💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوهشت
:_آریا هستم... منم خوشبختم...
مرد میگوید:بنده هم مظفری هستم...
خانم مظفری دستش را به طرف نیکی میگیرد:پس تازه عروس و دوماد شمایید؟؟ خوشبختم...
نیکی لبخند میزند و دست زن را با صمیمیت میفشارد:منم همینطور خانم مظفری..
زن کنار همسرش میایستد:خیلی بهم میاین... خوشبخت باشین...
نیکی سرش را پایین میاندازد و زیر لب تشکر میکند.
زن دوباره میگوید:اگه کاری داشتی حتما به من بگو.. واحد بغلیتون هم مال آقا و خانم آشوریه..
یه کم مسن هستن ولی دوست داشتنی ان.
نیکی سرش را بالا میآورد و دوباره لبخند میزند.
آسانسور میایستد و در باز میشود.
میگویم:خدانگه دار...
نیکی به پسربچه لبخند میزند و خداحافظ میگوید.
بعد از او وارد سالن میشوم.
در بسته میشود و خانواده ی مظفری از دیده پنهان میشوند.
دستم را به طرف راست میگیرم :این واحد...
نیکی به دنبالم میآید.
کلید را در قفل میچرخانم و در را باز میکنم.
بدون اینکه وارد شوم،چراغ ها را روشن میکنم و با دست به نیکی اشاره میکنم که وارد شود.
نیکی،مردد نگاهی به صورتم میاندازد و وارد میشود.
اولین بار است که بعد از چیدمان،پا در خانه میگذارم.
دکوراسیون فوق العاده و چشم نواز است.
لباس های من،یک گوشه ی سالن،روی چمدان ها تلنبار شده.
مامان گفت که لباس ها و وسایل اتاق من و نیکی بهتر است به سلیقه ی خودمان چیده شود.
نیکی قدم میزند و اطراف را نگاه میکند.
به طرف اتاق ها میروم:اتاقا اینجان
سه اتاق خواب،و سرویس بهداشتی میانشان.
کنارم میایستد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝