فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
هـم اڪنــون ...❤️
بـاقلـواے تـابہاے 🥧
بدونـ نـیاز بـہ فــر😎
فـقط توو نـیم سـاعت حـاضر مـےشـہ🤩
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 وضعیت پسرا
وقتی داریم مختار میبینیم🙁👆
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 964 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
4_5911492861936797992.mp3
11.54M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
-💔
باباشماچیزینپرسازگوشواره؛
منهمازانگشترنمیگیرمسراغی!
| راوے:حسامالدین قاموس مقدم
| تدوینگر:حسین هرمزے
#صدای_محرم
#حضرت_رقیه
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
آخرین تماس به روایت همسر شهید:
یکی از آرزوهای محمدحسین این بود که مانند امام حسین(ع) شهید شود و همیشه این موضوع را با من مطرح میکرد
ومن به هیچ وجه دوست نداشتم که محمدحسین را به این زودی از دست بدهم
محمدحسین در روزهای منتهی به آخرین ماموریت بسیار آرام و ساکت شده بود و دیگر آن شیطنتهای گذشته را نداشت به طوری که انگار از دنیا بریده و دل کنده شده بود
۱۵ مهر راهی سوریه شد.ماموریت آخر محمدحسین با دیگر ماموریتهای او فرق داشت و حسی درونی به من میگفت که دیگر او باز نمیگردد. شب سوم محرم بود که من هیئت بودم و با من تماس گرفت و گفت فردا باز خواهد گشت؛ دلشوره عجیبی گرفتم، و به صفحات قرآن نگاه کردم.
اما تمام آیات مرتبط با صبر و آزمایش آمده بود و ناخودگاه قرآن را بستم.بعد از شهادت متوجه شدم که آن روز بعد تماس، محمدحسین به دلیل اصابت تیر به ناحیه پهلو مجروح شده بود و ۱۵ روز به کما رفت و به فیض شهادت نائل آمد.
#بهروایت_همسرشهید♥➣
#برشےازیڪروایٺعاشقانھ
#شهید_محمد_حسین_مرادی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
دلم برایت تنگ شده است
و وقتی که میگویم دلتنگ
نه مثل تنگیِ پیراهن!
دلتنگیِ من مانند کشتی ای است
که بجای اقیانوس و دریا
او را در حوض خانه انداختهاند
🚢⛲️
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩♡𓆪•
.
.
•• #دلانه ••
-من از فرداشب هیـئت نمیام. پاشو این سیـاهیها رو هم از درودیوار خونـه بکن.
-خوبی تو؟! اوایل ازدواج خودت ازم قول گرفتی هر سـال جز لباساے تنمون؛ خونه هم تو عزاے حسین غرق در ماتم بشه!
-همه این سیاهیها دارن فریاد میزنن... صداے هلمنناصرینصرنی حسین رو نشنیدی؛ سیاهی به چه کار میاد وقتی تو...
-اگه من سال ۶۱ وسط دشت کرب و بلا بودم که نمیذاشتم...
|هِق هِق گریـه تا آسمون هفتم بالا میره و جمله ناتموم...|
-امام براے اهدافش یارے میطلبه اما ما نه یاریم نه تو لشکر یزید. ما لال شدیم تو گفتن حق! حکایت ما حکایت ابنسعدِ که اولین گریهکُن بود براے حسین اما یاریـش نکرد. من از عمرسعد شدن میترسم!
-باز رفتی سر خونه اول! سکـوت من در مقابل ظلم مدیر به اون چند تا کارگر عمربن سعدم میکنه! کار به اخراج خودم بکشه چی!؟
-نتیجه گریه باید به قیام علیه ظلم منجر بشه نه قعـود و سکوت. نزار دچار نسیان بشیم؛ شامل آیه "فلما نسو ما ذکرو..." نشیم که آخرش برسیم به "اخذناالذین ظلمو بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون". شعار اسلام ”لاتَظلمون و لاتُظلمون“ بود نه تمـاشـاچی واقعه بودن...
| نویسنده: #فاطمه_قاف |
.
.
𓆩اینجـٰاقَدَمقَدَم،هَمِہپیچیدِهبوۍِتو𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩♡𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
دربـاره اولـــین ها
باهم صـــحبت کنیــد
چـــرا کــه...🫶♥️
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
سلام حضرت خورشید🌞
یا امام رئوف✨
سلام عشق عزیز🌹
ای پناه دلم🤍
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلوشش وحید به پنجره خیره میشود و زیرلب طوری که من بش
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلوهفت
- هیچی..
شب عاشورا، منیرخانم بهم زنگ زد.
گفت که تو مدام داری گریه میکنی و مامان و بابات هم نیستن.. نگران شدم.
منیرخانم گفت تو مداحی گوش دادی. همونجا فهمیدم تو داری عوض میشی...
یا حداقل این پتانسیل رو داری که عوض بشی...میدونی؟
هر چشمی لیاقت گریه واسه سیدالشهدا رو نداره...
گذاشتم تنها باشی و فکر کنی و تحقیق. میدونستم تو آدمی نیستی که راحت چیزی رو قبول کنی.
به تنهایی و تفکر احتیاج داشتی... چند وقت بعد شنیدم پات شکسته.
یه مدت بعد،منیر خانم گفت
بعد از باز کردن گچ پات،دیگه همراه مامان و بابات مهمونی نمیری،گفت که رفتی و
نهج البلاغه خریدی.
فهمیدم دیگه وقتش شده که خودم وارد عمل بشم.
بهت ایمیل زدم و خواستم که قرآن بخونی. بعدا از منیر شنیدم که قرآنشو دزدیدی..
و بلند میخندد، خجالت میکشم:
عه عمــــــــو؟
- جانم .... اولین باره که صدام کردی.
چه قشنگه برادرزادهی ماهی مثل تو داشتن..
در دلم میگویم:
و چه خوب است داشتن عمو و همراهی مثل تو...
+ خب...بعدش..
- بعدشم که دیگه خودت میدونی،
وقتی ایمیل زدی و گفتی که من فرشتهی نجاتتم،
فهمیدم دیگه تموم شد.. وقتش شد که از پیله دربیای.
خواستم راجع چادر باهات حرف بزنم.
ولی باور کن حتی فکرشم نمیکردم که بدویی بری چادر بخری..
+ کشتی پهلوگرفته، تازه تموم شده بود، راستش از حضرت زهراۜ خجالت میکشم.
- قشنگترین پروانه، اونیه که از پروانه بودنش لذت ببره، بهترین دخترمحجبه هم اونیه که به حجابش افتخار کنه..
میفهمی نیکی؟
سرم را آرام تکان میدهم.
- حالا تو تعریف کن
از شب عاشورا برایش میگویم،
تا مسجد رفتنهای پنهانی و مطالعههای سردرگم و درهم از سایتهای مختلف...
تا پیرزنی که نگذاشت در صف اول بایستم،
تا شکستن پایم و باز هم دیدن
نام حسین بن علی و اینکه عاشقش شدم،
تا خواندن قرآن و اولین نماز و حس قشنگ صحبت با خدا...
برایش از مسجد و مشدی و سیدجواد هم میگویم .
تا سر کردن چادر برای بار اول
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلوهفت - هیچی.. شب عاشورا، منیرخانم بهم زنگ زد. گفت ک
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلوهشت
و واکنش مامان . . .
باحوصله و بادقت تمام حرفهایم را گوش میدهد ،
گاهی نظر میدهد و گاهی جزئیات بیشتر میخواهد.
گارسون سفارشهایمان را رویمیز میچیند و حرفهای من هم تمام میشود.
- امر دیگهای دارین آقا؟
+ نه ممنون
عمو به طرف من بر میگردد:
نیکی بیا یه قولی بهم بدیم.
- چه قولی؟
+:قول بدیم هیچ وقت و هیچ جا،
راجع کسی قضاوت نکنیم . . .
هم من به تو، هم تو به من قول بده.
فکر کن اگه سیدجواد هم مثل اون خانم تو رو قضاوت میکرد،
ممکن نبود تو دوباره به دین علاقهمند بشی، درسته؟
سر تکان میدهم.
ادامه میدهد:
اینجاست که شاعر میگه:
تا با کفشهای کسی قدم برنداشتید راه رفتنش رو نقد نکنید.
میخندم:
شاعــــــر؟؟ این شــعـر بود؟؟
+ بهم قول میدی؟
و دستش را برابرم دراز میکند.
به گرمی دستش را میفشارم.
اولین بار است که حسقشنگی در وجودم جریان مییابد..
اولین بار نیست که با مردی به غیر از پدرم دست میدهم...
بارها با دیگران دست دادهام،
اما هیچگاه این حس را تجربه نکرده بودم،
جز در آغوش پدرم.
لبخندی،ناخودآگاه روی لبانم مینشیند.
+ چرا میخندی؟
حسم ر ا برایش توصیف میکنم.
میدونی چرا این حس قشنگ رو درک کردی؟
واسه اینکه من محرم تو ام. مثل پدرت... حسحمایت بهت دست داد، مگه نه؟
چون از محدوده و چهارچوبی که خدا واسمون تعیین کرده،
بیرون نرفتیم..
چقدر حرفهایش بوی حق میدهد،
بوی انصاف...
- ممنون از اینکه اومدین.
+ غذات رو بخور
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 ای رهبــر احـرار🌱
مــن حـر شمـایم😌
هــرچنـد بــا بیگانـه بـودم، آشنـایم✋🏻
﮼𖡼 اکنون که⚡️
چشم خویش را وا کردم امروز👌🏼
خـود را در آغـوش تو پیـدا کردم امروز💚
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #بعلاوه_یک | #مشارکت_حداکثری
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1420»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
مــےدمد صـبح و
کِلِّه بسـت سـحاب⛅️
الصَـبوح الصَبـوح
یا اصـحاب ..💛
🌿حـافظ شـیرازے
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
روایت شده که وقتی روز قیامت بر پا می شود ، پیامبر صلوات الله علیه و علی آله به مولا علی علیه السلام می فرمایند که به زهرا بگو ، برای شفاعت و نجات امت چه داری ؟ مولا پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها می رسانند و ایشان در پاسخ می فرمایند که :
" یا امیر المؤمنین ! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس "
ای امیر المؤمنین ! دو دست بریده پسرم عباس برای ما در مورد شفاعت کافی ست .😭💔
منبع:معالی السبطین ، جلد 1 ، صفحه 452✍
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
من آدم معتقدیام اما خشکهمقدس نیستم
مثلا با مهتاب، دخترخاله بزرگم
خیلی میگیم میخندیم 😁
با مینا دخترعموم حساب شوخی دارم 🤣
مثل خواهر برادریم با هم 😉
دقت روی حرفایی که
توی #خواستگاری گفته میشه
🍀 باعث میشه انتخاب دقیقتری
داشته باشیم و بعدا کمتر به
مشکل برخورد کنیم...
آدمهایی که
از #اصطلاحات_دینی
مثل مذهبی بودن، تعبیرهای
🍃 خاص دارند و
به اصطلاح، بخشی
از دین رو میپسندند و
بخشی از اون رو نمیپسندند،
معلوم نیست توی زندگی
⛅ کدوم قسمت رو
انتخاب کنند
با شنیدن واژههای مثل خشکهمقدس
نترسیم و خجالت نکشیم از اینکه
بگیم به احکام شرعی
پایبندیم
یادمون باشه
تنها از یه آدم باایمان
میشه توقع داشت توی زندگی
مراقب لغزشها و ارتباطات پرخطر باشه..
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
از شــ🌙ــبے که نفست
بند نفسهایم شد
تا ابد مهر جنون خورد
به پیشانے من❤️
#زهرا_عسگرے
#ما_مجنون_الحسینیم💐
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
وقتـے برنج رو داخل آب میجوشونین تا آبـڪش کنین🍚
وقتی کاملا درحال جوش خوردنه یـہ لیوان آب خنـڪ بهش اضافه کنین🧊
اینکار بـہ برنج شـڪل میده
و باعـث قد ڪشیدنش میشـہ 🤍
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 محرم رفتیم هیئت بعد من از سر جوگیری که مثلا من اهل حرف زدن اینا نیستم، فقط فقط گریه رفتم پشت پرده نشستم تو حال خودم بودم سرم پایین بود بعد یه پارچه مشکی که باز قسمت آقایونو جدا میکرد برداشته بودن؛ یه دفعه دیدم یاعلیییی پشت سرم هزارتا مرده دور و برمم کم کم داشت شلوغ میشد هیچی دیگه منم رومو گرفتم فقط در رفتم😐☺️
تازه خونه که رفتیم بابامم میگفت امشب یه خانوم اومده بود وسط مردا نشسته بود منم فقط خنج صورتم میزدم میگفتم خاک تو سرت کنن الهی😩
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 965 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
4_5933989337992530149.mp3
16.05M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
-💔
انسان به گریه و عشق احتیاج داشت
خداوند حسین علیه السلام را آفرید..
#امام_حسین
#چاووشی
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
[ آه بگذار گم شوم در تو
كس نيابد ز من نشانه من 🤍 ]
#فروغ_فرخزاد
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
و عـشق، تنها عشق ♥️
تو را به گرمـے يـڪ سيب مـےکند مأنوس🍏
و عشق، تنها عـشق
مرا به وسعت اندوه زندگـےها برد
مرا رساند به امکان يـڪ پرنده شدن ..🕊💚
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩♡𓆪•
.
.
•• #دلانه ••
چقـدر با عاشورا راحـتتر میتوان رذایـل را کنار گذاشت، این هم از معجزاتبزرگ حسینی است: در زشتی حسـادت همین بس قاتلان و دشمنان امام حسین حسود باشند. دیگر حسـود نباش!
«و لعـن الله حسودا»
تکلیف ما و حسـادت مشخص شد در منظومه عاشـورایی خویش.
البته رذایلی که من و تو انجام میدهیم، ما را شمر نمیکند، اما امان از وقتی که امثال این حسادت به محضـر ولیخدایی مثل حسین باشد. حسادت به حضرتحسین، انسان را میکند شمر!
مواظب باش به چه کسی حسادت می کنی! ولی رفیـق! اگر حسادت این قدر ظرفیت شمرسازے دارد، بیا کلا بیخیال هررقـم و هرقلـم از این جنس بشویم؛ تازه از کجا معلوم، شاید حواسـمان نباشدو به یک یـار عاشورایی امام حسادت کنیم.در این صورت با یک حساب سر انگشتی ما هم با یک حسادت میشویم:«یک یار عاشورایی شمر!» البته با کـم و زیـادش.
|نویسنده: #سیدعلیاصغر_علوی|
.
.
𓆩اینجـٰاقَدَمقَدَم،هَمِہپیچیدِهبوۍِتو𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩♡𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
من درد آوردم که تو درمون کنی❤️🩹
من اشک آوردم که تو بارون کنی🌧
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلوهشت و واکنش مامان . . . باحوصله و بادقت تمام حرفه
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهلونه
شروع میکند به خوردن، من هم.
اما نمیتوانم نگاهش نکنم . . .
دوستداشتنی است .
مرد جوان بیست و شش سالهای که برابرم نشسته، برایم حکم پدر را دارد .
پدری که در وانفسای گناه آلود دنیا،
در میان این همه تاریکی دستم را گرفت
و قدم به قدم، با مهربانی، راه رفتن در مسیر حق را به من آموخت.
نمیتوانم دوستش نداشته باشم!
★
برای بار دوم، باند فرودگاه، صدایمان میزند: مسافرین محترم پرواز ۶۹۲ هواپیمایی ایران،
به مقصد لندن . . .
عمو چمدانم را از بابا میگیرد.
بابا با نگرانی نگاهم میکند و به طرف عمو برمیگردد؛
قبل از اینکه چیزی بگوید، عمو میگوید: نگران نباشین، حواسم بهش هست..
مامان محکم بغلم میکند:
مراقب خودت باش، اصلا به اینجا فکر نکن. تا میتونی خوش بگذرون.
دیسکو برو، خرید کن و اصلا به اتفاقاتی که این چندوقت اینجا افتاد فکر نکن، باشه؟
+ مراقب خودتون باشید،
میخوام بدونید که خیلی دوستون دارم.
بابا هردویمان را بغل میکند.
از مامان جدا میشوم و در آغوش مردانهی بابا فرو میروم.
دوباره مامان را بغل میکنم.
بابا، عمو وحید را بغل میکند و میشنوم آرام میگوید:
مراقبش باش، کاری کن وفتی برگشت،
بشه همون نیکی خودم . . .
در دلم، عمو را تحسین میکنم.
طوری وانمود کرده که اصلا، هیچکس تمایالت مذهبیش را در این دو روز ندید. مامان و بابای من خیال میکنند میروم که آزاد و متجدد بازگردم، اما حتی فکرش را
هم نمیکنند که میروم تا کامل شوم... شاگردی عمو را بکنم در مکتب دینداری...
بابا پیشانیام را میبوسد، چند قدم عقب میروم...
بغض کردهام..
عمو دستم را میگیرد و راه میافتیم.. برایشان دست تکان میدهم و میبینم بغض مامان میترکد و به آغوش بابا پناه میبرد..
عمو دستش را دور گردنم میاندازد و من را به خودش فشار میدهد
اشکهایم مهلت ریختن پیدا میکنند...
سوار هواپیما میشویم.
حالم گرفته، حوصله حرف زدن ندارم.
از شیشه به صف مرتب هواپیماها نگاه میکنم.
پلکان از ورودی دور میشود و در هواپیما را میبندند.
عمو صدایم میزند، برمیگردم و شکار دوربین عمو میشوم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهلونه شروع میکند به خوردن، من هم. اما نمیتوانم نگاهش
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_پنجاه
خندهام میگیرد.
عمو هم میخندد، آرام و با لحن بامزهای میگوید:
خداحافظ ایران،
خداحافظ مملکت،
اوه حالا معلوم نیست کی دوباره من پام به این خاک برسه،
به محض ورودم هم یه دخترخانمی متلک بارم کنه
که به مملکت خودتون خوش اومدین!
آرام با مشت به بازویش میزنم:
عمو، خجالتم نده دیگه
عمو میخندد.
+ من یه سوالی از دیروز برام پیش اومده
- بپرس
+ شما، روز اول گفتین ایران چقدر عوض شده،
مگه قبلا اومده بودین؟
- آره دو بار، که الان شد بار سوم
+ واقــعــا؟؟
واسه چه کاری؟
- هجدهساله که بودم،
تصمیم گرفتم بیام ایران، اومدم و با هزار دردسر آدرستون رو پیدا کردم.
صبر کردم، جلو درتون تا ببینمتون.
راستش میترسیدم که جلو بیام و خودمو معرفی کنم.
تو و مامانت اومدین.
تو هفت هشت ساله بودی،
موهاتو بالای سرت جمع کرده بودی و لباس ورزشی تنت بود، با کتونی.
مامانت داشت ماشین میآورد بیرون از حیاط، تو لِــــی لِــــی میکردی که یهو
خوردی زمین.
دوییدم سمتت و بلندت کردم.
چیزی یادت می آد؟
+ راستش،نــه .
ولی اونموقع ها میرفتم کلاس بدمینتون. چرا خودتون رو معرفی نکردین؟
- خودمم نمیدونم....
بار دوم هم دو سال پیش بود، دوباره اومدم تا برادرزادههامو ببینم.
+ برادرزاده هـــــــا؟؟
- آره دیگه، و بازم از دوردیدمت..
تو سیزده،چهارده ساله بودی... ببینم،
تو از عمومحمود چیزی میدونی؟
+ نه هیچـــی،
فقط آوردن اسمش جلو بابام ممنوعه!اختالفشون با بابام سر چیه؟
عمو انگشت اشارهاش را روی دماغم فشار میدهد: فضولی موقوف!
از ته دل میخندم .
خیلی راحت،بدون اینکه خودم بفهمم؛
حالم را عوض کرد و حس خوب را به رگهایم تزریق کرد.
او فوق العاده است منیر راست میگفت،
فکر کنم عاشقش شدهام.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 جلـوه ي ذات کـبریــا شــده ای🖤
کعبه ي تیـغ و نیـزه هـا شـده ای⚔
﮼𖡼 نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت🌱
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای🥀
وحید قاسمی /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #بعلاوه_یک | #مشارکت_حداکثری
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1421»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•