💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوشصتوشش
نمیگوید که من جمع میکردم ! غرور بیش از حدش،دیوانه کننده است.
:_نمیشد که...
+:به هرحال ممنون
روی مبل مینشیند و سرش را روی پشتی مبل میگذارد.
قصد میکنم به اتاقم بروم که یاد حرف های دیشب فاطمه میافتم.
فاطمه راست میگفت،حتی اگر در طولانیترین حالت ممکن،من چند ماه،همسایه ی این آدم
باشم،به هرحال باید نظم زندگی خودم را به دست بیاورم.
باید عادت کنم به دیدنش... نباید فرار کنم ..
صدایش میآید
+:اوووف،این ماه عسل کوفتی از کجا اومد؟
جلو میروم،باید حرف هایم را بز نم
:_ببخشید ،به خاطر من از کار و زندگی افتادین
+:نه خودمم علاقه ای به این مسخره بازیا نداشتم..
موبایلم را در دست میگیرم و حالت پروازش را خاموش میکنم.
باید بحث را شروع کنم.
روبه رویش مینشینم
:_آقامانی نیستن؟
+:نه صبح رسوندمش خونه،خودم از اونجا رفتم شرکت..جلو در یادم افتاد من الآن ایران نیستم!
خوب شد کسی ندید!
خنده ام میگیرد.
میپرسد
+:کیا میدونن؟
:_چی رو؟
+:صوری بودن این قضیه رو.. یعنی تو خونواده ی شما کیا میدونن؟ تو خونواده ی ما،فقط مانی
خبر داره...
:_من فقط به عمووحید گفتم...
+:یعنی مامان و بابات نمیدونن...عجب!پس داری ازشون انتقام میگیری؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝