عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوشانزدهم] سلام و احوال پرسی کردم و بعد
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[#قسمتصدوهفدهم]
امیر علی گوشیش را بالا آورد :
خودم زنگ میزنم بهش همین الان
زهرا با هیجان گفت :
خو بزار رو بلندگو!
صدای مردانه ای بعد چند زنگ بلند شد :
بله !
_ سلام شوهر خواهر ! خوبی؟!
هنوز شهد شهادت رو ننوشیدی؟!
زهرا چشم غره غلیظی نثارش کرد
و صدای مرد آن طرف خط،خندان شد :
امان از دست تو امیر ،
جلو زهرا نگی از این حرف هاا
اعصابش بهم میریزه!
اذیتش نکن خانوم منو
زهرا با صدای آرام قربان صدقه اش رفت
و امیر علی گفت:
خواهر خودمه هاا،
چه کاسه داغ تر از آش هم میشه!
همسر زهرا بعد مکثی گفت:
برادر زن غیرتی!
میدونم چقدر دوسش داری
ولی حق بده حساسه رو این موضوع!
هم خنده ام گرفته بود
هم شدیدا تعجب کرده بودم !
نواب از این شیطنت ها بلد بود؟!
امیر علی با صدای کمی بلند گفت:
ان شالله صد سال دیگه شهید شی
زهرا خندید
و همسر محترمه صدایش را شنید انگار :
امیر، صدا زهرامه؟!
امیر علی با مهر نگاهی به زهرا کرد
و گوشی را به طرف زهرا گرفت
از جمله آخر همسرش دلتنگی و عشق می بارید
زهرا گوشی را با چشمان پر گرفت
و به اتاق رفت
قصه عشق عجب قصه ای بود..
بغضم گرفت
دوست داشته شدن از طرف کسی خیلیی قشنگ بود ،اینکه کسی اینطور از راه دور هم حواسش پی تو باشد و نگرانت بشود و دلش برای خنده ات ضعف برود ،اینکه کسی را داشته باشی
که دوستش داشته باشی و دوستت داشته باشد
شیرین ترین اتفاقی بود که می توانست برای هر فرد اتفاق بیفتد ،فقط خدا کند این بلا یکبار در عمر برای هر کس بیفتد!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal