eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [] _اینم لشکر آباد معروف اهواز بیا بریم یه فلافلی مهمونت کنم من عزیزُم عزیزم با لهجه جنوبی اش باعث شد ،خجالت یکدفعه ظاهر شده را کنار بگذارم و جلو تر بروم و دستش را بگیرم ،با لبخند و بهت خیره شد و دوباره به راه افتاد. بهت هایش مقابل شیطنت هایم به خنده ام می انداخت. خیابان لشکر آباد شبیه بازاری بود که انتهایش مشخص نبود بعد خرید فلافل های مخصوص اهواز در ماشین نشستیم [اگه بگیری دستامو ، که به دوریت عادت کرده آرامش بر میگرده، آرامش یعنی تووو! ] درون ماشین در فضای بسیار رمانتیکی مشغول خوردن شدیم ،طعمشان کمی تند تر و متفاوت تر از فلافل هایی بود ،که با بچه ها در تهران خورده بودیم : الان یعنی من آرامشم؟! با خنده محوی سرش را تکان داد آهنگ ها داخل فلشی بود که زهرا داده بود و این آهنگ صد در صد کار خودش بود. _ اتفاقا تو بلایی دختر ، بلای جان! ساختگی دلخور شدم : دستتون طلا و جواهر جناب نواب با خنده ادامه داد : در قنوتـم ز خدا عقل طلب می کردم عشق اما خبر از گوشه محراب گرفت چشم غره ای حواله اش کرد شعرهایش انرژی خالص بود : عاشقم گر نیستی ، لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند ! باز هم نگاهش نکردم ،حالا که خریدار داشتم برای ناز کردن هایم ،دلم بیشتر و بیشتر طلب می کرد! _ ریحانم ! با اینکه دلم ضعف رفت برای لحنش ولی دنده لوس بودنم نگذاشت جوابش را دهم و بگویم ریحانه فدای این لحن صدات! و او با چند جمله آخر تیر را با هدف زد : نمیدانم آمدنش برای چه بود ! همه چیز خوب بود که آمد و خوب ترش کرد چشمانم پر شد به گمانم از شوق : ترسیدم که نکند دل به او عادت کند که از هر چیز ترسیدم به سرم آمد با مهربانی شب چشمانش را گره زد به چشمان تَرم : لوس خودمی دیگه ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ [ یک سال بعد] در را با کلید باز کردم و برگشتم تا او داخل شود با مهربانی دستش را روی کمرم نهاد و آرام به جلو هدایتم کرد: first Lady (خانم ها مقدمن ) یک تای ابرویم را بالا دادم : اوکی مِستر فرنگی کفش هایم را در آوردم و روی پله ها به انتظارش ایستادم. مثل همیشه و مثل تمام کار هایش با حوصله و دقت و آرامش ،کفش های مشکی اش را کنار اسپرت های صورتی رنگم جفت کرد ،به تفاوت زیاد سایز شان خندیدم و امیر علی کفش هایش را جوری چید که قلبم ریخت. یک جفتش را یک طرف کفش هایم و جفت دیگرش را آن ور کفش هایم کفش هایش ، کفش هایم را احاطه کرده بود من تا ابد در محاصره دلبری های این مرد بودم ! لرزیدن دل برای این کار هایش عجیب نبود ، بود ؟! به پذیرایی که رسیدیم ، برای تعویض لباس به اتاق رفتم و با دیدن عکس عروسی مان روی دیوار رفتم به یک سال پیش.. بعد شش ماهی که نامزد ماندیم که به خاطر تمام کردن آخرین ترم من ، یک ماهی اضافه تر شد و عروسی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم لباس سفید بلندم و امیر علی که حکم شاهزاده شهر رویا ها را داشت. نصف جهیزیه را از خانه مادرم نیاوردم در بیش مله جایمان کوچک بود ادامه اش ماند تا زمانی که به اهواز برویم این چند ماه زندگی مشترک ، روز های به شدت قشنگی بود پر از انرژی و تازگی و زیبایی و سادگی امیر علی فراتر از خواسته ها و باورم بود و من سعی هر روزه ام این بود تا برای مرد منحصر به فردم کم نگذارم ! بعد مرتب کردن موهایم راهی آشپز خانه زدم پیشانی ام را به رسم همیشه بوسید و من یاد اولین بوسه اش کنار کارون افتادم ""شب بود و کارون آرام بود بعد گفتن اولین دوستت دارمش خم شد و پیشانی ام را بوسید و من یاد قصه های کودکی افتادم زیبای خفته ای که سحر و جادو باعث شده بود که به خوابی ابدی برود و شاهزاده ای که با یک بوسه بیدارش کرده بود ولی نه من زیبای خفته بودم نه اینجا افسانه بود نه امیر علی شاهزاده اینجا ریحانه ای بود با راهی که تازه شروع کرده بود و امیر علی که با تمام مردانگی و مهرش دوسش داشت همانطور که قول داده بود اینجا اهواز بود شهری که جنگ دیده بود و هنوز سر پا بود کارونی که کم آب شده بود اما هنوز سر پا بود اینجا اهواز بود! "" [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . رضا شدی که رئوفی همیشه ناب بماند 😌 برای عرض دعا راه مستجاب بماند✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» بولو بیلون (😒)° بیژا من لیباس عَبض تُنم.(☺️)° ای بابااا! عه ذَلِّه خدالت بِتِش(😒)° همیسه بی اژاژه میان آتاخ من(😳)° ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ☝️برای اینکه رابطه‌ی بهتری با فرزند خود بسازید لازم است که با او وقت بگذرانید.🚵‍♂ 👈این رابطه‌ی قوی در سال‌های آینده بسیار کارآمد خواهد بود. 👏 شما در این ارتباطات به هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوید و جزئیاتی را متوجه می‌شوید که پیوند میان شما را عمیق‌تر خواهد کرد. 👌داشتن ارتباط خوب با فرزند او را سربه راه تر خواهد کرد. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ به جمالِ تو😘 که دیدار ز من باز مگیر☺️ ‖↵ که مرا طاقتِ⚡️ نادیدنِ دیدارِ تو نیست😉 /✍ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1715» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ در ظلمتـ شبـ طلوع ناهیــد تویے🌙 بر مشرق جانـ❤️ جـلوه خــورشــ☀️ـید تویے لبخند مےزداید از دل غم را در مقدمـ صبـ🌤ـح نور تویی...💕 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 🌸🍃امام رضـا علیه‌السلام: هرڪس یڪ روز از آخر مـاه رجب را روزه بگیـرد، خداوند او را از پادشـاهان بهشت قرار مے‌دهد. 💚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . 「💚」 عبداللّـہ هیچ وقت بہ من نمی‌گفت برا؎ شہــادتم دعـا ڪن. 「💜」 می‌گفت لــزومی ندارد آدم از این حــرف‌ها بہ همســرش بگوید. 「♥️」 گفتمش: می‌دانم ڪہ زیاد برا؎ شہـادتت دعــا می‌ڪنی، 「🧡」 اگــر مــرا دوست دار؎، دعــا ڪن با هم شہیــد شویم. 「💛」 گفت: دنیا فعلا با شما ڪار دارد. گفتم: بعــد از تو سخت می‌گــذرد. 「🖤」 گفت: دنیا زنــدان مـؤمن است. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•👒.| |• 😇.| . . 🔰 رهبر عزیز انقلاب و تعریف یک جریان خواستگاری😄😁 امیدوارم زودتر جواب کلمه اول رو بگیرید 😀 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌دخترم سه سال و نیمش بود فصل زمستان و بود و حال و هوای 22 بهمن. یهو دخترم اومد تو آشپزخونه به من گفت مامان! آمریکا هییییچ غلطی نمیتونه بکنه👊 فقط ما میتونیم غلط بکنیم😬 مگه نه مامان🙈😂 . . ''📩'' [ 557 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_5855214135930784343.mp3
3.43M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 لا يَسَعَنِي أرضِيَ ولا سَمائِي ولَكِن ‏يَسَعَنِي قَلْب عَبْدِيَ المَؤمِنْ .. من در زمین و آسمانم نمی‌گنجم، ولی قلب بنده مؤمنم مرا در خود جای می‌دهد.. -حدیث‌قدسی- . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] یاد اولین بحثمان افتادم ،سر اینکه برویم دریا یا دشت ،بحثمان شد آن هم میان کوچه های خاکی بیش مله یک بحث شدیدا بچگانه ! جلو تر از او راه افتادم بروم که صدایم کرد : خانم نواب ؟ شنیدن نامم با پسوند فامیلی او جان دوباره بود برگشتم و خندیدم ،آخرش هم حرف خودم را به کرسی نشاندم و به دریا رفتیم. امروز را قرار بود با همراهی خودش پیتزا درست کنم بعد خریدی که از آمل کردیم ،در آشپزخانه بودیم با شیطنت پیش بند آشپزی را برایش بستم: حالا میریم که داشته باشیم آقای معلم سر آشپز رو! بعد هم کفگیر را جلوی دهانش به جای میکروفون گرفتم : جناب نواب چه شد که از شغل شریف معلمی به سر آشپزی روی آوردید ؟! نگاهی به چشمانم و وسایل روی اپن کرد : راستش گیر یک عدد بلای جان افتادم ! حرصی کفگیر را روی اپن گذاشتم : امیر علیییییییی! قارچ ها را به طرفم گرفت : جان امیر علی ! چپ چپی نگاهش کردم: یه دادگاه باید تشکیل بدم برات خندید : به چه جرمی؟! _ به جرم بد حرف زدن با خانومت ! فلفل دلمه ای ها را شست و روی صندلی نشست : حکمش چیه خانم قاضی ؟ چاقو را در ظرف گذاشتم و به طرفش برگشتم : مهریه خانومت او هم دست از کار کشید : من بیشتر از چهارده شاخه گل بهت دادما بدجنسانه نگاهش کردم : یه چیز دیگه هم بود میونش ایستاد و فلفل دلمه ای های خورد شده را کنار بقیه مواد آماده قرار داد: کربلا؟! الان ؟! اخم کردم : الان مگه چشه؟! انگار حواست نیست آقا که هفته بعد اول محرمه فر را روشن کرد تا گرم شود: اصلا یادم نبود ،باشه بزار بیینم چی میشه کودکانه بالا پریدم: جدی امیر علی؟! آردی که برای خمیر در آورده بودم روی میز بود دستش را به آن زد و دست آردی اش را روی بینی من : اره قشنگم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [] یک ساعتی طول کشید که با کلی شلوغ بازی پیتزا را آماده کردیم ،آشپزی با او می چسبید ،اصلا او که باشد، همه چیز می چسبد. پیتزا را برداشتیم و بعد آماده شدن راهی ساحل شدیم ،اکثرا شام را کنار دریایی که در یک قدمی امان بود می خوردیم. حصیر کوچکی پهن کردیم و بعد سفره دو نفره ی رنگی ،چند تا از خاطره های خنده دار کودکی را گفتم و او می خندید ،چال گونه اش را که دیدم دوباره از خود بیخود شدم. نگاهم خیره اش شد و انگشتم برای لمسش جلو تر رفت ،دلم می خواست دفن شوم ،میان چال گونه به شدت دوست داشتنی و بامزه اش! او هم بلاتکلیف ماند : تو هنوز هم بعد یه سال نگات گیر این چال بی صاحب منه ؟! چپ چپ نگاهش کردم : درباره عشق من درست حرف بزن جناب ! بی صاحب یعنی چی؟! خم شد و گونه ام را بوسید این یعنی شدید دلبری کردم از او! _ امیر علی تازگی ها اسمم رو چی سیو کردی ؟! گوشی اش را نشانم داد ،زیاد حساسیت نشان می دادم بابت این اسم ذخیره شده ،بلای جان را که دیدم حرصم گرفت : خیلی ..خیلی .. خندید : خیلی چی ؟! _ حیف که آقامون گفته فحش دادن زشته گوشی اش را کنار لیوان قرار داد : آقاتون درست گفته حالا شما چی سیو کردی این آقاتون رو ؟! ناز و شیطنتم یک جا طغیان کرد : آقامون دو تا شماره داره یکیش رو گاهی میدم رایحه حضور گاهی هم تغییر میدم میکنمش سفیر مهربانی ولی شماره اصلیت از همون اول سیو شده آرامِ جان ! قاچی از پیتزا برداشت : چه قدر عالی و دلبر ! شناسنامه و پاسپورت رو بزار رو اپن صبح با خودم ببرم ببینم چیکار میتونم بکنم ملتسمانه نجوا کردم : جورش کن فقط با مهر نگاهم کرد : پاس و ویزا و گذر بازی بین المللی ست کربلایی شدنم دست شماست آقاجان ! _ چرا هر چی میگم شعر تحویلم میدی؟! بامزه خندید : شوهر با مدرک فوق لیسانس ادبیات داشتن همچین مزایایی هم داره [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
راستی برای مخاطبینی که خیلی منتظر جلد دوم رمان بودند،یه مژده دارم😌 ان شالله بعد از این چند پارت آخر ، با جلد دوم رمان جذاب توبه نصوح که آماده پارت گذاری هست،در خدمتتون خواهیم بود💚 ✨|Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . چون گره افتاد در کاری، نوشتند از قدیم:✨ هرکجا شد، روضه‌ی موسی بن جعفر نذر کن!🙂 . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» با مامانی🧕 اومدیم لوضه بَگَلِ مامانی بودم گِلیه کَلدم 😭 منو دُزاشت لو ژمین🙇‍♀ یهو اون شمت دیدم نوسته یا باب الحوائج یا موشی بن جعفل دیدم مامانیم گلیه میتونه بهش دُفتم چه هَبَره دُفت امسب سَبه شهادت بابا جان امام لِضامونه مَلدُم هل حاجتی که داسته باشن به ایشون متوشل میشن التماش دعا🤲💔😭🥺 🏷● ↓ یا موشی بن جعفل: یا موسی بن جعفر امام لِضامونه:امام رضامونه مَلدُم:مردم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ نه تنها کودکان رفتار را می توانند از طریق مشاهده یاد بگیرند بلکه واکنشهای هیجانی مانند ترس، غم ، خشم و شادی را نیز از طریق مشاهده یاد خواهند گرفت و این اتفاق در فرایند زندگی رخ می دهد «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ آن عشق❤️ كه در پرده بماند🌫 به چه اَرزد🧐 ‖↵ عشق است💗 و همين لذّت اظهار😌 و دگر هيچ...✋ /✍ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1716» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ •🖤🌷• موسـایی و صد جلوه به هر طور کنی هر جـا گذری، حکـایت از نور کنی تو باب حوائجـی و ما حاجتـمند ما را نکـند ز درگهـت دور کنی •🖤🌷• ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
•‌<💌> •< > . . 🦋≈ از اردو؎ مشھــد برگشته بود. با اینڪه می‌توانست خــانواده‌اش را هم ببرد، اما این ڪار را نڪرده بود. 🦋≈ پرسیــدم: عبــدالله! چرا خــانواده‌ات را نبــرد؎؟ 🦋≈ گفت: از وقتی رحمت‌الله شھیــد شده، بین خـانواده خودم و او فرقی نمی‌گذارم، 🦋≈ تا مبــادا به دلش خطور ڪند ڪه اگر رحمت‌الله زنــده بود، ما را هم می‌برد. 🦋≈ خیلی اهل مــراعات بود و نڪته سنج. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 🍃🍂 زن ها راحت تر مےتوانند ذهن دیگران را بخوانند تا مردها..! ⇦ شما به عنوان یڪ زن احتمالا از این ناتوانے مردها خیلے شاڪے هستید و آن را به پاے بےتوجهے مےگذارید. ❤️✨خانم های عزیـز ! مردها واقعا این شم زنانه شما را ندارند، لطفا احساسات تان را به زبان بیاورید تا آنها متوجه شوند.🍃🍂 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
1_893318324.mp3
12.2M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 عرب‌ها وقتی یه چیزی رو خیلی دوست داشته باشن میگن:« بأمنة موسی بن جعفر » یه چیزی مثل بیمه کردنه یعنی به امانت سپردم، دست حضرت موسی بن جعفر‌علیه‌السلام حالا میگم قلباتون، بأمانة موسی بن جعفر‌علیه‌السلام :) . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا