•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
نمیدانم چه رازی خفته در چشمان زیبایت
که عاقل سمت چشمت میرود ، دیوانه میآید😵💫😍✨
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
هر ک پرسید کجایے؟
تو بگو منزل ما☺️
تو ک در قلب👈🏻🫀👉🏻 منے
خـ🏠ـانه کجا بهتر از این
#باهم_بین_الحرمین💚
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
هـم اڪنــون ...❤️
بـاقلـواے تـابہاے 🥧
بدونـ نـیاز بـہ فــر😎
فـقط توو نـیم سـاعت حـاضر مـےشـہ🤩
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 وضعیت پسرا
وقتی داریم مختار میبینیم🙁👆
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 964 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
4_5911492861936797992.mp3
11.54M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
-💔
باباشماچیزینپرسازگوشواره؛
منهمازانگشترنمیگیرمسراغی!
| راوے:حسامالدین قاموس مقدم
| تدوینگر:حسین هرمزے
#صدای_محرم
#حضرت_رقیه
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
آخرین تماس به روایت همسر شهید:
یکی از آرزوهای محمدحسین این بود که مانند امام حسین(ع) شهید شود و همیشه این موضوع را با من مطرح میکرد
ومن به هیچ وجه دوست نداشتم که محمدحسین را به این زودی از دست بدهم
محمدحسین در روزهای منتهی به آخرین ماموریت بسیار آرام و ساکت شده بود و دیگر آن شیطنتهای گذشته را نداشت به طوری که انگار از دنیا بریده و دل کنده شده بود
۱۵ مهر راهی سوریه شد.ماموریت آخر محمدحسین با دیگر ماموریتهای او فرق داشت و حسی درونی به من میگفت که دیگر او باز نمیگردد. شب سوم محرم بود که من هیئت بودم و با من تماس گرفت و گفت فردا باز خواهد گشت؛ دلشوره عجیبی گرفتم، و به صفحات قرآن نگاه کردم.
اما تمام آیات مرتبط با صبر و آزمایش آمده بود و ناخودگاه قرآن را بستم.بعد از شهادت متوجه شدم که آن روز بعد تماس، محمدحسین به دلیل اصابت تیر به ناحیه پهلو مجروح شده بود و ۱۵ روز به کما رفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#بهروایت_همسرشهید♥➣
#برشےازیڪروایٺعاشقانھ
#شهید_محمد_حسین_مرادی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
دلم برایت تنگ شده است
و وقتی که میگویم دلتنگ
نه مثل تنگیِ پیراهن!
دلتنگیِ من مانند کشتی ای است
که بجای اقیانوس و دریا
او را در حوض خانه انداختهاند
🚢⛲️
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩♡𓆪•
.
.
•• #دلانه ••
-من از فرداشب هیـئت نمیام. پاشو این سیـاهیها رو هم از درودیوار خونـه بکن.
-خوبی تو؟! اوایل ازدواج خودت ازم قول گرفتی هر سـال جز لباساے تنمون؛ خونه هم تو عزاے حسین غرق در ماتم بشه!
-همه این سیاهیها دارن فریاد میزنن... صداے هلمنناصرینصرنی حسین رو نشنیدی؛ سیاهی به چه کار میاد وقتی تو...
-اگه من سال ۶۱ وسط دشت کرب و بلا بودم که نمیذاشتم...
|هِق هِق گریـه تا آسمون هفتم بالا میره و جمله ناتموم...|
-امام براے اهدافش یارے میطلبه اما ما نه یاریم نه تو لشکر یزید. ما لال شدیم تو گفتن حق! حکایت ما حکایت ابنسعدِ که اولین گریهکُن بود براے حسین اما یاریـش نکرد. من از عمرسعد شدن میترسم!
-باز رفتی سر خونه اول! سکـوت من در مقابل ظلم مدیر به اون چند تا کارگر عمربن سعدم میکنه! کار به اخراج خودم بکشه چی!؟
-نتیجه گریه باید به قیام علیه ظلم منجر بشه نه قعـود و سکوت. نزار دچار نسیان بشیم؛ شامل آیه "فلما نسو ما ذکرو..." نشیم که آخرش برسیم به "اخذناالذین ظلمو بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون". شعار اسلام ”لاتَظلمون و لاتُظلمون“ بود نه تمـاشـاچی واقعه بودن...
| نویسنده: #فاطمه_قاف |
.
.
𓆩اینجـٰاقَدَمقَدَم،هَمِہپیچیدِهبوۍِتو𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩♡𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
دربـاره اولـــین ها
باهم صـــحبت کنیــد
چـــرا کــه...🫶♥️
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
سلام حضرت خورشید🌞
یا امام رئوف✨
سلام عشق عزیز🌹
ای پناه دلم🤍
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلوشش وحید به پنجره خیره میشود و زیرلب طوری که من بش
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلوهفت
- هیچی..
شب عاشورا، منیرخانم بهم زنگ زد.
گفت که تو مدام داری گریه میکنی و مامان و بابات هم نیستن.. نگران شدم.
منیرخانم گفت تو مداحی گوش دادی. همونجا فهمیدم تو داری عوض میشی...
یا حداقل این پتانسیل رو داری که عوض بشی...میدونی؟
هر چشمی لیاقت گریه واسه سیدالشهدا رو نداره...
گذاشتم تنها باشی و فکر کنی و تحقیق. میدونستم تو آدمی نیستی که راحت چیزی رو قبول کنی.
به تنهایی و تفکر احتیاج داشتی... چند وقت بعد شنیدم پات شکسته.
یه مدت بعد،منیر خانم گفت
بعد از باز کردن گچ پات،دیگه همراه مامان و بابات مهمونی نمیری،گفت که رفتی و
نهج البلاغه خریدی.
فهمیدم دیگه وقتش شده که خودم وارد عمل بشم.
بهت ایمیل زدم و خواستم که قرآن بخونی. بعدا از منیر شنیدم که قرآنشو دزدیدی..
و بلند میخندد، خجالت میکشم:
عه عمــــــــو؟
- جانم .... اولین باره که صدام کردی.
چه قشنگه برادرزادهی ماهی مثل تو داشتن..
در دلم میگویم:
و چه خوب است داشتن عمو و همراهی مثل تو...
+ خب...بعدش..
- بعدشم که دیگه خودت میدونی،
وقتی ایمیل زدی و گفتی که من فرشتهی نجاتتم،
فهمیدم دیگه تموم شد.. وقتش شد که از پیله دربیای.
خواستم راجع چادر باهات حرف بزنم.
ولی باور کن حتی فکرشم نمیکردم که بدویی بری چادر بخری..
+ کشتی پهلوگرفته، تازه تموم شده بود، راستش از حضرت زهراۜ خجالت میکشم.
- قشنگترین پروانه، اونیه که از پروانه بودنش لذت ببره، بهترین دخترمحجبه هم اونیه که به حجابش افتخار کنه..
میفهمی نیکی؟
سرم را آرام تکان میدهم.
- حالا تو تعریف کن
از شب عاشورا برایش میگویم،
تا مسجد رفتنهای پنهانی و مطالعههای سردرگم و درهم از سایتهای مختلف...
تا پیرزنی که نگذاشت در صف اول بایستم،
تا شکستن پایم و باز هم دیدن
نام حسین بن علی و اینکه عاشقش شدم،
تا خواندن قرآن و اولین نماز و حس قشنگ صحبت با خدا...
برایش از مسجد و مشدی و سیدجواد هم میگویم .
تا سر کردن چادر برای بار اول
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلوهفت - هیچی.. شب عاشورا، منیرخانم بهم زنگ زد. گفت ک
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلوهشت
و واکنش مامان . . .
باحوصله و بادقت تمام حرفهایم را گوش میدهد ،
گاهی نظر میدهد و گاهی جزئیات بیشتر میخواهد.
گارسون سفارشهایمان را رویمیز میچیند و حرفهای من هم تمام میشود.
- امر دیگهای دارین آقا؟
+ نه ممنون
عمو به طرف من بر میگردد:
نیکی بیا یه قولی بهم بدیم.
- چه قولی؟
+:قول بدیم هیچ وقت و هیچ جا،
راجع کسی قضاوت نکنیم . . .
هم من به تو، هم تو به من قول بده.
فکر کن اگه سیدجواد هم مثل اون خانم تو رو قضاوت میکرد،
ممکن نبود تو دوباره به دین علاقهمند بشی، درسته؟
سر تکان میدهم.
ادامه میدهد:
اینجاست که شاعر میگه:
تا با کفشهای کسی قدم برنداشتید راه رفتنش رو نقد نکنید.
میخندم:
شاعــــــر؟؟ این شــعـر بود؟؟
+ بهم قول میدی؟
و دستش را برابرم دراز میکند.
به گرمی دستش را میفشارم.
اولین بار است که حسقشنگی در وجودم جریان مییابد..
اولین بار نیست که با مردی به غیر از پدرم دست میدهم...
بارها با دیگران دست دادهام،
اما هیچگاه این حس را تجربه نکرده بودم،
جز در آغوش پدرم.
لبخندی،ناخودآگاه روی لبانم مینشیند.
+ چرا میخندی؟
حسم ر ا برایش توصیف میکنم.
میدونی چرا این حس قشنگ رو درک کردی؟
واسه اینکه من محرم تو ام. مثل پدرت... حسحمایت بهت دست داد، مگه نه؟
چون از محدوده و چهارچوبی که خدا واسمون تعیین کرده،
بیرون نرفتیم..
چقدر حرفهایش بوی حق میدهد،
بوی انصاف...
- ممنون از اینکه اومدین.
+ غذات رو بخور
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•