💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوشش
صورتش برافروخته شده،چشم هایش مدام پر میشوند اما نمیخواهد گریه کند.
این همه مشتش را گره میکند و در برابر بغض استقامت میکند مبادا گریه کند و در برابر ما
ضعیف به نظر برسد...
این دختر،در عین ضعیف بودن،قوی به نظر میرسد.
پدال گاز را فشار میدهم.
مانی حرف میزند و مدام نظرم را میپرسد.
گوش و دهانم در اختیار مانی است و چشمانم از آینه مخفیانه،نیکی را میپاید.
طوری که نه مانی متوجه نگاه هایم میشود،نه خود نیکی.
اصلا انگار نیکی در این دنیا نیست.
از پنجره به بیرون خیره شده و مدام نفس عمیق میکشد.
دلم میخواهد از این فضا بیرون بیاید.
نمی دانم چرا در برابر این دختر احساس مسئولیت می کنم.
شاید به خاطر توصیه های عمو...
اما غرورم نمیگذارد حرف بزنم.
جلوی خانه ام میرسیم.
ریموت را فشار میدهم و در پارکینگ باز میشود.
میخواهم وارد ماشین بشوم که مانی میگوید :مسیح نگه دار
ترمز میکنم:چرا؟
میگوید:به لطف جر و بحث بابا و عمو تو خونه شام نخوردم .. بریم یه چیزی بگیرم...
میگویم:باشه.. پس با ماشین برو...
به طرف نیکی برمیگردم:نیکی پیاده شو
کمربند را باز میکنم و پیاده میشوم.
نیکی پیاده میشود و چادرش را مرتب میکند.
مانی هم پیاده میشود :چی بگیرم؟
بیتفاوت میگویم:هرچی.. فرقی نداره..
مانی دوباره میپرسد:زنداداش واسه شما چی؟
لرزش نیکی را خوب حس میکنم،
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝