عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوهشت چشمانش گرد شده اند،انتظار این برخورد را نداشت..
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونه
حس میکنم میترسد،رنگش میپرد و گریه میکند.
ریختن اشک هایش،پای مردانگی و غیرتم را سست میکند.. صدایم،از اوج پایین میآید
:_گریه نکن
بیتوجه به من،دستانش را روی صورتش میگذارد.
من..من سر او فریاد کشیدم...
آرام میگویم
:_گریه نکن لعنتی...
با شنیدن این جمله،بیشتر اشک میریزد.
صدایش میلرزد...قلب من،هم.
+:اصلا..من پشیمونم... اشتباه کردم... میخوام برگردم...
قلبم از جا کنده میشود. من با او چه کردم؟؟ چرا از بودن در اینجا پشیمان است؟ نکند... نکند
برود؟
:_تو... تو پشیمونی؟
+:آره من اشتباه کردم.. اصلا مقصر منم...
و به سمت اتاقش میدود.
به دنبالش میروم،در را میبندد و کلید را در قفل میچرخاند.
بازهم دیوانه شده ام... از فکر نبودنش،حالم بد میشود...
داد میزنم
:_نه مقصر منم که یه الف بچه رو وارد همچین بازی کردم..
صدای گریه اش،اوج میگیرد.
ناخودآگاه،مشتم بالا میرود و با صدای بلندی روی در فرود میآید .
من... من کاری کرده ام که نیکی پشیمان بشود؟
لعنت به من!
به طرف سالن میروم.
مدام طول و عرض سالن را زیر پاهایم کوتاه میکنم و به جای اول برمیگردم.
خش خش دمپایی های چرمی روی پارکت های کف خانه بیشتر عصبی ام میکند.
انتهای سالن جایی که به در اتاق نیکی دید دارد روی مبل مینشینم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝