💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادوهفت
:_کجا میری فاطمه جان؟
وارد سالن میشود و کنار لباس ها و وسایل مسیح میایستد.
:_فاطمه زشته،اینا وسایل شخصیشه..
+:چرا اینجاس؟
:_میخواد بیاد جمع و جورش کنه..بیا...
نگاهی به دو دست کت و شلوار مسیح،که بالاتر از همه ی لباس ها هستند،میاندازد
میخندد
+:داداشمون خوش سلیقه است ها...
:_فاطمه؟
+:خوش تیپه ولی نیکی...به چشم برادری میگما
:_فاطمه؟؟
+:خیلی خب بابا..چقدم لباس داره...
:_فاطمه اگه کارت تموم شد بیا بریم.. زشته یه وقت میاد..
با هم به طرف آشپزخانه میرویم.
:_قیمه پخته ام.
+:اصلا مگه جنابعالی آشپزی بلدی؟
:_بله.. از منیر همه رو یاد گرفتم،البته به جز چند تا غذای خیلی کوچولو...
فاطمه ابرویش را بالا میدهد
+:نه بابا.. آفـــریـــن،خوشم اومد،بوش که خوبه..
:_مامانینا که خونه نبودن،برای فرار کردن از تنهایی میرفتم پیش منیر،یاد بگیرم ازش..البته
آشپزی رو خودم هم دوست دارم...
+:حالا بریز برامون بخوریم ببینیم چه کرده این سرآشپز نیایش!
:_هنوز آماده نیست ..حالا میوه ات رو بخور..
+:ببینم نیکی،شب اتفاق خاصی نیفتاد که؟
:_نه چی مثال؟
+:درو قفل میکنی شب ها؟
:_آره..نمیدونی فاطمه،تا خود صبح با هر صدایی از خواب پریدم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝