💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوبیستوچهار
:_ولی انگار ترسیدی..
+:مگه شما از خودتون میترسین؟ به نظر من که ترسناک نیستین..
دست هایش را بالا میآورد
:_تسلیم بابا،تسلیم...ولی ترسیدی
دستم را مشت میکنم.
+:پســـرعمو؟
این بار به وضوح میخندد،میخواهم بروم که میگوید
:_بیا همسایه.. صبحونه آماده کردم،بشین..
و از جایش بلند میشود و صندلی کناری اش را بیرون میکشد.
تعجب میکنم،چه تناقض رفتار عجیبی!
این مرد متشخص امروز،همان مسیح روزهای قبل است؟
+:آخه من... دیرم شده
:_بیا صبحونت رو بخور.. خودم میرسونمت...
نمیتوانم دعوتش را رد کنم،دعوت این همسایه ی دوست داشتنی را..
دوست داشتنی؟
تکلیف من با دلم روشن نیست...
جلو میروم و روی صندلی مینشینم.
مسیح،سنگ تمام گذاشته است.
:_بخور دیگه..نوش جون
تکه ای نان برمیدارم و رویش عسل میریزم.
نگاه خیره ی مسیح به انگشت حلقه ی دست چپم را به خوبی حس میکنم.
خنده ام میگیرد.
نگران است که من بدون حلقه،راهی دانشگاه شوم.
انگشتر را درون انگشتم میچرخانم و مسیح نگاهش را با خیال راحت میگیرد .
لقمه را داخل دهانم میگذارم.
:_قراره مانی به مامانینا بگه امشب برمیگردیم
لقمه ی جویده شده را قورت میدهم و میگویم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝