💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادوهشت
+:ای خدا بگم چی کار کنه این پدرروحانی رو...
حالا تو همینجوری پیشش لباس میپوشی؟
:_آره،تازه چادرم سر میکنم
فاطمه با ناباوری میخندد:دروغ میگی؟جلو شوهرت چادر سر میکنی؟؟ آره؟
:_شوهر واقعی نیست که ..
+:نیکی حداقل چادر سر نکن،بعدا این پدرروحانی هرچی از طالبان و داعش بشنوه باور میکنه
اسلام واقعی اون شکلیه... پیش خودش میگه وقتی دخترا،پیش شوهرشون چادر و چاقچول
میکنن،پس مرداشون حتما سر میبُرن و جنایت میکنن دیگه
:_چه ربطی داره آخه...اصلا فکر نکنم دقت کرده باشه،میدونی منو میبینه ولی نگام
نمیکنه..فقط میبینه. میفهمی؟
+:به هرحال نظر من همینه.. این پدرروحانی،اسمشم به مسیحیا میخوره،بعدا اسلام زده میشه
گناهش میاد گردن تو دیگه...
صدای چرخیدن کلید و باز شدن در میآید،هیس میگویم و از پشت میز بلند میشوم.
سریع چادرم را سر میکنم.
چند لحظه بعد،مسیح با گام های بلندش به آشپزخانه میرسد،فاطمه بلند میشود و هم زمان
سلام میدهیم.
مسیح نگاهم میکند،بعد فاطمه را،دوباره مرا..
:_سلام..خیلی خوش اومدین،بفرمایید... نیکی جان چند لحظه میای عزیزم؟
نقش بازی میکند!
پشت سرش وارد هال میشوم
+:فاطمه غریبه نیست،همه چیزو میدونه
:_واقعا؟
سرم را تکان میدهم.
+:کارم داشتین؟
انگار بغض و دعوای صبح،باعث شده کمی از خجالتم را کنار بگذارم
:_آره،اومده بودم تو خونه بمونم،آخه هیچ جا نمیتونم برم...نمیدونستم مهمون داری ...الآن میرم
مزاحم نمیشم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝