💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستونودوهفت
قاشق دسته بلندی داخل لیوان میکند و پیش دستی را به سمتم میگیرد.
لیوان را برمیدارم.
+:ممنون
:_نوش جان
بازهم همان کلمات،همان لحن،همان لبخند..
چه اعجازی دارد این دختر.
به صندلی کناری ام اشاره میکنم:میشینی؟
سر تکان میدهد و مینشیند.
لیوان را سر میکشم.
+:دستت درد نکنه.. چسبید
:_گوارای وجود
نه!امشب این دختر با چند سپاه به جنگ قلبم آمده...
بیچاره قلبم... و از آن بیچاره تر،من!
باید حرف بزنم.. باید خفقان قلبم را به روشنی میهمان کنم.
+:نیکی؟ یه خواهشی ازت دارم.. یعنی میگم،نمیخوای کار دیشب رو جبران کنی ؟ همین که
غذاها رو دادیم.. یه کاری واسه من میکنی؟
میخندم تا شوخی کلامم را درک کند.
:_کاری از دستم بربیاد،حتما...
+:میشه تو خونه،چادر سر نکنی؟ ببین سوءتفاهم نشه ها.. هرجور که دوست داری حجاب
داشته باش،ولی چادررنگی سر نکن...
وقتی تو با این همه لباس و روسری و اینا،چادر هم سر میکنی،من از خودم بدم میاد... میگم
یعنی آنقدر ضعیفم که نیکی نگرانه..
:_پسرعمو من به شما اعتماد دارم.. یعنی بهتون اعتماد پیدا کردم.. به علاوه عمووحید هم به
شما مطمئنن.. اینکه چادر سر میکنم،به خاطر دل خودمه..
اخم میکنم.
+:باشه فراموشش کن..بابت شیرعسل ممنون
بلند میشوم و از آشپزخانه بیرون میآیم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝