eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.5هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوهشت چشمانش گرد شده اند،انتظار این برخورد را نداشت..
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . حس میکنم میترسد،رنگش میپرد و گریه میکند. ریختن اشک هایش،پای مردانگی و غیرتم را سست میکند.. صدایم،از اوج پایین میآید :_گریه نکن بیتوجه به من،دستانش را روی صورتش میگذارد. من..من سر او فریاد کشیدم... آرام میگویم :_گریه نکن لعنتی... با شنیدن این جمله،بیشتر اشک میریزد. صدایش میلرزد...قلب من،هم. +:اصلا..من پشیمونم... اشتباه کردم... میخوام برگردم... قلبم از جا کنده میشود. من با او چه کردم؟؟ چرا از بودن در اینجا پشیمان است؟ نکند... نکند برود؟ :_تو... تو پشیمونی؟ +:آره من اشتباه کردم.. اصلا مقصر منم... و به سمت اتاقش میدود. به دنبالش میروم،در را میبندد و کلید را در قفل میچرخاند. بازهم دیوانه شده ام... از فکر نبودنش،حالم بد میشود... داد میزنم :_نه مقصر منم که یه الف بچه رو وارد همچین بازی کردم.. صدای گریه اش،اوج میگیرد. ناخودآگاه،مشتم بالا میرود و با صدای بلندی روی در فرود میآید . من... من کاری کرده ام که نیکی پشیمان بشود؟ لعنت به من! به طرف سالن میروم. مدام طول و عرض سالن را زیر پاهایم کوتاه میکنم و به جای اول برمیگردم. خش خش دمپایی های چرمی روی پارکت های کف خانه بیشتر عصبی ام میکند. انتهای سالن جایی که به در اتاق نیکی دید دارد روی مبل مینشینم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝