مداحی_آنلاین_السلام_ماه_خدا_امیر_برومند.mp3
6.43M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
دیدی..؟!
بعضیوقتاپوچمیشی..'
خالیمیشی..'
هیچحرفینداریبزنی..'
ازعالموآدمخستهمیشی..'
ازخودت..'
ازگناهات..'
دلتآغوشخدارومیخواد..!!
خودخداگفتهبیاپیشخودم..'
❗️چیبهترازاین..؟!✨
رویائمههمحسابکنیم..
هیچوقتازمحضرشون..؛
دستخالیبرنمیگردیم..!!🖇
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
بعد مغرب وقت افطار
و زمان عاشقے'💚'
با زیارت نامه ات
سجاده را تا مےکنم'✨'
روزهے بےذکر تو اصلا
نمےچسبد بہ من'😢'
طول روزم کربلایت را تمنا مےکنم'🙃'
#دعاےافطار..
#بابامهدےروزهتونقبول
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_وچهارم آرام موهایم را جمع کردم و مثل اول شال را مرتب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_وپنجم
دختر پای پنجره گفت:
_ حجاب خیلی سخته. اینو فقط من نمیگم ها... نظر بقیه خانوما هم همینه. چرا باید با حجاب داشتن خودمونو اذیت کنیم؟
_ بذار سوالتو با سوال جواب بدم. تا حالا دندونپزشکی رفتی؟ دیدی سوزنو می زنن به لثه مون و دندون رو با مته سوراخش می کنن؟! از شدت ترس و وحشت دسته های صندلی رو محکم می گیریم. آخر کار هم که دکتر کارشو انجام میده، یه مشت پنبه می چپونه توی دهنمون. حالا با این همه شکنجه ای که شدیم میگیم آقای دکتر، جلسه ی بعدی رو چه وقتی بیام؟! چرا نمی زنیم توی گوش دکتر؟ چرا فحشش نمی دیم؟
بهار گفت:
_ چون توهین قدغنه...
بچه ها خندیدند و من هم با خنده گفتم:
_ آفرین... مباحثو داری خوب یاد میگیری...
و بعد با نفس عمیقی گفتم:
_ چون ظاهر این کار درد و آزار و سختیه اما باطنش درمان ماست و به نفع و سود ما هست. « وَ عَسیٰ أَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ » و چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید و در آن خیر شما باشد. ( بقره ۲۱۶ )
کلاس به شکل عجیبی ساکت شده بود و توجه بچه ها کاملا به حرف های من بود تا اینکه یکی گفت:
_ شاید یکی دلش نخواد چادر سر کنه...
_ منظور از حجاب چادر نیست. منظور پوشش کامله. توی اسلام هیچ روایتی نداریم که بگه حجاب چادره اما... روایت داریم که میگه چادر حجاب برتره. شما می تونید چادر نداشته باشید اما حجاب کامل داشته باشید یا برعکس، می تونید چادری باشید اما حجابتون ناقص باشه...
_ یعنی چی؟ من که گیج شدم.
_ خب خیلیا چادر ندارن اما انقدر قشنگ و معقولانه لباس می پوشن که هم حفظ حجاب باشه هم آراسته و شیک باشن هم با تیپ و رفتارشون جلب توجه نکنن اما خانومای چادری هم داریم که چادر پوشیده اما با آرایش غلیظ و رفتار زننده و لباس ناجوری که زیر چادر میپوشه که وقتی چادرش کنار میره باعث خجالت آدم میشه، کلی جلب توجه می کنه. اینجور حجابی اصلا به درد نمیخوره. اینجور خانومایی حرمت و حیثیت بقیه ی خانومای چادری رو به خطر می ندازن و زیر سوال میبرن. چادر ارثیه ی حضرت زهراست. به حرمت حضرت زهرا، هر کسی که این تاج بندگی رو انتخاب می کنه باید آداب حفظ و رعایت شئوناتش رو هم بلد باشه و درست حفظش کنه. کسی که انتخابش می کنه باید با خودش به توافق رسیده باشه که حفظش کنه و برای تفریح و امتحان اونو نپوشه که یه ماه بپوشه یه ماه نپوشه. یه جاهایی بپوشه یه جاهایی نپوشه. به قول پدرم... یا رومی روم، یا زنگی زنگ...
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_وپنجم دختر پای پنجره گفت: _ حجاب خیلی سخته. اینو فقط
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_وششم
حسابی تشنه ی این بحث شده بودند. این را از نگاهشان می فهمیدم. به لبه ی میز تکیه دادم و گفتم:
_ می دونید چیه؟ واقعا هم حجاب سخته، این کاملا درسته و منم باهاتون موافقم.
بعد با مکثی کوتاه ادامه دادم:
_به نظرتون توی کدوم کشور معدن الماس داریم؟
هر کدام اسم یک کشور را بردند.
_ واقعیت اینه که توی هیچ کشوری معدن الماس وجود نداره.
همه با تعجب نگاه می کردند که گفتم:
_ الماس رو از معدن زغال سنگ به دست میارن. در حال حفر زغال سنگ، انقدر جلو میرن که شاید به الماس برسن. اونم به یه ذره الماس. جنس الماس از کربنه همون طور که زغال سنگ هم از کربنه. کربنا همه شون میشن زغال سنگ و فقط یه ذره ش میشه الماس. زغال سنگ رو توی کوره ها می سوزونن و خاکسترش هم به باد میدن اما دیدین یه ذره الماس رو با چه عزت و احترامی نگه میدارن؟ این مثالو گفتم که بگم جنس همه ی خانوما یه جوره. هیچ خانومی نمی تونه بگه جنس من فرق می کنه. همه مثل هم هستن. توی اون معدن هم جنس همه از کربنه. فشار شدیدی که به کربنا وارد میشه باعث میشه کربن ها فشرده و منسجم بشه و اون وسط یه ذره الماس شکل بگیره و تولید بشه. حجاب داشتن سخته، درست مثل الماس شدن. اما این ما هستیم که تصمیم میگیریم زغال سنگ بشیم یا الماس؟! برای الماس شدن یه ذره فشار و سختی لازمه.
خانم مراقب وارد کلاس شد و گفت:
_ خانوم هاشمی فرمودن وقت جلسه ی اول تمومه.
با لبخند تشکر کردم و از بچه ها خداحافظی کردم و به همراه خانم عزتی وارد دفتر مدیریت شدیم. خانم هاشمی گفت:
_ شیری یا روباه؟
خانم عزتی به جای من جواب داد و گفت:
_ شیرِ شیر... ماشالله بهشون اصلا نیازی به حضور من نبود. خیلی ماهره.
شرمگین سرم را پایین انداختم و گفتم:
_ لطف دارید.
خانم عزتی گفت:
_ لطف نیست، اعتراف واقعیته. هم بلده کاری هم مباحثت دقیق و کاربردیه. من دیگه لازم نمی بینم برای مدیریت کلاس همراهت باشم چون خودت از پس بچه ها برمیای اما کنجکاوم بدونم ادامه ی بحث به کجا میرسه بسکه قشنگ و منطقی بازگو شد.
از تعریفات خانم عزتی خجالتی شدم و زمان بندی جلسات را که از خانم هاشمی گرفتم، موبایلم زنگ خورد. حسام بود که گفت جلوی مرکز منتظرم هستند. سریع خداحافظی کردم و از مرکز خارج شدم. انگار کوه کنده بودم. خستگی به کنار، شدیدا گرسنه بودم و صدای ضعف معده ام را به وضوح می شنیدم. نمی دانستم با چه رویی بگویم کمی خوراکی به من برسانند. استرس و غلبه به این جو جدید و ترس آور، کار دستم داده بود. حالا کی حوصله داشت شلوغی بازار را هم تحمل کند؟!
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد
میگذارم روی «مشهد» نام عشق آباد را...
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
شلااام
من عِشدِ مامانبابامم😁😍
اوومم
🏷● #نےنے_لغت↓
عشد: عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
در ایام نوروز بچهها رو که به دید و بازدید میبرید خیلی بهشون ایراد نگیرید.
اگر دائم به اونها اعتراض کنید که چرا اذیت میکنی چرا بچه بدی هستی؟؟
کودک باور میکنه که بچه بدی هست
و با خود میگوید: بچه بد چیکار میکنه؟ خب معلومه کار بد! و همیشه در نقش آدم بد ظاهر خواهد شد.
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𓏲 ࣪ همه موسمِ تفرج🦚
به چمن روند و صحرا💐
﮼𓏲 ࣪ تو قدم به چشمِ من نِه😌
بنشین کنارِ جویی🌹
#فصیح_الزمان_رضوانی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1754»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
وقتی میخنده مثل #مولانا بهش بگید:
«من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست؛
تا تو باشی نشوم خیره به لبخنده کسی!» ♥️
همینقدر قشنگ :)
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.•
〖#فانوس〗
•
•
💎 دعای سحر در
سحرهای ماه رمضان💚
💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ...
🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است...
🔸خواستههای بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت میکنیم آنها را بر زبان بیاوریم...
🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز میکند...
#دعاےسحر..🌿
#ماه_رمضان
•
•
+میخونَم هَـر سحـر آروم
سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :)
..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
بازکن در کہ گداے
سحرت برگشتہ!😇
عبد عصیان زده و
در بہ درت برگشتہ!💔
سحر سوم؛
بہ یاد بانوے سہ سالہ😢🌿
|'🦋دعاے روز #سوم
ماه زیباے خدا🦋'|
#عکسبازشود
•
•
+چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ
لحظـہ ها را دریــابــ :)🌱
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Tahdir joze4.mp3
4.12M
⟮ #دلارام シ⟯
•
•
تندخوانی جز ۴/استاد معتز آقایی
ختم امروز به نیت:
شهیده زینب کمایی
التماس دعا🌸✨
•
•
+شهرُ الرَمضان
الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️
📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
📿در ماه رمضان بسیـار استغفار و دعا ڪنید زیرا با دعـا از شما دفع بلا مےشود و با استغفار، گناهانتان پاڪ مےشود.
📖کافی ج4 ص88
🤲🏻استفغرالله ربی و اتوب الیه🤲🏻
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خادمانه
-مهدیجان..
ایکاشبهافطارنگاهتبرسانیدلِمارا♥️
#اللهمعجلالولیڪالفرج 💚
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
{🦋} محمدحسین بسیار معتقد به ولایت فقیه بود و روی حجاب تاكید داشت.
{📆} برعكس خیلی از مردهای دیگر تاریخهای مهم زندگی را یادداشت و هر سال روز زن یك جشن دو نفره در خانه ما برپا بود.
{🎊} همیشه سعی میكرد خانه را آماده یك جشن دو نفره كند، او به جشن میلاد زهرا و روز زن بسیار اهمیت میداد.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محمدحسین_مرادی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
⟮ #خادمانه ┋ #چفیه ⟯
#ختم_صلوات امروز بہ نیـت :
⇜ ✧ شهید ابراهیــم هادے ✧ 🪴
📿 ⊰ ارسال صلواتها ⇙
⸙@Daricheh_Khadem
جمع صلـــوات هاے گذشتہ :661
هرروز 🌤
شادڪردن دلـ♥️ یڪ شهید 👇🏻
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
🍃🍂برای داشتن یک ازدواج موفق
لازم است تا هر روز به همسر خود
ابزار علاقه کنید و به او بگویید که
چقدر حضورش برای شما مهم است.🍃🍂
#پ.ن: مثلایهوییباسفرمشهدغافلگیرشکنی😍
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 سلام من اومدم با یه سوتی از همسر بنده❤️ ماه رمضون بود که زایمان کرده
بودم چند ساعت مونده بود تا افطار که
آیفون رو زدن همسرم در رو باز کرد رفت
رو پله ها دید مادر و خواهرش اومدن
(خونه ی ما طبقه ی سوم بود) بنده خدا مادر
شوهرم اون همه پله رو به سختی میومده بالا
شوهرمم وایساده بود تا بیان بالا؛ وقتی
رسیدن جلو در، برگشت به مادرش گفت:
آخه مجبور بودی الان بیای با دهن روزه
مامانش گفت چیه مگه
(صداشون میومد تو خونه)
(بجای اینکه خوش آمد بگه به مادرش و
تعارف کنه بیان داخل)گفت خوب یهویی
میذاشتید بعد افطار میومدید😂😅😅
اون بنده خدا هم گفت خوب اومدم
که افطار بمونم🤪🤪🤪🤪
آخه این چه حرفی بود مرد😬😬😬
البته قبلش به مادرم اطلاع داده بودند
که میان و ...❤️
عروس مادرشوهر دوست☺️
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 594 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
کانال جنت الحسین_۲۰۲۳_۰۳_۲۵_۲۲_۲۹_۳۱_۶۰۵.mp3
2.64M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#سید_امیر_حسینی🎙
.
بۍسوادےࢪاگفتند:عشقچندحࢪفداࢪد؟
بۍسوادگفت:چهاࢪحࢪف
همهخندیدند
دࢪحالۍڪبۍسوادࢪاهمیࢪفتومیگفت:
مگࢪحسینچندحࢪفداࢪد؟(:💚
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
عاشقانه های حلال C᭄
•.🥙 ⃝..
| #مائده 🌯|
•
دسرپستهای💚🍹
موادلازم😃:
•پودر پسته: ۱ پیمانه🍾
شیر: ۱ لیتر🍶
شیر عسلی: ۱ قوطی🍯
زرده تخممرغ: ۲ عدد🥚
خامه: ۱ پاکت🍦
وانیل:۱/۲قاشق غذاخوری½🥄
پودر ژلاتین: ۳ قاشق غذاخوری³🥄
رنگ خوراکی سبز: به مقدار لازم💚
طرزتهیه👩🏻🍳:
ابتدا شکر، وانیل و زرده تخممرغ را با استفاده از همزن برقی هم بزنید تا مواد داخل کاسه کشدار و کرم رنگ شوند. سپس پودر ژلاتین را در نصف لیوان آب سرد بریزید. سپس آن را با حرارت غیر مستقیم در آب بهخوبی حل کنید.🥣حالا نوبت آن است که شیر و شیر عسلی را با هم مخلوط کنید. آن را روی حرارت متوسط بگذارید و با قاشق مرتب هم بزنید. زمانی که به مرحله جوشیدن رسید، کمی از آن را داخل ظرف مایه تخممرغی بریزید. ترکیب داخل ظرف را به مدت ۲ دقیقه هم بزنید. سپس آن را از روی حرارت بردارید● پودر ژلاتین حل شده را نیز به داخل ظرف اضافه کنید و دوباره هم بزنید تا مواد داخل ظرف با هم ترکیب شوند. در یک کاسه دیگر، پودر پسته، خامه و چند قطره رنگی خوراکی ژلهای سبز رنگ را بهخوبی با هم مخلوط کنید. سپس با قاشق آن را بهخوبی هم بزنید. سپس این مخلوط را با مخلوط شیر و شیرعسلی و مایه تخم مرغ ترکیب کنید. همچنین دسر پستهای را میتوانید بهعنوان یک دسر ساده بدون شیر نیز استفاده کنید. قالب دسرتان را کمی چرب کنید. سپس مواد دسر پستهای را داخل قالب بریزید. آن را درون یخچال گذاشته و اجازه دهید به مدت ۸ ساعت بهخوبی ببندد. بعد از گذشت این مدت، قالب را از یخچال بیرون بیاورید. آن را به کمک یک چاقو از کنارههای قالب جدا کنید تا به دسر آسیبی وارد نکند. سپس آن را در ظرف سروتان برگردانید. همچنین میتوانید آن را با پودر پسته نیز تزیین کنید.🍪
برایافطارنوشجانکنید😋
+ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان
ٺا ڪہ هم سُفـرهے ٺـُو لحظہے افطار شَوَم🧡''
•.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
یڪ عمر اگر روزه بگیریم و
بگیرید و بگیرند..✋
همتا نشود با عطشِ خشڪ دهان
علےاصغر..💔
#دعاےافطار..🌱
#بابامهدےروزهتونقبول
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_وششم حسابی تشنه ی این بحث شده بودند. این را از نگاهش
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_وهفتم
( حوریا می گوید )
مشغول نظافت آپارتمان بودیم. تصمیم داشتیم تا اینجا را سر و سامان نداده ایم، دیگر به خرید نرویم. خریدهای دفعه ی پیش را یک راست به اینجا آورده بودیم و حالا جلوی دستمان را می گرفت. به حسام گفتم نظافتچی خبر کند که کمکمان باشد. گوشی را سمت من گرفت که خودم هماهنگ کنم. نمی دانم دلیلش چه بود؟ فقط گفت ( عهد بستم. تو که عهد نبستی، خودت تماس بگیر ) از مرکز خواستم دو نفر زبر و زرنگ را بفرستند. وقتی که آمدند سریع دست به کار شدند. چنان با تبهر و سرعت تمیز می کردند، که من در کارشان مانده بودم. مادرم برایمان غذا آورد و خودش خیلی زود به خانه برگشت که پدرم را تنها نگذارد. حسام هم بعد از خوردن غذایش راهی اتاقش شد که خانم ها معذب نشوند. آشپزخانه برق می زد و لوازم برقی که باقیمانده بود رنگی از تازگی به خود گرفتند. تا شب اتاق ها، سرویس بهداشتی و هال و حتی بالکن را مثل دسته ی گل تحویل دادند و آماده ی رفتن شدند که حسام حق الزحمه را به علاوه ی انعام به بهانه ی شیرینی خانه ی نوعروس به آنها داد و با ذوقی که داشتند، راهی شدند. تمام تنم درد می کرد اما بهای این خستگی، خیلی شیرین بود. نگاهم را توی خانه چرخاندم و از ذوق خانه ای که قرار بود زندگی مشترکم را در آن آغاز کنم، لبخند پهنی روی چهره ام نشست.
_ کبک خانومم خروس میخونه انگار... ببینم... تو خسته نیستی؟
و کنارم نشست و دستش را به پشتم انداخت. خودم را کش آوردم و گفتم:
_ تا باشه از این خستگیا...
چشمانش برقی زد و مرا به سمت خودش کشاند.
تنم فشرده شد.
_ آخیییییش... استخونام صدا داد.
نگاهش شیطنت آمیز شد و گفت:
_ خسته ای... ماساژ میخوای؟
با انگشت به پیشانی اش زدم و گفتم:
_ ای فرصت طلب. من بیشتر به یه دوش اساسی احتیاج دارم.
باز هم شیطنت آمیز گفت:
_ بفرما حموم...
و اشاره ای به حمام کرد. ادامه ی بحث بی فایده بود و من حریف شیطنت هایش نبودم.
_ نمی خوام. خونه ی خودمون حموم داریم
و برایش زبان درازی کردم. اخمی کرد و گفت:
_ اونجا خونه ی باباته... اینجا میشه خونه ی خودمون... باید تنبیهت کنم.
و در یک حرکت مرا بلند کرد و روی دوشش انداخت و به طرف حمام می رفت. دست و پا زدنم بی فایده بود و صدای جیغ من و خنده ی حسام کل آپارتمان را پر کرده بود که صدای زنگ آمد. حسام به آرامی مرا زمین گذاشت و گفت:
_ برو حجاب کن خانوم
با تعجب گفتم:
_ منتظر کسی بودی؟
دستی به موهای ژولیده و تیشرت کج شده اش کشید و گفت:
_ سمساره... گفتم بیاد این وسیله ها رو ببره جلو دستمون باز بشه...
و بعد با غرولند به سمت در رفت که زیر لب می گفت ( یه دقیقه آدمو راحت نمیذارن ) با خنده از ناکامی اش چادر و روسری را پوشیدم. وسایل را که بردند با حسام به منزل پدرم رفتیم که شام بخوریم. از فردا دوباره خرید ها و چیدمان شروع میشد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_وهفتم ( حوریا می گوید ) مشغول نظافت آپارتمان بودیم.
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_وهشتم
در کنار خرید جهیزیه، خرید های عروسی شان هم انجام می دادند. به چند آتلیه و تالار هم سر زده بودند و نمونه کارهایشان را با هم مقایسه می کردند که با بهترینشان قرارداد ببندند. همه ی خرید ها یک طرف، لذتبخش ترین خریدشان، حلقه ها بود. حاج رسول با ذکر اینکه طلا برای سلامتی آقایان ضرر دارد و اسلام آن را حرام دانسته، تأکید کرد برای حسام سفارش حلقه ی پلاتین بدهند که همیشه آن را بتواند نگه دارد و به انگشتش بیاندازد. با وسواس پاساژها را می گشتند و فقط حوریا بود که حلقه را امتحان می کرد چون قرار بود سر هر کدام از طرح ها به انتخاب رسیدند پلاتینش را برای حسام سفارش دهند. بعد از چند ساعت جستجو، سر یک حلقه که تک نگین برلیان داشت و یک رینگ ساده بود به توافق رسیدند. به نظر جفتشان هم محکم بود هم شیک و ساده و باوقار. کارها را که انجام دادند، خستگی شان را به رستوران بردند. پیتزا سفارش دادند و تا آماده شدن سفارش، از کارهایی که هنوز مانده بود؛ گفتند. حسام حلقه را در آورد و آرام به دست حوریا انداخت. حوریا دستش را کمی بالا آورد و گفت:
_ هر چی بهش نگاه میکنم بیشتر ازش خوشم میاد.
_ مبارکت باشه
حوریا سر کج کرد و گفت:
_ مبارک جفتمون باشه.
حسام دست حوریا را گرفت و گفت:
_ حوریا جان. دلم می خواد لباس عروستو برات بخرم.
حوریا ابرویی بالا انداخت و گفت:
_ برای چی؟ خب کرایه می کنیم.
حسام مهربانانه لبخندی زد و گفت:
_ هزینه ی خرید و کرایه ش تفاوت چندانی نداره... دوست دارم هر سال سالگرد ازدواجمون بپوشیش. به یاد روز عروسی مون حال جفتمون خوب بشه.
حوریا خندید و گفت:
_ هر سال؟ حتی وقتی یه پیرزن بی دندون و گیس سفید شدم؟
حسام قربان صدقه اش رفت و گفت:
_ آره... هر سال باید بپوشی برام. هر سال باید عروس بشی. گفتم آمادگی داشته باشی که توی انتخابت دقت بیشتری به خرج بدی.
حوریا از دلبری های حسام به هیجان آمده بود و چقدر دوست داشت حس و حال این لحظات را تا همیشه در ذهنش نگه دارد. به همین شفافیت و زیبایی. از خدا می خواست آلزایمر نگیرد و مزه ی عاشقانه ها هرگز از زیر زبانِ قلبش نرود و فراموش نشود.
_ خانومم فردا بریم چند جا لباسا رو ببینی؟
_ فردا باید برم مرکز مروارید. جلسه ی دوم کلاسمه.
_ همون ساعت چهار؟
حوریا گاز بزرگی به پیتزایش زد و سری تکان داد. لقمه را که جوید گفت:
_ دوشنبه و پنجشنبه ساعت چهار عصر.
_ خب حله... مثل دفعه ی قبل رأس ساعت شش میام دنبالت که بریم مزون ها رو ببینیم.
حوریا از ذوق پوشیدن لباس عروس، اشتهایش پرید و بقیه ی پیتزایش باقی ماند که با اعتراض حسام مواجه شد. دست خودش نبود. واکنش هیجانش درست برعکس حسام بود و چیزی از گلویش پایین نمی رفت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal