•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 پسرم پنج سالشه و مهد میبرمش.
حرف 'ض' رو یاد گرفته و یه کلمه که اولش
'ض' هست یادش دادن...
اومده میگه مامان 'ض' مثل 'آمن ضاهو'😂
هی میگم یعنی چی؟ میگه 'آمن ضاهو' دیگه
دید نمیفهمم🤯🤯میگه امام رضا❤️ دیگه
'آمن ضاهوئه'😌 انقده خندیدیم...😄
به ضامن آهو اوجوری میگفت😍
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 835 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
آرزو میکنم...(:🌔
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
زیر باران بی امان حرم🌧
من و چترم به فکر این بودیم☂
کاش هرروز در هوای حرم✨
بشود بیشتر قدم بزنیم🥺
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_دویستوچهل دست خودم نبود که سوال کردم: آب از
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلویکم
_الانش هم با هم خوشیم.
نیستیم؟
احمد چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:
نه مثل قبل ...
قبلنا بیشتر با هم وقت می گذروندیم.
بیشتر با هم بودیم.
بیشتر حرف می زدیم ...
قبلنا بیشتر دلبری می کردی.
روسری ام را از سرم در آوردم و دستی در موهایم کشیدم.
احمد با عشق خیره نگاهم کرد که گفتم:
شرایطمون یکم با قبل فرق کرده
قبلنا وقت خودت آزادتر بود، کارت سبک تر بود، از خستگی هلاک نبودی
منم حالم خوب بود غرغرام کمتر بود.
احمد خندید و گفت:
غرغرات هم قشنگه
در حالی که برایش لقمه می گرفتم لبخند زدم و گفتم:
از غرغرام تعریف کنی فکر می کنم خوشت میاد اون وقت همش سرت غر می زنم
لقمه را به دست احمد دادم و گفتم:
امشب خیلی اذیتت کردم
خودم می دونم و عذاب وجدان دارم
خسته بودی به خاطر من از کت و کول افتادی
احمد لبخند زد و گفت:
اذیت نشدم عروسکم.
من هر کار برای تو بکنم وظیفمه.
احمد الهی شکر گفت و از کنار سفره عقب رفت.
از من تشکر کرد که گفتم:
چیزی نخوردی که.
کنار سفره دراز کشید و گفت:
اون قدر خوابم میاد حال غذا خوردن هم ندارم.
سفره را جمع کردم و ظرف ها را برداشتم که احمد گفت:
ظرفا رو بذار توی طاق صبح بشور الان نمیخواد بری بیرون
بی حرف اطاعت کردم و دور و بر اتاق را کمی جمع و جور کردم.
احمد رختخواب پهن کرد و روی تشک دراز کشید..
فضای اتاق به شدت گرم شده بود و دم داشت.
چراغ را خاموش کردم، کنار احمد دراز کشیدم و سرم را روی بازویش گذاشتم.
از سوراخ روی سقف گنبدی به بیرون خیره شدم.
_احمد جان ...
به سمتم چرخید و دستش را روی پشتم انداخت و گفت:
جانم ...
آن قدر خسته بود که صدایش خمار و کشدار بود و نای باز کردن چشم هایش را نداشت.
خودم را به او نزدیک تر کردم و آهسته گفتم:
میگم ... من همه طلاهامو آوردم.
یک چشمش را باز کرد و خواب آلود پرسبد:
طلاهاتو چرا آوردی؟
_محمد علی گفت بیارم
گفت شاید لازم بشه.
احمد چیزی نگفت که گفتم:
میگم اگه خرج ساخت مستراح و اتاق زیاد میشه روی طلاها حساب کن.
احمد انگشتش را روی لبم گذاشت و گفت:
لازم نیست. ممنون
_بالاخره بنایی خرج داره
احمد در حالی که موهایم را نوازش می کرد گفت:
عزیز دلم
می دونم این اتاق کوچیکه گرمه، اذیتی و چه قدر تحمل شرایط برات سخته
ولی موقتیه
این جا ملک شخصی مونم نیست راحت بشه توش تصرف کنیم دست ببریم.
به شما گفتم اگه آقا غلام اجازه بدن مستراح می سازیم
اگه اجازه ندن نمی سازیم
ممکنه ما یکی دوهفته مجبور باشیم این جا باشبم ممکن هم هست یکی دو سال یا بیشتر طول بکشه
خمیازه ای کشید و گفت:
تا چیزی معلوم نشه نمیشه کاری کرد
اومدیم طلای تو رو دادیم اتاق ساختیم فرداش قرار شد بریم
اون وقت چی؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهلودوم
احمد باز هم خمیازه کشید و ادامه داد:
اون موقع من خسارت طلای تو که فروخته شده و خرج شده رو چه جوری جبران کنم؟
به گردن عرق کرده اش دست کشیدم و گفتم:
فقط یه پیشنهاد دادم...
می خواستم بگم ... این طلا مال من نیست ... یه پس انداز برای روز مبادا مونه
هر وقت لازم بود میتونی روش حساب کنی
احمد در حالی که چشم هایش بسته بود گفت:
دستت درد نکنه
ولی فعلا احتیاجی نیست.
شاید اوضاع مون از این سخت تر بشه اون موقع اگه لازم شد ...
میان حرفش پریدم و پرسیدم:
چرا سخت تر بشه؟
احمد به چشم هایش دست کشید و به سختی بازشان کرد و گفت:
اگه این جا موندن مون طولانی بشه و به پاییز و زمستون برسه قطعا شرایط مون سخت میشه
_چرا این حرفو می زنی؟
احمد با شرمندگی گفت:
من این جا یه کارگر روزمزد کشاورزی ام
کشاورزی هم فقط تو فصل گرماست.
الان یه کاری هست یه پولی در میارم خدا رو شکر
ولی پاییز و زمستون دیگه کشاورزی نیست ...
تو روستا و اطرافش هم دیگه کاری نیست...
از حرف احمد ته دلم خالی شد.
کمی ترسیدم
می دانستم روزی رسان خداست و بنده اش را رها نمی کند اما دلم هم نمی خواست اوضاع از آن چه که هست سخت تر شود.
احمد دوباره چشم بست و گفت:
الان رو با من و شرایطم مدارا کن تا بلکه بتونم واسه اون روزا پس اندازی داشته باشم.
داشت نفسش منظم می شد که با سوالی که پرسبدم باز مجبور شد بیدار بماند.
به ریش بلندش دست کشیدم و پرسیدم:
تو قبلا وضع مالی خوبی داشتی؟
الان مغازه ات و اجناسش سر جاشه
چرا از آقاجانت یا برادرت نمیخوای از طریق فروش اونا یک کمکی بهت بکنن که این قدر نجبور نباشی این جا سختی بکشی ؟!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
••᚜شعر📝
فقط بهانه است☺️
دارم
بلند بلند🗣
به تو #فکر می کنم...❤️᚛••
هادی قنبرزاده ✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1279»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
آدمها را مهمان کنید...🌸🍃
مهمان یڪ جرعه زندگے،🌷
مهمان یڪ دل❤️ خوش،
یڪ احوالپرسے ساده و بےقضاوت،
یڪ فنجان ☕️زندگے بےدغدغه...
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
مـن☺️✋🏻
یک جـاے دنیـ🌏ـا
خیلـے خـوشـبختـ🥰ـم
در چـارچـوب قـاب عکـ📷ـس
دو نفـ💕ـرمان✌️🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
{ یھ عمر از بشڪاف🪡
اشتباه استفاده مۍڪردیم🥲}
#به_همین_سادگی
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
اولین نیاز مرد ها احترام هست👏☺️
خانومی که به همسرش احترام نمیزاره، بدون شک پرخاشگریها و ناسازگاریهای همسرشو با دستای خودش به خونه آورد🤭
هنر ی زنِ دلبر اینه ک بدونه اقتدار و احترام مهم ترین نیاز شوهرشه☺️
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
نگران فردایت نباش ...❤️
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
تو می دانی☺️
حتی اگر کنارت باشم💚
باز هم دلتنگ تواَم🌼
حالا ببین دوریت ✨
با من چہ می کند🥺
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•