه کمک! این اطراف که هیچ کس نبود،حتما حالتون خوبه ؟! گلویم می سوخت : بله خوبم ، نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم ایستاد و سرش را به زیر انداخت : تشکر نیاز نیست ، وظیفه بود ! بعد هم رفت ، یک ربع بعد گل بی بی هم آمده بود ، تا شب را پیشم ماند . کلی سوال و جواب کرد و گفتم که حواسم نبوده . _اگه امیر علی اونجا نبود که زبونم لال رفته بودی ! سرم را به سرعت بالا آوردم : کیییی؟! _ کیجا چه خبرته ؟! امیر علی دیگه با هل گفتم : نواب رو میگین؟ شیرین خندید : بله حالا بهتر هم بودم ، غرق شدنم چه مزیتی داشت اما ! بعد دو هفته ای نامش را فهمیدم ... *امیر علی * قشنگ بود و خوش آهنگ ! بعد هم به این افکارم خندیدم !  با تمام حالت تدافعی که از همان روز اول مقابلش گرفته بودم اما نمی توانستم پیش خودم منکر این شوم که برایم مانند یک جای ناشناخته،  مهیج بود شاید هم مانند یک فیلم جدید سینمایی دیدنی بود ، دیدنش! با کار امروزش ، برخورد روز اولش جبران شد فکر کنم! چرا تازگی ها من انقدر نواب نواب می کردم ؟؟؟! این روز ها باید کاری کنم ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _عیدت مبارک دخترم لبخند زدم ، فردای روزی که کم مانده بود تا غرق شدنم ، مادر و پدرم آمدند و بعد حالا سال جدید تحویل شده بود ! به جای عید باید می گفتیم ؛ تحویل گرفتن روز های جدید ! روز هایی که نمی دانی خوب هستند یا بد ! نمیدانی چه تعدادی از شب هایش قرار است با بغض سر کنی ! نمیدانی چه اتفاق هایی قرار است حول و حوش زندگیت بیفتد! ندانستن همه این ها درد بود و این ندانستن گه گاهی چقدر به جا و لازم بود ؛ پارادوکس قشنگی بود اما! کل چند روزی که مادر و پدرم بودند ، یا مهمان این مهمان نواز های مهربان بودیم ، یا در گردش ! خیلی سعی کردم به مادرم نزدیک شوم و عین یک دوست درد و دل کنم اما آن حریمی که همیشه خودش میانمان گذاشته بود ، نگذاشت ! حریمی که به گمان خودش لازم بود اما کاش میشد از بین بردش! همین حریم حفظ شده دورم کرده بود مرا ! بیشتر از آن روز گوش شنوا می خواستم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal