eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صدای آرام سلام دادن نیکی میآید و بعد گرمای حضورش را کنارم حس میکنم. مانی به طرفش برمیگردد:"سلام زنداداش،شرمنده که اینجوری شد" نمیدانم درست میبینم یا باز هم دچار وهم شده ام، اما گونه های نیکی با شنیدن لفظ'' زنداداش '' رنگ میگیرند. لبخند ملیحی میزند:"اختیار دارین آقامانی،تقصیر شما که نبود"... مرد بلند میشود:"خب اگه اجازه بدین من دیگه مرخص میشم از خدمتتون".. مانی همگام با مرد حرکت میکند. به نیکی نگاه میکنم. +:برم راهیش کنم،یه چایی دم میکنی تا بیام؟ لبخند میزند و چشمانش را روی هم میگذارد. *نیکی* شیر کتری را میبندم،شعله ی گاز را کم میکنم و قوری را روی کتری میگذارم. به طرف اتاقم میروم. امروز حسابی خسته شدم. در را میبندم و مانتو و شلوارم را با بلوز و دامن عوض میکنم. چادر رنگی ام را سر میکنم و از اتاق بیرون میروم. داخل فنجان های بلوری چایی میریزم. سینی چای و ظرف شیرینی را برمیدارم و به طرف مبلهای جلوتلویزیونی میروم. همزمان مسیح و مانی وارد خانه میشوند. مانی میخندد و خودش را روی مبل روبه روی من پرت میکند. :_بالاخره من نفهمیدم شما تو اتاق مشترک چی کار میکردین؟ولی خب به نفعمون شد... اگه بدونین با چه استرسی خودمو رسوندم اینجا... مسیح روی مبل تک نفره ی نزدیک من مینشیند +:الآن یه زنگ به مامان بزن بگو ما رسیدیم.. فنجان چای را به سمت مسیح میگیرم،با لبخند آن را میگیرد. فنجان و بشقاب بعدی را به طرف مانی میگیرم. جلو میآید و درحالی که موبایلش را درمیآورد، فنجان را به دست میگیرد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝