💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستونودوهشت
صدایم میزند
:_پسرعمو
برمیگردم،سرش را پایین انداخته،اما...
اما چادرش را درآورده
لبخند میزنم
+:جبران شد!
سرش را بیشتر پایین میاندازد و ،ملیح،میخندد.
من چرا چنین چیزی از او خواستم؟
★
صدای در میآید.
سرم را از روی نقشه بلند میکنم .
یک هفته از ازدواج من و نیکی گذشته.
در این یک هفته،من برای سقف سر مردم نقشه ها کشیده ام و نیکی همه ی کارهای خانه را
انجام داده و دانشگاه رفته..
به طرف در میروم،از چشمی بیرون را نگاه میکنم.
نیکی چادر به دست از اتاق بیرون میآید.
چادرش را سر میکند و پشت سرم میایستد :کیه؟
شانه بالا میاندازم:آشنا نیست
در را باز میکنم،پیرزنی بیرون در ایستاده.
:_سلام،بفرمایید؟
+:سلام..پسرم من همسایه بغلیتون هستم،خانمت خونه است؟
چه حس لطیفی است وقتی خانمم،نیکی باشد!
:_بله بفرمایید تو..
+:ممنون،مزاحم نمیشم.
:_نیکی جان،مهمون داری..
از جلوی در کنار میکشم.
نیکی جلو میآید :سلام خانم آشوری..خوبین؟ بفرمایید تو
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝