∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
از عطـ🌸ـر گل
وشکوفه سرشارم کن
سرمست چکاوک🕊
چمنزارم کن🍃
ماننـد نسیم صبـ🌤ـح
آهسته بیا👌🏻
با شـرشـر آبشـ🌧ـار
بیدارم کن😍✨
سلاااااااام
صبح قشنگتون بخیر🫀🌼
#شهراد_ميدری
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
「🥲」 هرسال با همســرم میرفتم هیئت.
هر مــراسمی ڪه میخواستم، خود مصطــفیٰ من را میبرد.
「💔」 امســال تنهــا شدم!
حالا منم ڪه هر جا میروم عڪس مصطــفیٰ را با خودم میبرم!
「🥰」 دارم به داد و ستد عشقتان فڪر میڪنم آقای مصطفی!
یڪ روز تو دستش را میگرفتی و با خودت همراهش میڪردی حالا او عڪسات را همهجا همــراه خودش میبرد.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #مصطفی_مهدوینژاد
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
⭕️ یکی از عوامل طلاق جوانهای کم سن و سال امروز، تنبلی، بیمسئولیتی و وابستگی زیاد پسران جوان به خانوادههایشان از یک طرف و رویایی بودن و داشتن توقعات بالای مالی از سوی دختران جوان است.🤌😑
⭕️ وقتی پسران جوان تا روزی که داماد میشوند از مادرشان برای پیدا کردن جورابهایشان هم سرویس میگیرند و دختران بیعلاقه به خانه و آشپزخانه، جز دریافت محبت به سبک سریالهای رمانتیک👩❤️👨
و حضور در مراکز خرید لوکس🏢
تصور واقع بینانه دیگری از زندگی مشترک ندارند❌
در ابر💭 رویاهایشان، جایی برای سختی کشیدن وجود نداشته باشد،
غافل از اینکه اگر روزگاری برای آنها زندگی بدون دغدغههای مالی💵 و داشتن مهارتهای کافی ممکن شده است، بخاطر زحمات و حضور همیشگی پدران و مادران در پشت صحنه است.👌🙂
✅ قطعا هر جوانی برای ازدوج موفق و پایدار به آموزش مهارتهای ارتباطی، حل مسئله، خودآگاهی، خودکنترلی، پختگی و مسئولیتپذیری، فرزندپروری، همسرداری، گذشت، همراهی و همدلی و... نیاز دارد و آموزش این مهارتها به زوجین در مشاورههای قبل از ازدواج امری حیاتی و ضروری است.😊🤗🦋
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
#مسائل_پیش_از_ازدواج
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
چرا مردها معمولا دستور میدن؟!🤪
✍مردها از بچگۍ به امرۍ
حرف زدن عادت مۍڪنند و
دخترها به پیشنهادۍ حرف زدن.😊
🔷پسرها در بازۍ هایشان مۍگویند:
«توپ را بنداز برای من!»😏
🔶اما دخترها مۍگویند:
«مۍیاین با هم خاله بازۍ ڪنیم؟»🌺
اگر مردۍاز جمله هاۍامرۍ
زیادۍ استفاده مۍڪند به
این معنا نیست ڪه قصدش
ریاست ڪردن است، فقط طبق
طبیعت مردانه اش رفتار مۍڪند.🙂
پ.ن: دانستن #تفاوتها به #درک
بیشتر کمک میکند.
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 یه سال چهارشنبه سوری من
و دوستم و خواهرش یه بالن آرزو
روشن کردیم هوا نرفته سقوط کرد!
فهمیدیم بالن ظرفیت تحملِ وزن
آرزوی 3 تا شوهر همزمان رو نداره😂
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 583 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
YEKNET.IR - monajat - shabane 1401 - narimani.mp3
9.39M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#سید_رضا_نریمانی🎙
_منکسر بودنم در؛
سلول سلول وجودم عیان است،
من سالهاست قلبم از غم های ِ
عالم کوچک شده،
من سالهاست منتظر تو هستم…
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
○| لطفا قویبمون😎💪🏻
○| دوست خوب من🥰💕
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
بودنت حال عجيبی است،
تو بايد باشی..♥️😌
#عاشقتم😍
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهل_ودوم به تجویز پزشک باید مراحل شیمی درمانی آغاز شود.
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_چهل_وسوم
صبح که شد برگه ی معارفه را با حوریا به مطب پزشک مربوطه برد که طبق کمیسیون شیراز، جلسات شیمی درمانی را تنظیم کنند. بعد از اتمام کار وقتی با ماشین حسام به سمت منزل حاج رسول می رفتند، حسام دست حوریا را گرفت و گفت:
_ کاملا حال و روزتو درک میکنم. نگرانیتو، سردرگمی و دلتنگیتو... همه رو میفهمم. اما حوریا جان وقتی هنوز اتفاقی نیفتاده نباید نگران باشی و غصه بخوری. باید امید داشته باشی و به پدرت امیدواری بدی و محیط شاد و آرومی براش فراهم کنی. همه مون در کنار هم باید به حاج رسول کمک کنیم. اگه خدا خواست و شفا گرفت که چه بهتر... اگه هم... چی بگم... لااقل حسرت به دلمون نمی مونه که ای کاش این کارو می کردیم ای کاش اون کارو می کردیم. می فهمی چی میگم؟
اشک حوریا دوباره در آمده بود. با نگاه خیسش به حسام خیره شد و لب زد:
_ من از دنیای بدون بابا می ترسم حسام... نمی دونم باید چیکار کنم...
و هق هق گریه اش محیط ماشین را پر کرد و حسام را کلافه و دستپاچه کرد. ماشین را کنار اتوبان نگه داشت و بطری آب را به سمت حوریا گرفت و به طرفش چرخید و دلسوزانه به او خیره شد.
_ حوریا با گریه هات دیوونه م می کنی. این حال روحی تو رو از پا در میاره باید خیلی قوی تر از این باشی. حوریا من تنهات نمیذارم. هرگز نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره. غمت غم منه شادیت شادی من. منم به پدرت مدیونم تا جایی که لازم باشه برا سلامتیش پا به پای تو و مادرت تلاش می کنم مطمئن باش.
حوریا ارامتر شده بود. بدون اینکه به حسام نگاه کند گفت:
_ وسط این حجم از پریشونی فقط داشتن تو و حضورت سر پا نگهم داشته حسام.
حسام با این حرف حوریا لبخندی رضایت بخش به لبش نشست و ماشین را به حرکت در آورد.
( محمدرضا می گوید )
همه ی همسایه ها به عیادت حاج رسول می رفتند. خانواده من هم به پاس چند سال دوستی و صمیمیت با بقیه همسایه ها همراه شدند. هر چه پدرم اصرار کرد من هم با آنها بروم، قبول نکردم و نرفتم. تحمل دیدن حسام را نداشتم که به آشپزخانه برود و سینی چای و وسایل پذیرایی را از حوریا بگیرد و مثل پسر حاج رسول از مهمانها پذیرایی کند. کاری که اکثرا من انجامش می دادم. اصلا تحمل دیدنش در کنار حوریا و در آن خانه از عهده ام خارج بود. به حدی از او و حتی حوریا نفرت به دلم ریخته بود که آرام و قرار نداشتم و بعد از آن روزی که حوریا را دیدم از خانه ی حسام بیرون می آید مثل مار زخم خورده به خودم می پیچیدم. باید کاری می کردم. قطعا حوریا بخاطر بیماری پدرش قدرت تعقل و تصمیم گیری خوبی ندارد. باید حسام را برای همیشه از چشمش بیاندازم و پای این پسر بی همه چیز را از خانه شان ببُرم. حتی اگر حوریا مال من نشد نمی خواهم به حسام هم برسد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهل_وسوم صبح که شد برگه ی معارفه را با حوریا به مطب پزشک
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_چهل_وچهارم
باید فکری می کردم و نقشه ای می ریختم. دلهره داشتم. سوار ماشینم شدم و به محله ای از شهر رفتم که حتی اسمش هم لرزه به جانم می انداخت. هیچوقت فکر نمی کردم پایم به اینجا که فقط از دور اسم و وصفش را شنیده بودم، باز شود. با تردید و سرعت کم، ماشین را می راندم. کم کم توجه ها جلب شد و منِ ناشناس را روی هوا قاپیدند. چند نفرشان به سمت ماشینم آمدند. انگار منتظر مشتری بودند. چشم چرخاندم و به یکی از آنها اشاره دادم. تمام تنم می لرزید. با شوخی و تیکه انداختنِ بقیه راهی شد و بی تعارف و پررو روی صندلیِ جلوی ماشینم نشست و نگاه خیره و هیزش را به تمام جانم گرداند. سرعت گرفتم و از محله خارج شدم و در برابر سوالات بی حیایش سکوت کردم. نزدیک اتوبان توقف کردم و از ماشین پیاده شدم و رفتم در ماشین را با عصبانیت باز کردم.
_ یالا پیاده شو...
_ چته عمو... مگه سر آوردی... اینکاره نیستی مگه مرض داری منو از نون خوردن میندازی...
_ دهنتو ببند و پیاده شو...
با غیض پیاده شد و زیر لب غر زد که ( سر من فقط باید بی کلاه بمونه؟ الان بقیه همه رفتن ما رو گیر عجب خری انداختی... تکلیفش با خودشم معلوم نیست. تحفه... )
بی توجه به حرفهایش گفتم:
_ من تُف هم تو صورت تو و امثال تو نمیندازم
میان حرفم دوید و با غرش گفت:
_ خب گ..وه خوردی اومدی سراغ من. مگه ک...رم داری مرتیکه.
از عصبانیت داد زدم و گفتم:
_ دهنتو ببند که بقیه حرفمو بزنم و لالمونی بگیر ببین چی میگم. میخوام برا کسی دردسر ایجاد کنم. میخوام جلو زنش خرابش کنم. بلدی چیکار کنی یا نه؟
موهای فرخورده و طلایی رنگش را کناری زد و گفت:
_ من نیستم. دنبال دردسر نمی گردم. مدل کار من نیست. من کارمو میکنم و همون لحظه پولمو میگیرم و چشمم به طرفم نمیفته دیگه... بچه مچه ای هم این وسط بیفته خودم سریع میرم سقطش میکنم چون نمی دونم کدومشون باباشن و یقه ی کدومشونو باید بگیرم.
حالم از این اعتراف بی شرمانه به هم خورد. با چه کسی هم کلام می شدم...؟! توی فکر بودم که گفت:
_ شازده... اگه خودت باهام کاری نداری باید خرج امروزمو بدی که برم. منو از درآمدم انداختی امروز.
_ روزی چقد درآمدته؟
_ بستگی به آدمش داره. به پست گدا بخورم کم میده. لاکچری باشه آاااای میریزه روم اسکناسا رو...
_ یه تومن کارتو راه میندازه؟
ابرویی بالا انداخت و لب های آرایش کرده اش را هلالی داد و گفت:
_ نه بابا... دست بده هم که داری...
به طمع انداخته بودمش و گفتم:
_ دو تومن بهت میدم. فقط جلوی زنش برو و خودتو آویزونش کن. طوری باهاش حرف بزن که زنش باور کنه قبلا با هم سر و سری داشتین. بعدم گورتو گم کن و برگرد محلتون و اون محلی که میبرمت آفتابی نشو. مطمئن باش هیچکی پیدات نمیکنه.
_ همین؟؟؟ کی باید بیام؟
_ یه شماره بده خبرت می کنم.
شماره را از او گرفتم و همانجا رهایش کردم و به منزل بازگشتم.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
طوفان سختیها که میآید🌪
چون قایقی لرزان و پر آشوب 🌊
هر بار میآیم به سمت تو ✨
ای ساحل آرامشم، آقا🌙
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
شلاام
آداعه من😍
عدیدِ من😍
نائب بَل حَدِ امام دَمانِ من😍
عِشدِ من😍
کول بِسه تِشمِ بَدعواهاشون اِلعی😌
🏷● #نےنے_لغت↓
آداعه: آقای
عدید: عزیز
حَدِ: حق
عِشدِ: عشق
تِشمِ: چشم
بَدعواهاسون: بدخواهاشون
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴بازی موجب رشد هماهنگ دستگاهها و اعضای مختلف بدن میشود.
✅باعث تقویت حواس کودک میشود.
✌️نیرو و انرژی بدن را به بهترین شکل مصرف میکند.
💫کودک به توانمندیهای فکری و بدنی خود آگاهی پیدا میکند.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal