💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستونودودو
مسیح و مانی پشت میز مینشینند.
سه استکان،درون سینی میگذارم و چایی میریزم.
پشت میز رو به روی مسیح و مانی مینشینم.
مانی،موبایلش را بالای میز گرفته و مشغول عکاسی است.
ِ مسیحی تو
آهنگین میگوید:یعنی عجب میزی،عجب صبحونه ای ،عجب زن ..
نمیتوانم خنده ام را کنترل کنم،دستم را جلوی دهانم میگیرم.
مسیح میگوید:تن مولانا رو تو گور لرزوندی.
مانی تکه ای از نان برمیدارد و رویش کره میمالد :عه چرا مولانا؟
مسیح میگوید:خب شعر مولاناس همین که تحریفش کردی دیگه .
ِ من؟ من فکر کردم مال چاوشیعه
مانی لقمه را به طرف دهانش میبرد:جان !
لبخند میزنم.
مسیح میگوید:مانی خم شو،از یخچال شیر رو بده به من
میگویم:شیر؟
به طرفم برمیگردد:نداریم؟
نداریم... چه حس عجیبی است این نداریم و ضمیر جمعش! ما،یعنی من و مسیح، در یخچال
خانه ی مان، شیر نداریم.
گلویم را صاف میکنم:چرا داریم ولی بهتره لبنیات صبح خورده نشن.. مخصوصا شیر
مانی میگوید:واسه چی؟
و لقمه ی بزرگی در دهانش میگذارد.
میگویم :خب لبنیات یه موادی دارن که باعث خواب آلودگی میشه.. دوغ و ماست و شیر .. بهتره
قبل از خواب خورده بشن..
مانی میگوید:مسیح هیچ وقت صبحونه نمیخوره، فقط یه لیوان شیر...
وا میروم.
مسیح با اخم به مانی نگاه میکند و میگوید:نه تصمیم گرفتم از امروز صبحونه هم بخورم..مگه
میشه از خیر چنین صبحونه ای گذشت ؟ پس.. شیر بمونه واسه شب
نگاهم میکند و پلک هایش را روی هم فشار میدهد.
سرم را پایین میاندازم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝