eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ولی به نظرم امیر علی کسی بود که میشد عجیب به او تکیه کرد ،با او میشد تا ته دنیا هم رفت ! : فکر نکنم مشکلی با این موضوع داشته باشم ! کمی در جایش تکان خورد : خب بیشتر باید روش فکر کنین ،دوری از خانواده و شهری که .. _ آقای نواب! حرفش را قطع کرد : بله روزی میشد جانم را از زبانش بشنوم ؟! : درباره یه موضوع دیگه حرف بزنیم لطفا ! من به جز یه اسم و فامیلی و اینکه تو بیش مله جهادی کار می کنید ،و اهل اهوازید چیزی نمیدونم شما هم فکر نکنم چیز خاصی بدونید حرفم را تایید کرد : امیر علی نواب، سی سالمه،اهل اهواز در حال حاضر ساکن بیش مله ،ارشد ادبیات از دانشگاه تهران ،تو بسیج و سپاه هم یه فعالیت هایی دارم. من هم کمی درباره دانشگاه و کارم توضیح دادم : راستی شما با شاغل شدنم مشکلی ندارین؟! ملایم و نرم گفت : اگه لطمه ای به زندگیمون نزنه به هیچ وجه ! شرط خاصی ندارین؟! نمیدانم بغض از کجا آمد که صدایم لرزید : اگه قسمت هم شدیم ،همیشه کنارم باشین و اینکه دوسم داشته باشین ،نه اینکه انتخاب مادرتون باشم. لبخند محوی چهره اش را زینت داد : حتما ! بعد هم گفت که هم سفر می خواهد،کنار او بودن سختی های خودش را داشت ،آن هم همسفری برای مردی که چند منزلی جلوتر از من است سخت بود ، نبود؟! ولی می ارزید به شیرینی حضورش ! همان شب اعلام کردیم که مشکلی با این ازدواج نداریم و نیاز داریم که مدتی بیشتر در ارتباط باشیم همه چیز داشت سریع و ساده جلو می رفت ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal