عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوشصتودو سرش را تکان میدهد و میرود.چقدر سرد است حرک
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوشصتوسه
مانی با کنترل،فیلم را پخش میکند.
فیلم ایرانی جدیدی است و من آن را میشناسم.
چند ماه پیش که روی پرده ی سینما بود،با فاطمه قرار گذاشتیم که برای دیدنش برویم.. اما هر
بار مشکل و پیش آمدی،اجازه نداد..
نه من و نه فاطمه..هیچ گاه فکرش را نمیکردیم که من روزی این فیلم را در خانه ی...
نفسم را بیرون میدهم..
نباید به تاریک خانه ی ذهنم اجازه ی پیش روی بدهم...
نباید فکر کنم... نباید اصلا نگران باشم...
تیتراژ تمام میشود و فیلم شروع...
ذهنم را آزاد میکنم و مشغول تماشا میشوم...
هرچند،موفق نیستم...
فکر و خیال از هر طرف به ذهنم هجوم میآورد..
تکه ای از پیتزا را در دهانم میگذارم و مثل قلوه سنگ،قورتش میدهم.
چند دقیقه میگذرد.. نشستن بیش از این به صلاح نیست... هر آن است که غربت و بغض با
هم،به کشور مظلوم قلبم حمله کنند و لشکر عقل من ضعیف تر از آن است که قدرت رویارویی با
دشمن را داشته باشد..
بلند میشوم،مسیح نگاهم میکند.
صدای لرزانم را کنترل میکنم :ممنون بابت شام.. من خیلی خستم..شب بخیر
مسیح سر تکان میدهد و مانی(شب بخیر) میگوید.
وارد پناهگاهم میشوم،اول در را قفل میکنم،دو بار... برای اطمینان بیشتر... برای کم شدن این
ترس آمیخته با شرم...برای نفس راحت... هرچند به نظر غیرممکن است...
تونیک و شالم را با پیراهن آستین بلندی عوض میکنم و شال و چادر را بالای سرم میگذارم.
روی تخت دراز میکشم و پتو را تا بالای سرم میآورم.
اینجا،تنها مکانی است که بغض اجازه ی سر باز کردن دارد.
بیرون از این اتاق جایی برای اشک نیست و این را خوب،باید بفهمم.
صدای قدم هایی میآید،با ترس بلند میشوم و اشک هایم را پاک میکنم.
به در خیره میشوم تا به محض تکان خوردن دستگیره اش،جیغ بکشم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝